جدول جو
جدول جو

معنی بایسته - جستجوی لغت در جدول جو

بایسته
واجب، لازم، ضروری، آنچه لازم و واجب باشد، برای مثال ندارد پدر هیچ بایسته تر / ز فرزند شایسته شایسته تر (نظامی۵ - ۷۸۰)
تصویری از بایسته
تصویر بایسته
فرهنگ فارسی عمید
بایسته
(یِ تَ / تِ)
واجب. لازم. (فرهنگ نظام) (آنندراج). بایست. ضروری. محتاج ٌالیه. (برهان قاطع). ضرور. (فرهنگ جهانگیری). دربایست. وایه. بایا. وایا. نیازی. ناگزیر. آنکه وجودش لازم و واجب بود. چیزی که لازم و واجب بود. چیزی که لازم و واجب باشد. (ناظم الاطباء). بایسته تر. لازم تر. قابل تر. بهتر. (غیاث اللغات) :
وزان پس گرانمایگان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند.
فردوسی.
دبیر خردمند را پیش خواند
سخنهای بایسته با او براند.
فردوسی.
هر آنکس که آید بدین بارگاه
به بایسته کاری به بیگاه و گاه.
فردوسی.
چو نامه بر شاه ایران رسید
بدین گونه گفتار بایسته دید.
فردوسی.
به دلبر گفتم ای از جان شیرین
مرا بایسته تر بسیار و خوشتر.
منوچهری.
بایسته یمین دول آن قاعده ملک
شایسته امین ملل آن خسرو دنیا.
عنصری.
به ظاهر چو در دیده خس ناخوشی
به باطن چو دو دیده بایسته ای.
ناصرخسرو.
سخن حکمتی و خوب چنین باید
صعب و بایسته و درتافته چون آهن.
ناصرخسرو.
بایسته تر بخسروی اندر ز دیده ای
شایسته تر به مملکت اندر ز جانیا.
مسعودسعد.
نخستین گوهری که از کان بیرون آوردند آهن بود زیرا که بایسته ترین آلتی مر خلق را او بود. (نوروزنامه). نخست کس که (از آهن) سلاح ساخت جمشید بود و همه سلاح با حشمت است و بایسته، ولیکن هیچ از شمشیر باحشمت تر و بایسته تر نیست. (نوروزنامه). تیر و کمان سلاحی بایسته است و مر آن را کار بستن ادبی نیکوست. (نوروزنامه).
اندر سر مروت بایسته ای چو چشم
وندر تن فتوت شایسته ای چو جان.
سوزنی.
مر چشم مملکت را بایسته ای چو نور
مر جسم سلطنت را شایسته ای چو جان.
سوزنی.
ندارد پدر هیچ بایسته تر
ز فرزند شایسته شایسته تر.
نظامی.
غرقۀ بحر غم شدم بفرست
یک سفینه که هست بایسته.
ابن یمین.
- بایستۀ هستی، کنایه از واجب الوجود است. (برهان قاطع). ممکن الوجود. شایستۀ هستی. (فرهنگ ضیاء). واجب الوجود، چنانکه شایستۀ هستی ممکن الوجود راگویند. (ناظم الاطباء).
- بقدر بایسته، بحد ضرورت.
، چاه فراخ دورتک. ج، بوائن. (منتهی الارب) ، کمان نرم که زه آن نهایت دور باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). و تأنیث آن بائنه است. (آنندراج) ، زنی که از شوهر به طلاق جدا گردیده باشد. (آنندراج). جداشده. جداشونده. (مهذب الاسماء). تأنیث آن بائنه است: تطلیقه بائنه، طلاقی که رجعت در آن درست نباشد و این فاعله است که بمعنای مفعوله است. (منتهی الارب).
- طلاق باین، ابتات طلاق. طلاق بتی دادن. طلاق بتانی که رجعت آن جایز نیست. سه طلاقه. (یادداشت مؤلف). طلاقی که برای مطلق حق رجوع از آن در ایام عده ابتدا موجود نیست. طلاق زوجه ای که زوج با او نزدیکی ننموده وطلاق زوجه یائسه و صغیره از جمله طلاقهای باین بشمارمیرود. و رجوع به ترجمه تبصرۀ علامه ص 293 و لغت نامه ذیل طلاق شود
لغت نامه دهخدا
بایسته
واجب لازم ضرور
تصویری از بایسته
تصویر بایسته
فرهنگ لغت هوشیار
بایسته
((یِ تِ))
واجب، لازم
تصویری از بایسته
تصویر بایسته
فرهنگ فارسی معین
بایسته
لازم، ضروری، ملزم، واجب، شرط، لازم الاجرا
تصویری از بایسته
تصویر بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
بایسته
صفت درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب
متضاد: غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب، سزاوار، شایسته، مناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایسته
تصویر شایسته
(دخترانه)
سزاوار، لایق، سزاوار، لایق و درخور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بایستن
تصویر بایستن
لازم بودن، واجب بودن، بایسته بودن، وایست، باییدن، دربایستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایسته
تصویر پایسته
پاینده، پایدار، برقرار، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
درخور، سزاوار، لایق، اندرخور، شایگان، ارزانی، بابت، خورا، خورند، سازوار، شایان، صالح، فراخور، فرزام، محقوق، مستحقّ، مناسب، باب
فرهنگ فارسی عمید
غیرلازم ناضرور: آری چه بارکشدحبلی گسسته ک وچه بکارآیدکوششی ازبنده نبایسته ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایستن
تصویر بایستن
لازم بودن، ضروری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایسته
تصویر پایسته
پاینده دایم باقی، پیوسته منسجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با یسته
تصویر با یسته
واجب، لازم، ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
لایق، سزاوار، زیبنده، خلیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
((یِ تِ))
سزاوار، محترم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایسته
تصویر پایسته
((یِ تِ))
پاینده، دایم، باقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایستن
تصویر بایستن
((یِ تَ))
لازم بودن، ضرورت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
با لیاقت، مستحب، جایز، صالح، لایق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
Deservedly, Welldeserved, Worthy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
justement, bien mérité, digne
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
ראוי , ראוי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
마땅히 , 자격이 있는 , 가치 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
dengan pantas, pantas diterima, layak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
योग्य रूप से , योग्य , योग्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
terecht, welverdiend, waardig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
meritatamente, ben meritato, degno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
justamente, bien merecido, digno
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
merecidamente, bem merecido, digno
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
应得地 , 应得的 , 值得的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
zasłużenie, zasłużony, godny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
заслужено , заслужений , гідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
verdientermaßen, wohlverdient, würdig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
заслуженно , заслуженный , достойный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
相応しく , よく値する , 値する
دیکشنری فارسی به ژاپنی