حافظ، نگاهدارنده، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، - آذربایگان، نگاه دارنده و حافظ آتشخانه، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، در کلمه آذربایجان یاقوت می گوید مرکب است از آذر بمعنی آتش و بایگان بمعنی حارس، (یادداشت مؤلف به ترجمه از تاج العروس در کلمه ذرب)، اما ظاهراً صحیح آن است که کلمه آذربایجان از نام آترپانوس یکی از سرداران پیش از اسلام و پسوند ’گان’ مرکب است، و رجوع به آذربایجان شود، کودک فربه، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، نامی که به طفل بسیار کوچک دهند، (از فرهنگ دزی ج 1 ص 49)
حافظ، نگاهدارنده، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، - آذربایگان، نگاه دارنده و حافظ آتشخانه، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، در کلمه آذربایجان یاقوت می گوید مرکب است از آذر بمعنی آتش و بایگان بمعنی حارس، (یادداشت مؤلف به ترجمه از تاج العروس در کلمه ذرب)، اما ظاهراً صحیح آن است که کلمه آذربایجان از نام آترپانوس یکی از سرداران پیش از اسلام و پسوند ’گان’ مرکب است، و رجوع به آذربایجان شود، کودک فربه، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، نامی که به طفل بسیار کوچک دهند، (از فرهنگ دزی ج 1 ص 49)
دایگی. پرورشگری. عمل دایگان. عمل دایه. حضانت: ازآن مهتران چار زن برگزید که اندر گهر بد نژادش پدید دو تازی دو دهقان ز تخم کیان ببستند بر دایگانی میان. فردوسی. چو خوزانی بگاه دایگانی چو نابینا بگاه دیده بانی. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). دورانش بحکم دایگانی پرورد بشیر مهربانی. نظامی
دایگی. پرورشگری. عمل دایگان. عمل دایه. حضانت: ازآن مهتران چار زن برگزید که اندر گهر بد نژادش پدید دو تازی دو دهقان ز تخم کیان ببستند بر دایگانی میان. فردوسی. چو خوزانی بگاه دایگانی چو نابینا بگاه دیده بانی. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). دورانش بحکم دایگانی پرورد بشیر مهربانی. نظامی
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد در 13 هزارگزی باختر فیروزآباد، سکنۀ آن 300 تن، آب از چشمه، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، آشی که از بنه پزند، (ناظم الاطباء) (هفت قلزم)، آشی که از بن پزند و بن را به عربی حبهالخضراء گویند، (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد در 13 هزارگزی باختر فیروزآباد، سکنۀ آن 300 تن، آب از چشمه، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، آشی که از بنه پزند، (ناظم الاطباء) (هفت قلزم)، آشی که از بن پزند و بن را به عربی حبهالخضراء گویند، (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
بسیار و بی پایان و تمام ناشدنی، (ناظم الاطباء)، ویژه در گنج پادشاهی، (ناظم الاطباء) : که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است، (سندبادنامه ص 231)، منسوب به شایگان، رجوع به شایگان شود
بسیار و بی پایان و تمام ناشدنی، (ناظم الاطباء)، ویژه در گنج پادشاهی، (ناظم الاطباء) : که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است، (سندبادنامه ص 231)، منسوب به شایگان، رجوع به شایگان شود
