جدول جو
جدول جو

معنی بایزه - جستجوی لغت در جدول جو

بایزه
رجلان، (السامی فی الاسامی)، پاچه، بازه، پایزه
لغت نامه دهخدا
بایزه
(زِ)
پایزه. کلمه مغولی. و عبارت بوده است از یک نشان طلا که بر آن سر شیر منقوش بوده و از طرف امرای بزرگ به فرماندهان ولایات داده میشده است و هنگام خلع ازو بازگرفته می شده. (از دزی ج 1 ص 49). حکمی باشد که ملوک به کسی دهند تا مردم اطاعت آن کس کنند. (برهان قاطع) : و هرکس از بزرگان بیکی توسل جسته و بر ملک براتها نوشته بودند و بایزه داده بازخواست آن میفرمود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به پایزه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عطیه ای که به برندۀ مسابقه یا به کسی که کار خوبی انجام داده باشد بدهند، صله، عطیه، پاداش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامزه
تصویر بامزه
خوشمزه، لذیذ، دارای طعم خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایزه
تصویر پایزه
طناب خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند، چیزی که عنان اسب را به آن ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریزه
تصویر بریزه
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزد، بیرزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایزه
تصویر پایزه
در دورۀ مغول، سکه یا نشان که از نقره یا طلا می ساختند و بر آن نام پادشاه یا علامت دیگر نقش بود و از طرف پادشاهان به رسم تشویق یا به منزلۀ فرمان انتصاب به امرا و حکام و فرماندهان قشون اعطا می شد
فرهنگ فارسی عمید
سنگی مدور و طولانی تراشیده که آنرا بر بام خانه غلطانند تا سطح بام سخت و محکم شود بام غلطان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث بائن: و چاه ژرف، برگزیده کالا، پیشکشی ارمغان زن به مرد هنگام زناشویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایزه
تصویر پایزه
طناب خیمه که آن را در روی زمین به میخ ببندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
نای خردنایچه، نی باریک مجوف که جولاهگان ماشوره سازند. انباچه، لوله ای که ازآن آب ریزدنایژه، اشک: نه ازخواب وازخوردبودش مزه نه بگسست ازچشم اونایزه. (عنصری. لفا. اق 509) توضیح درلغت فرس وبتقلیدوی دیگران نایزه رادراین بیت عنصری بمعنی} آب چکیدن {گرفته اندولی مرحوم دهخداآنرابمعنی} اشک {دانسته وصحیح می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
((یِ زِ))
مؤنث جایز. انعام، پاداش، جمع جوایز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایزه
تصویر پایزه
((یِ زِ))
پاچه، ریسمان خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند، چیزی که عنان اسب را بدان بندند، پایژه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
پاداش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
Prize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
prix
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
รางวัล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
zawadi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
פרס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
पुरस्कार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
hadiah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
Preis
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
prijs
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
premio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
premio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
prêmio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
奖品
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
nagroda
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
приз
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
приз
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جایزه
تصویر جایزه
পুরস্কার
دیکشنری فارسی به بنگالی