جدول جو
جدول جو

معنی بأدله - جستجوی لغت در جدول جو

بأدله
(بَءْ دَ لَ)
رفتاری است شتاب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادله
تصویر بادله
نوعی پارچۀ زربفت، رشته های طلا و نقره که با آن جامه را زردوزی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازوله
تصویر بازوله
دستگاه خرمن کوبی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ لی یَ)
نخلستانی است متعلق به بنی عنبر در یمامه. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
نام دیگر کوه استو: کوه استو در راه شبانکاره در راست قبلۀ آن بلوک واقع است و بکوه باتیله نیز مشهور است. بلندی آن کوه کمابیش سه فرسنگ بود برمثال قبه افتاده است مدور، دور آن شانزده فرسنگ و قلۀ آن کوه در اکثر ولایات فارس دیدار دهد و در آن کوه ادویه بسیار است و دره ها بسیار از قلۀ کوه تا دامن کشیده و در دامن کوه همواریست و مار هر روزه بر آن کوه ظاهر میشود و اگر (اکثر) اوقات بر آن کوه برف است و مارها عظیم باشد چنانکه مار پنجاه منی و شصت منی تقریباً می یابند. (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 195)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر. در 30هزارگزی جنوب خورموج و 4هزارگزی خاور رودمند در جلگه واقعست. هوایش گرم و 328 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش غلات، خرما و شغل مردمش زراعت و راهش فرعیست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است بیک فرسنگی شمال کاکی. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَرْ رُ)
آژخ ناک شدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشغول شدن به لهو و لعب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لیله دأداه، ، سخت تاریک (شب). (منتهی الارب). دأداءه. دأداء. دأداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فلیکس، نویسندۀ درام و سیاستمدار فرانسوی، مولد ویرزن (1810- 1889 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
گزاردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی). گزاردن وام و فریضه و آنچه بدان ماند. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ادا کردن. رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ لَ)
بطنی است از جریده. (از معجم قبائل العرب)
بطنی است از جد. (معجم قبائل العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ لَ / لِ)
معاوضه. (ناظم الاطباء). مقابضه. معاوضه. قبض. مقابله. تاخت زدن. پایاپای. تهاتر. سودا. مغایره. غیار. تاخت. بدل کردن چیزی به دیگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی را با چیز دیگری بدل کردن. شیئی را بجای چیز دیگری گرفتن معاوضه. ج، مبادلات، (اصطلاح بانکی) تبدیل وجه کشوری با وجه رایج کشور دیگر، ج، مبادلات. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مبادله شود
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ)
معاوضه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر بدل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بادله مبادلهو بدالاً، داد آن را مثل آنچه از وی گرفته بود و بادلته مبادله، گرفتم آن را به جای وی. (ناظم الاطباء).
- مبادله الرأسین، نزد بعضی بلغاء آن است که دو لفظ متجانس در کلام آرند که در اول حروف مختلف باشند. چون سلام و کلام و سلامت و ملامت و این از مخترعات... امیرخسرو دهلوی است. (کشاف اصطلاحات الفنون، ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کُ لَ)
خواربار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوردنی و به این معنی صفت هم آید، گویند شاه مأکله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنی. شاه مأکله، گوسپند خوردنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ دَ / دُ بَ)
طعام مهمانی یا کدخدایی. ج، مآدب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طعامی که برای مهمانی یا عروسی آماده سازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بادْ، دَ رَ / رِ)
ده کوچکیست از دهستان دیناران بخش اردل شهرستان شهرکرد. در 16هزارگزی باختر اردل واقع است و دارای 19 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابرئلال. تبرئل. پرهای گردن دروا کردن خروس برای جنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). براق شدن خروس
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروتنی کردن، بمجاز، زادن. بار نهادن. وضع حمل، افتادن میوۀ رسیده از درخت. تسخیل: سخلت النحله، بیفکند بار را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ لاه)
خدا. یزدان. اﷲ. پروردگار. رجوع به بار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رفتاری است شتاب. باهم نزاع و معارضه کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِیْ یَ)
نخلی است متعلق به بنی غبر در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِلْ لُ)
از شعرا و نویسندگان ایتالیاست که در1480 میلادی تولد یافته و در 1561 میلادی درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(کِ لِ)
دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول که در کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام واقع است. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر دارای 300 سکنه، آب آن از چشمه و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و حبوب و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، آلات و وسایل کارگران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (آنندراج). جوالیقی گوید: در حدیث آمده است که: نزل آدم من الجنه بالباسنه. و هم گفته شده است که مقصود آلات و وسایل کارگران است. این کلمه عربی محض نیست. (المعرب ص 83) حرف ’سین’ در این کلمه در المعرب به فتح و درلسان و قاموس و النهایه (و ناظم الاطباء) به کسر ضبط شده و در هیچ یک از این کتب الف آن همزه ندارد. بعضی نوشته اند که جمع آن ’بآسن’ است و صاحب معیار گوید: که به قیاس باید بواسن باشد، مثل فاصله که جمع آن فواصل است یا اینکه باید بأسنه باشد با همزه و فتح سین، مثل قنطره و قناطر. اما در باب حدیثی که مؤلف المعرب و قاموس و صاحب النهایه نقل کرده اند، من منبع آنرا ندانستم. (احمد محمد شاکر، محشی المعرب چ مصر ص 83)، جوال سطبر از کتان ردی. (منتهی الارب). جوالق غلیظ یتخذ من مشاقهالکتان. (تاج العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سفرۀ بافتنی که در آن طعام گذارند. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
نهریست به مازندران نزدیک شاطرگنبد و محلۀ لالم و فولادمحله. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1342 هجری قمری ص 58 و 123 و 162). رجوع به باول شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
گوشت میان بغل وآن پستان. ج، بادل. (مهذب الاسماء). گوشت پاره ای است مابین بغل و بن پستان. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بادل شود. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ / لِ)
لفظ هندی است بمعنی تار نقره که با طلا اندوده پهن سازند و جامه ها بدان بافند و پوشندۀ این قسم جامه را بادله پوش خوانند. سیدحسین خالص گوید:
برخورد چنان گرم که آتش بدلم زد
چون شعله سراپا ز طلا بادله پوشی.
(آنندراج).
قسمی از پارچۀ زری. اثر شیرازی گوید:
سبز من شمع برافروخته آید بنظر
چیرۀ بادله هرگاه گذارد بر سر.
لفظ مذکور هندی است چه پارچۀ مذکور را در زمان صفویه از هند به ایران میبردند و بهمان اسم در ایران مشهور بوده و در اشعار آمده است. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(عَ ظَ یَ)
رفتار بندی و رفتن آن. (منتهی الارب). رفتن مردی که مقید و دربند است یا رفتن به شیوۀ کسی که دربند است: نأمل المقید نأمله، مشی، و یقال: نأمل الرجل، اذا مشی مشیه المقید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
معاوضه، تاخت زدن پایاپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با کله
تصویر با کله
بسیار خردمند، باعقل، با سیاست خوب، با مغز، پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد له
تصویر باد له
بن پستان هندی سیمتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
((مُ دِ لِ یا لَ))
دو چیز را با هم عوض کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از دهستان میان دو رود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی