معنی باکلور - جستجوی لغت در جدول جو

باکلور

لغت نامه دهخدا

باکور

(پسرانه)

شمال (نگارش کردی: باکور)

فرهنگ نامهای ایرانی

بوکسور

مشت زن، آنکه ورزش بوکس می کند، بوکسور، آنکه با مشت می زند، زورآزما

فرهنگ فارسی عمید

بادآور

ویژگی غذایی که تولید نفخ می کند، بادآورنده، نفخ آور

فرهنگ فارسی عمید

فاکتور

عامل، عامل موثر
در ریاضیات هر یک از مقسوم علیه های یک عدد یا یک عبارت جبری
صورتحساب

فرهنگ فارسی عمید

باکوره

میوۀ نارس، میوۀ نورسیده، نوبر، اول چیزی

فرهنگ فارسی عمید

بارآور

هر درختی که میوه بدهد، درخت میوه دار، در بانکداری سرمایه ای که سود بدهد، پردوکتیف

فرهنگ فارسی عمید

باقلوا

نوعی شیرینی که از آرد گندم، شکر، روغن و مغز پسته و بادام و به شکل قطعه های لوزی شکل تهیه می شود

فرهنگ فارسی عمید

باکور

شتابکار، معجل، (از تاج العروس)

لغت نامه دهخدا

بابلور

موضعی است در میان رود، از فرح آباد مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 120 قسمت انگلیسی چ 1342 هجری قمری قاهره)

لغت نامه دهخدا

بابلون

خرخیار

فرهنگ لغت هوشیار

فاکتور

برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور گویند

فرهنگ لغت هوشیار

بارآور

مثمر، میوه آور، با ثمر

فرهنگ لغت هوشیار

ژیکلور

فرانسوی سوخت پاش لوله ایست فلزی (مس یا روی) که دهانه آن به وسیله پیچی بسته میشود. این پیچ دارای سوراخی است که بطور دقیق محاسبه شده و مقدار معینی بنزین را وارد کاربراتور میکند سوخت پاش

فرهنگ لغت هوشیار

با حور

بخاریی را گویند که در هوای گرم از زمین بر خیزد بسیاری و سختی گرما. یا ایام باحور. ایام باحورا روزهای گرم هفت روزند که اولشان نوزدهم نموز است

فرهنگ لغت هوشیار

باکوره

(ماده نر) نوبر نو باوه زود رس اول هر چیز، میوه نورس نوبر، جمع باکورات بواکیر

فرهنگ لغت هوشیار

با سور

نوعی از بیماری مقعد و بینی، جمع بواسیر

فرهنگ لغت هوشیار

بالاور

صاحب قامت بلند

فرهنگ لغت هوشیار

باکور

(ماده نر) نوبر نو باوه زود رس

فرهنگ لغت هوشیار

باکلان

ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان

فرهنگ لغت هوشیار

باشعور

هشیوار

فرهنگ لغت هوشیار

باقلوا

این واژه ترکی یا تازی نیست و در پارسی باید باغلوا نوشته شود از خوردنی ها قسمی شیرینی که از بادام سفید قند کوبیده هل کوبیده آرد سفید شیر و روغن تهیه کنند

فرهنگ لغت هوشیار

بوکسور

مشت زن، بوکس باز

فرهنگ لغت هوشیار

بادآور

((وَ))

هر خوراکی که نفخ آورد

فرهنگ فارسی معین

باکوره

((رِ یا رَ))

اول هر چیز، میوه نورس، نوبر، جمع باکورات. بواکیر

فرهنگ فارسی معین

باکلاس

((کِ))

ویژگی آن که مقررات و آداب اجتماعی را به خوبی رعایت می کند، دارای کیفیت خوب یا مطلوب نسبت به مجموعه همانند خود

فرهنگ فارسی معین

باقلوا

((لَ))

نوعی شیرینی که از آرد گندم و شکر و روغن و مغزپسته و بادام درست می کنند

فرهنگ فارسی معین

بوکسور

((بُ سُ))

ورزشکاری که با استفاده از مشت به مبارزه با ورزشکار دیگر بپردازد، مشت زن

فرهنگ فارسی معین

فاکتور

((تُ))

برگه ای حاوی فهرست و قیمت اجناس فروخته شده که فروشنده به خریدار ارائه می کند، صورت حساب، برگ خرید (واژه فرهنگستان)، چند جمله ای یا عددی که چند جمله ای یا عددی مفروضی بر آن بخش پذیر باشد (ریاضی)، عامل (واژه فرهنگستان)

فرهنگ فارسی معین