جدول جو
جدول جو

معنی ببا - جستجوی لغت در جدول جو

ببا
(بَ)
چند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 151) :
ببا روزگاری برآید برین
کنم پیش هرکس هزار آفرین.
ابوشکور.
اما این کلمه محرف ’بتا’ست و در شعر ابوشکور نیز همان است. رجوع به ’بتا’ شود
در خانه. در سرا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع). در که به عربی باب گویند. (فرهنگ ضیاء).
لغت نامه دهخدا
ببا
(بَ)
قصبه ای است در صعید به ساحل غربی نیل و در حوالی بهنسا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ببا
در خانه، در سرا
تصویری از ببا
تصویر ببا
فرهنگ لغت هوشیار
ببا
پدر، بابا، پدربزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بها
تصویر بها
(پسرانه)
درخشندگی، روشنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبا
تصویر صبا
(دخترانه)
نسیم ملایمی که از طرف شمال شرق می وزد، پیام رسان میان عاشق و معشوق، نام یکی از شعب بیست وچهارگانه موسیقی قدیم، نام موسیقیدان معروف ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ببک
تصویر ببک
(پسرانه)
مردمک چشم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابا
تصویر بابا
(پسرانه)
پدر بزرگ، با احترام اسم از پدر بردن، تخلص شاعرکرد، حسین کرم الله، نام شاعرو عارف کرد، بابا طاهر عریان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبا
تصویر سبا
(دخترانه)
نام شهری در یمن که بلقیس ملکه انجا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
(بِ)
مرکّب از: ب + بار، که بار بر پشت دارد. زیر بار. بارکرده شده. بار برنهاده:
به پیش اندرون هدیۀ شهریار
ده اسب و ده استر به زین و ببار.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(بَبْ با)
روش. طریقه. رسم. عادت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هم ببان واحد، یعنی به راه و طریقۀ واحد. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوبا
تصویر بوبا
آشی که از بن کوهی پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بپا
تصویر بپا
مستقر، برجای، مقیم
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی، زیبایی شکوه فر، چشم انداز دل انگیز، نام زنی، ماده که دوشنده را رام باشد روشنی درخشندگی رونق، زیبایی نیکویی، زینت آرایش، عظمت کمال، فر شکوه فره، قیمت هر چیز، ارزش، نرخ شب بوی زرد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ببر پستانداری از تیره گربه ها جزو راسته گوشتخواران که بیشتر در آسیای مرکزی و جنوبی پراکنده است. بدن این حیوان در قسمت پشت و پلو و اندامها برنگ نارنجی زیباست و بتدریج ناحیه زیر شکم بسفیدی میگراید و زیر گردن و گونه ها نیز سفید است. ضمنا روی بدن حیوان خطوط سیاه رنگ نواری شکل بفواصل مختلف دیده میشود. بیدستر وبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببغا
تصویر ببغا
طولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببل
تصویر ببل
بابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببو
تصویر ببو
بی تجربه، جاهل، ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببه
تصویر ببه
پارسی تازی گشته پیه نادان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اب. پدران اجداد: آبا و اجداد ما برین عقیده بودند، کشیشان (مسیحی) آبا کلیسا آبا کنیسه. یا آبا سبعه هفت پدران آبا سبعه. یا آبا علوی. پدران آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
خوشا (براو)، خوشا براو (شاد پروبال او بخاله تا امام جمله آزادان شد او (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
کاری که در موقع مناسب انجام گیرد، شایسته لایق درخور سزاوار. یا بجای... دربارهء... در حق، بعوض
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که پیشه و حرفه او ساختن خانه ها و دیگر بناها باشد، بلند کردن بر افراشتن ساختمان لاد (سد در) بر آوردن ساختن، عمارت ساختمان هر نوع ساختمان که برای سکونت و استفاده انسان و حیوان و جا دادن اشیا بکار رود، جمع ابنیه، قرار برقراری، بنیاد اساس، شکل، عدم تغییر اواخر کلمات مقابل اعراب. یا بنا آهنی. یا بنا سیمانی. یا بنا بودن، قرار بودن: (بنا بود که دیگر دروغ نگویی) یا بنا باب رسانیدن، ساختمان استوار کردن، خراب کردن ساختمان. آنکه بنا کند کسی که پیشه اش ساختن خانه ها و ساختمانهاست سازنده بنا و عمارت و ساختمان بناگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنبا
تصویر بنبا
آشی که از بن پزند
فرهنگ لغت هوشیار
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
زیست پایندگی پایستن جاودانگی ماندن زیستن پایست زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع، زیستن وماندن در جهان زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع
فرهنگ لغت هوشیار
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسا
تصویر بسا
ای بس، بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغا
تصویر بغا
مخنث پشت پاییهیز، روسپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببان
تصویر ببان
روش، طریقه، عادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابا
تصویر بابا
پیرمرد کامل، پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها
تصویر بها
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنا
تصویر بنا
سازه، گلکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلا
تصویر بلا
گزند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بقا
تصویر بقا
ماندگاری، ماندن، پایستگی، پایداری
فرهنگ واژه فارسی سره