رایگان. مفت و آسان. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی) (از مجموعۀ مترادفات ص 318). مجانی: ببخشش اگر پیش کانی بود همه بهر او رایگانی بود. فردوسی. کند پیش درویش رامشگری ورا رایگانی کند کهتری. فردوسی. خریدار دارم من از تو بسی به چرا خدمت تو کنم رایگانی. منوچهری. چنان شاهی بچندین کامرانی نگر تا چون تبه شد رایگانی. (ویس و رامین). اعیان ومقدمان چون بشنیدند این سخن، سخت غمناک شدند که بدین رایگانی، لشکر بدین بزرگی و ساختگی بباد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476). اکنون که شنیدم از جهان من آن نکتۀ خوب رایگانی. ناصرخسرو. جنون رایگانی دهد زرّ و گوهر بداندیش تو جان دهد رایگانی. امیرمعزی (از آنندراج). خاقانیا اگرچه سخن نیک دانیا این نکته را ز من بشنو رایگانیا هجو کسی مکن که ز تو مه بود بسال شاید که او پدر بود و تو ندانیا. خاقانی. عشق تو بجان خریدم ارچه آتش همه جای رایگانیست. خاقانی. نباید کز سر شیرین زبانی خورد حلوای شیرین رایگانی. نظامی. چو صاحب سخن زنده باشد سخن بنزد همه رایگانی بود. ابن نصیر. چو فردوسی ببخشش رایگانی بفضل خود به فردوسش رسانی. عطار. - برایگانی، رایگان. رایگانی. مفت و آسان. (بهار عجم) (آنندراج) : مهر تو مرا چو جان عزیز است از کف ندهم برایگانی. کمال الدین اسماعیل
رایگان. مفت و آسان. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی) (از مجموعۀ مترادفات ص 318). مجانی: ببخشش اگر پیش کانی بود همه بهر او رایگانی بود. فردوسی. کند پیش درویش رامشگری ورا رایگانی کند کهتری. فردوسی. خریدار دارم من از تو بسی به چرا خدمت تو کنم رایگانی. منوچهری. چنان شاهی بچندین کامرانی نگر تا چون تبه شد رایگانی. (ویس و رامین). اعیان ومقدمان چون بشنیدند این سخن، سخت غمناک شدند که بدین رایگانی، لشکر بدین بزرگی و ساختگی بباد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476). اکنون که شنیدم از جهان من آن نکتۀ خوب رایگانی. ناصرخسرو. جنون رایگانی دهد زرّ و گوهر بداندیش تو جان دهد رایگانی. امیرمعزی (از آنندراج). خاقانیا اگرچه سخن نیک دانیا این نکته را ز من بشنو رایگانیا هجو کسی مکن که ز تو مِه بود بسال شاید که او پدر بود و تو ندانیا. خاقانی. عشق تو بجان خریدم ارچه آتش همه جای رایگانیست. خاقانی. نباید کز سر شیرین زبانی خورد حلوای شیرین رایگانی. نظامی. چو صاحب سخن زنده باشد سخن بنزد همه رایگانی بود. ابن نصیر. چو فردوسی ببخشش رایگانی بفضل خود به فردوسش رسانی. عطار. - برایگانی، رایگان. رایگانی. مفت و آسان. (بهار عجم) (آنندراج) : مهر تو مرا چو جان عزیز است از کف ندهم برایگانی. کمال الدین اسماعیل
ابوالحسن علی بن محمد بن محمد بلخی قاضی طایگانی. وی بعنوان سفر حج به بغداد رفت و در آنجا از شعیب بن ادریس بلخی و ابراهیم بن عبدالله بن داود رازی استماع حدیث کرد. ابوبکر خطیب بغدادی از او نام برده و گفته است در سال 423 هجری قمری از وی حدیث نوشته ام، ولی از سرانجام کار او باخبر نیستم. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) احمد بن حفص طایگانی. بگفتۀ ابوسعد ادریسی از مردم طایگان بلخ است. وی از یحیی بن سلیم طایفی روایت کرده است و ابویعقوب یوسف بن علی ابار سمرقندی از وی روایت دارد و روایت رااز طایگانی در سمرقند یا کش فراگرفته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
ابوالحسن علی بن محمد بن محمد بلخی قاضی طایگانی. وی بعنوان سفر حج به بغداد رفت و در آنجا از شعیب بن ادریس بلخی و ابراهیم بن عبدالله بن داود رازی استماع حدیث کرد. ابوبکر خطیب بغدادی از او نام برده و گفته است در سال 423 هجری قمری از وی حدیث نوشته ام، ولی از سرانجام کار او باخبر نیستم. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) احمد بن حفص طایگانی. بگفتۀ ابوسعد ادریسی از مردم طایگان بلخ است. وی از یحیی بن سلیم طایفی روایت کرده است و ابویعقوب یوسف بن علی ابار سمرقندی از وی روایت دارد و روایت رااز طایگانی در سمرقند یا کش فراگرفته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)