جدول جو
جدول جو

معنی بایص - جستجوی لغت در جدول جو

بایص
(یِ)
بائص. از مصدر بوص، به معنی دوری و بعد و فاصله. طریق بائص، بعید. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بایص
شتابنده
تصویری از بایص
تصویر بایص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بایف
تصویر بایف
(پسرانه)
بادام (نگارش کردی: بایه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بایخ
تصویر بایخ
(دخترانه)
پایداری، ارزش، قدر (نگارش کردی: بایهخ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بایا
تصویر بایا
(پسرانه)
بایسته، ضروری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بایر
تصویر بایر
ویران، خراب، فاسد، زمینی که در آن زراعت نکنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایا
تصویر بایا
چیزی که مورد احتیاج باشد، ضروری، واجب، لازم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باید
تصویر باید
واجب است، در تاکید به کار می رود مثلاً باید برود، باید بگوید، احتمال دارد، ضرورت دارد که چنین باشد مثلاً باید تا الان می رسید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایع
تصویر بایع
فروشنده، آنکه چیزی را می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
بائج. رگی است در ران. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زمین خراب نامزروع. (از منتهی الارب). بائره یا بائر. مقابل آباد. مقابل دایر. لم یزرع. غیر مزروع. نامزروع و تأنیث آن بائره است. (آنندراج). زمین خراب. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ویران. بی بنا. بی زرع و کشت. خاک مرده. ناآباد. غیر ذی زرع. زمین ناکشته که به زرع و درختکاری آباد نشده باشد. ج، بور. (از اقرب الموارد). زمین ویران: طاهر نصرآبادی در احوال میرزا ابوالحسن نوادۀ میرابولمعالی نوشته که میرابوالمعالی در خدمت شاه عباس ماضی کمال اعتبار داشت، رقمی به او عنایت کرده بود که هر زمین بایری که در آن ولایت باشد آبادان کند جهت خود، چنانچه شصت ودو تومان از مال او به سیورغال مقرر بوده. (از آنندراج).
لگد کنند و چرند آنچه گندم و سبزه است
چنانکه دایر و بایر شود همه یکسان.
ظهیرالدوله صفا.
، آرزو. میل. تمنا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائس. مردی که به وی سختی یا بلیتی یا درویشی رسیده باشد. (آنندراج). سختی رسیده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائض. بیضه نهنده. مرغ تخم کننده. ماکیان. (آنندراج). مرغ خایه کن. مرغ تخمی، نام طایفه ای از ترکمانان ایران (این کلمه بصورت بای ایندر نیز نوشته شده است). (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائع، از مصدر بیع. فروشنده. برابر مشتری. (آنندراج). پرداخت کننده بها در برابر کالای فروخته شده. (از اقرب الموارد). ج، باعه. (از تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائک. شتر فربه. (آنندراج). ناقه بائک. ج، بوک، بیّک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرکز دهستان بایک 150هزارگزی شمال تربت حیدریه، سکنۀ آن 5149 تن، شغل مردم زراعت و کسب و مالداری، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)، مقام، و رجوع به پایه شود
دهستانی از شهرستان تربت حیدریه در باختر شوسۀ مشهد به زاهدان مرکب از 10 آبادی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی در نیم فرسنگی میانه جنوب و مغرب شهر لار است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائن. آنکه از چپ درآید به دوشیدن شتر، مقابل معلی آنکه ازراست درآید. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه از دست راست شتر دوشد. (مهذب الاسماء) ، کنایه از نابود شدن. مردن. ضیاع. (تاج المصادر بیهقی). از میان رفتن. ضایع شدن:
یکی ترک تیری بر او برگشاد
شد آن خسرو شاهزاده بباد.
دقیقی.
نه باک داشتم که همی عمر شد بباد
نه شرم داشتم که همی زی خطا شدم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(یِ)
گوشۀ عالم مابین مغرب و شمال، و این لفظ هندی است. (آنندراج). در ماللهند نقطۀ جهت میان بسجم و اوتر و برابر زحل آمده. (ماللهند ص 145 و 146). وبین شمال و مغرب (شمال غربی) محسوب شده است. حمدالله مستوفی گوید: حکماء هند بخش ربع مسکون را بصورت سه در سه نهاده اند: بخش جنوبی را دکشن خوانند و آن زمین تازیان است و بخش شمالی را اوتر خوانند و آن ترکان راست و بخش شرقی را بورب خوانند و اهل چین و ماچین راست و بخش غربی را بسجم خوانند قوم مصر و بربر راست وبخش زاویۀ مابین جنوب و شرق اگنی گویند هندوان راست و بخش زاویۀ مابین شرق و شمال ایش خوانند قوم ختای و ختن راست و بخش زاویۀ مابین شمال و غرب بایب گویند اهل روم و فرنگ راست. (از نزهه القلوب ج 3 ص 20)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بایا
تصویر بایا
آنچه مورد احتیاج باشد ضرور واجب لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیص
تصویر بصیص
لرزه، درخشش، پیچش، شمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائص
تصویر بائص
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باین
تصویر باین
آشکار، هلیده زنی که هلش (طلاق) از شوی جدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایع
تصویر بایع
فروشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایض
تصویر بایض
ماکیان تخم گذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایس
تصویر بایس
بی نوا سختی رسیده ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایر
تصویر بایر
زمین خراب، نا مزروع، خاک مرده، ویران، بی بنا، بی زرع وکشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باید
تصویر باید
ضرورت است، بایسته است، شاید، ضرور ولازم می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایا
تصویر بایا
بایسته، لازم، واجب
فرهنگ فارسی معین
کوچکترین گروه واحد اطلاعاتی در یک کامیپوتر که ظرفیت حافظه کامپیوتر را با آن می سنجند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باید
تصویر باید
((یَ))
بایست، بایستی، لازم است، ضروری است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایر
تصویر بایر
((یِ))
خراب، لم یزرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایس
تصویر بایس
((یِ))
بی نوا، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایع
تصویر بایع
((یِ))
فروشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایا
تصویر بایا
لازم، واجب
فرهنگ واژه فارسی سره