- باکره
- تانیث باکر، دوشیزه، زن نارسیده، زن مرد ندیده، پاک
معنی باکره - جستجوی لغت در جدول جو
- باکره
- پوپک، دوشیزه
- باکره
- دختری که هنوز شوهر نکرده، دوشیزه
- باکره ((کِ رِ))
- دختر، دوشیزه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آمدن بامداد
دخترگی دوشیزگی ناسفتگی دخت مهری
(ماده نر) : گریان
(ماده نر) نوبر نو باوه زود رس اول هر چیز، میوه نورس نوبر، جمع باکورات بواکیر
کشتزار، کشت و زراعت
ورم غده ای در بدن
دیده، عین، بصر، چشم
مونث بائر: ناکشته
مونث باهر و کشتی، گوش خر گیاه مو نث باهر
مونث ذاکر، قوه ای در انسان که حوادث و اعمال و اقوال را بیاد آورد حافظه. مونث ذاکر: یاده بد ایاد ورم
بینایی مثلاً قوۀ باصره، کنایه از چشم
میوۀ نارس، میوۀ نورسیده، نوبر، اول چیزی
نوعی ساز از خانوادۀ سازهای کوبه ای و شبیه دف
زمینی آماده شده برای کشت و زرع، کشتزار، باسرم
تیزی خشم، شتاب زدگی، خطا در فعل یا قول که از خشم پدید آید
بام راه، راه بام، راهی که به پشت بام می رود، پلکان، نردبان
ورم غده، برآمدگی کوچک در بدن، هر یک از غده های متورم زیر پوست
بنگرید به آکر کراهه
هندی کند زبان مونث هالک، حریص
مؤنث واژۀ ذاکر، یاد کننده، یادآورنده، ستایش کنندۀ خدا، ثناگو، روضه خوان، قوۀ باطنی که مطالب را در ذهن نگه می دارد و گاه به مناسبتی به یاد می آورد
موضوع، مورد
میکده و میخانه
بامداد سپیده دم
قاعده و قانون
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
دوستدار، پسوند متصل به واژه به معنای بسیار علاقه مند مانند روسپی باره، زن باره، شاعرباره، عشق باره، غلام باره، گاوباره، برای مثال دلی که عشق نورزید سنگ خاره بود / چه دولتی بود آن دل که عشق باره بود (شرف الدین شفروه- مجمع الفرس - باره) ، من گر نه همچو ذره هواباره بودمی / گرد جهان چرا شده آواره بودمی (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - باره)
دفعه، پسوند متصل به واژه به معنای مرتبه،برای مثال یک باره، دوباره، دگرباره، زآن شیفتۀ سیه ستاره / من شیفته تر هزارباره (نظامی۳ - ۴۶۶)
موضوع، مورد،برای مثال دربارۀ، چنین گفت کز مرگ خود چاره نیست / مرا بر دل اندیشه زاین باره نیست (فردوسی - ۶/۱۱۹)
قلعه، دیواری که بر دور شهرها و قلعه ها بنا می کردند،برای مثال سنگ بر بارۀ حصار مزن / که بود کز حصار سنگ آید (سعدی - ۱۲۳)
اسب، بارگی،برای مثال بگفت و به گرز گران دست برد / عنان بارۀ تیزتگ را سپرد (فردوسی - ۱/۷۵)
دفعه، پسوند متصل به واژه به معنای مرتبه،
موضوع، مورد،
قلعه، دیواری که بر دور شهرها و قلعه ها بنا می کردند،
اسب، بارگی،
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام