- باکی
- گریه کننده
معنی باکی - جستجوی لغت در جدول جو
- باکی
- گریه کننده، جمع بکاه
- باکی
- گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک فشان، گریه ناک، اشک باران، اشک ریز، گریه گر، گرینده، گریه مند، اشک بار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(ماده نر) : گریان
به دروغ گریه کردن
گریۀ دروغی کردن، خود را به گریه زدن
باز گوینده، نشان گر، نمایان گر
مقام و رتبه بیک
درخشان درخشنده، لقب شهر بلخ
کهن، کهنه، پوسیده
فرانسوی گل کمر (جواهرات سلطنتی ایران)
بامداد سپیده دم
ثبات، با ثبات، دائم، برقرار، همیشه، استوار، جاویدان
ترکی سالار سر دسته سرور رئیس سر دسته سردار. توضیح گاه این کلمه برای تعیین شغل و سمت یا احترام باخر اسما (دال بر شغل) ملحق گردد: حکیمباشی فراشباشی نانوا باشی منشی باشی
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
سرکش، نافرمان
خانه تهی
گوشه ایست در دستگاه همایون
بر پا کننده ساختمان، بنا کننده، سازنده، موسس و پایه گذار
تیز بوی
بازمانده، مانده
دادخواه
عفت، پاکیزگی
خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
در ترکی به معنی خواهر
منسوب به باب، سید علی محمد شیرازی که خود را باب الله می دانست، پیروان محمد باب
آغاز نخستین، آغازگر
کلاه درازی که از برک یا نمد دوزند زاهدان و درویشان برسر گذارند برنس
پاکیزه و نیکو
نوعی میمون کوچک با دمی بزرگ و پیکری پشم آلود و ریشی پهن و آن مخصوص آمریکاست و بمعنی نوشابه الکلی ژاپنی
حکایت کننده، ناقل، محدث، راوی، خبرگزار