- بایص
- شتابنده
معنی بایص - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لازم، واجب
لرزه، درخشش، پیچش، شمار
شتابنده
آشکار، هلیده زنی که هلش (طلاق) از شوی جدا شده
فروشنده
ماکیان تخم گذار
بی نوا سختی رسیده ناتوان
زمین خراب، نا مزروع، خاک مرده، ویران، بی بنا، بی زرع وکشت
ضرورت است، بایسته است، شاید، ضرور ولازم می شود
آنچه مورد احتیاج باشد ضرور واجب لازم
فروشنده، آنکه چیزی را می فروشد
چیزی که مورد احتیاج باشد، ضروری، واجب، لازم
ویران، خراب، فاسد، زمینی که در آن زراعت نکنند
واجب است، در تاکید به کار می رود مثلاً باید برود، باید بگوید، احتمال دارد، ضرورت دارد که چنین باشد مثلاً باید تا الان می رسید
کوچکترین گروه واحد اطلاعاتی در یک کامیپوتر که ظرفیت حافظه کامپیوتر را با آن می سنجند
بایسته، لازم، واجب
سختی تنگی تنگی گرفتاری. یا حیص و بیص تنگی و گرفتاری گیر و دار کشاکش
ثروتمند، پولدار، متمول
مال دار، چیزدار، ثروتمند
مالدار، ثروتمند، غنی
تنگی و سختی