جدول جو
جدول جو

معنی بایستگاه - جستجوی لغت در جدول جو

بایستگاه(یِ)
جای بایستن. موقع لزوم و ضرورت، ضبط. (لغات مصوبۀ فرهنگستان). نام دائره ای در ادارات دولتی و بنگاههای ملی که اعضاء آن مأمور ضبط و نگاهداری پرونده ها و نامه ها هستند و بهنگام مراجعه آن اسناد را در اختیار مراجعان میگذارند. این کلمه را میتوان در برابر ترکیب دفاتر خلود (تذکره الملوک ص 6 و 15) بکار برد. (یادداشت مؤلف).
- بایگانی شدن، ضبط شدن. در پرونده قرار گرفتن نامه.
- بایگانی کردن، ضبط کردن:
در دفتر عشق بدگمانی نکنی
با فکر رقیب ما تبانی نکنی
آن دل که به دست تو سپردیم بتا
زنهار که زود بایگانی نکنی.
؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
محل مخصوص عقوبت کردن و به مجازات رسانیدن مجرمان، جای سیاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
جای ایستادن، محل توقف وسایل نقلیه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دارای دستگاه. صاحب جاه و جلال و شکوه. باعظمت:
شنیدند مردم سخنهای شاه
از آن بی هنر مرد بادستگاه.
فردوسی.
خروشی برآمد ز درگاه شاه
که ای نامداران بادستگاه.
فردوسی.
بدو گفت کاندر جهان بی گناه
کرا دانی ای مرد با دستگاه ؟
فردوسی.
رجوع به با شود
لغت نامه دهخدا
جای ایستادن، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
کیفرگاه آن جا که گناهکاران را تنبیه کنند محل سیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با دستگاه
تصویر با دستگاه
صاحب جاه و جلال و شکوه، دارای دستگاه، با عظمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
جای ایستادن، محل توقف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
جای ایستادن، جای ایستادن وسایط نقلیه، فضایی ماهواره ای بزرگ و مجهز برای گردش بلندمدت در مدار زمین به صورت پایگاهی برای انجام مأموریت های اکتشافی، تحقیقات علمی، تعمیر ماهواره و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
توقفگاه، موقف، یام، رله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
محطّةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ابرایستگاه
تصویر ابرایستگاه
Superstation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
Station
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
station
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ابرایستگاه
تصویر ابرایستگاه
супервокзал
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
اسٹیشن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
স্টেশন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
kituo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
istasyon
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
stasiun
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
תַחֲנָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
स्टेशन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
สถานี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
station
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
estación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
stazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
estação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
stacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
станція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
Station
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
станция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ابرایستگاه
تصویر ابرایستگاه
Superstation
دیکشنری فارسی به آلمانی