جدول جو
جدول جو

معنی باویل - جستجوی لغت در جدول جو

باویل
دهی از دهستان حومه بخش اسکو شهرستان تبریز در مسیر راه شوسۀ اسکویه به خسروشاه، سکنه 2298 تن، محصول عمده غلات و انگور و گردو و بادام، از دو بخش تشکیل شده: باویل بالا و باویل پائین، (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)، در نزههالقلوب این نام به صورت باویل رود آمده است، رجوع به باویل رود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باوین
تصویر باوین
(دخترانه)
صاحب، از قبایل پراکندهکرد (نگارش کردی: باون)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاویل
تصویر تاویل
گردانیدن کلام و برخلاف ظاهر معنی کردن آن، تعبیر و تفسیر خواب، توجیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابیل
تصویر بابیل
ابابیل، پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد، بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
نوعی باکتری تک سلولی میله ای شکل که بعضی از انواع آن موجب بیماری های مختلف می شود مثلاً باسیل سیاه زخم
فرهنگ فارسی عمید
جد سوم شیخ زاهد گیلانی، نام شیخ زاهد بنحوی که در صفوهالصفا مسطور است تاج الدین ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ پندار (یا بندار) الکردی السنجانی است، و گویند مادرجدش بابیل از جن بوده، لقب زاهد را پسرش سید جمال الدین به جهاتی که در آن اختلاف است به او عطا کرد، (تاریخ ادبیات برون ترجمه رشید یاسمی چ 1316 هجری شمسی ص 33)
لغت نامه دهخدا
نام رودی به آذربایجان، و باویل رود از کوه سهند برمیخیزد و بر مواضع مذکوره گذشته در بهار هرزه آبش به سراورود و به دریای شور طروج میریزد، طولش شش فرسنگ باشد، (از نزههالقلوب ج 3 ص 223)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
مصغرآل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به آل شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام موضعی است که آنجا جامۀ ابریشمی خوب بافند. (آنندراج). و رشیدی آن را با ضم واو ضبط کرده گوید نام شهر بابل است که در عراق عرب نمارده (نمرودها) ساخته بودند و اکنون خراب است. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از فرهنگ شعوری) :
هر خلعه کز او تن ولی یافت
خورشید نسیج باولی بافت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
رئیس، سر، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198)، اما این معنی جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نام طائفه ای از الوار فارس است که در جانب ولایت کوه گیلویه نشسته اند و محل سکونت آنها را باشت نوشته اند، (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)، شعبه ای از ایلات کوه گیلویه و از چند تیره مرکب است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 و 91)، تیره های عمده آن عبارتند از علی شاهی، کشیی، سوسایی، برآفتابی قلعه ای که آنرا عمله نیز گویند، تیره هایی ازین ایل در خوزستان نیز سکونت دارند و به باویه نیز معروفند، رجوع به باویه و فارسنامۀ ناصری ذیل کوه گیلویه شود
لغت نامه دهخدا
نام دهستان مرکزی از شهرستان اهواز در مشرق کارون، حدود: از شمال به شوشتر و از خاور به رامهرمز، آبادیهای آن بیشتر از آب رودخانه استفاده می کنند، بلوک عمده آن، حمید، شاخه وبنه، زرکان، باوی بالا، باوی پایین، و جمعاً 157 قریه و قصبه و حدود 27 هزارتن جمعیت دارد، دههای عمده آن کوت عبداﷲ، ویس، ملاتانی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مجمل التواریخ و القصص ذیل عنوان: ’ذکر شارستان زرین و روئین’ پس از شرحی درباره ظهور ملک فتوحی از ملوک مصر و یافتن شهر مفقود زرّین و آباد کردن آن آرد: بعد از آن چون هفت سال برآمد روزی گردی برآمد و لشکری دیدند که مقدار ایشان پنج هزار هزار سوار بود با ملکی نام او غاویل و از شهرستان جابلقا همی آمد به طلب شهرستان زرین، پس ملک فتوحی در شهرستان زرین بفرمود بستن و مدت چهار ماه پیوسته جنگ می کردند پس از چهار ماه لشکری گرانمایه از زنگبار می آمدند با ملکی نام او خناس و ملک غاویل با ایشان برآویخت وایشان را همه هزیمت کرد و ملک زنگبار را بکشت و بعداز چندین روز دیگر از شام لشکر بیامد عدد ایشان دوباره هزارهزار مرد، غاویل با ایشان نیز حرب کرد و ایشان را هزیمت کرد، پس ده هزار مرد از شامیان به در شهرستان رفتند به زینهار، ملک فتوحی ایشان را زنهار داد و چون دید که لشکر جابلقا به چند کرّت کوفته شدند روزی ناگاه بیرون آمدند و دو روز پیوسته کارزار می کردند و لشکر شهرستان زرین آسوده بودند و پشت قوی، تا ناگاه شاه جابلقا را بکشتند و لشکرش را هزیمت کردند و شش بار هزارهزار مرد با فتوحی جمع شدند، و فتوحی بفرمود تا زمینها را غله بکشتند و با سر عمارت شدند ... (مجمل التواریخ و القصص چ بهار چ رمضانی ص 500)
لغت نامه دهخدا
استاد بنا و گل کار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بنّا که سازندۀ عمارت و غیر آن است و الفاظ دیگرش، زاو و راز است و رشیدی زاویر ضبط کرده، (فرهنگ نظام)، رجوع به زاویه شود
لغت نامه دهخدا
نام جوانی مشهور به حسن و جمال از اهالی جزیره سیسام، پولیکراتس فرمانفرمای جزیره نامبرده و شاعر مشهور آناکرئون عاشق وی بودند و اولی مجسمه ای برای او ساخته و دومی هم غزلهای بسیار در حق وی سروده است، (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
پرستو، مخفف ابابیل و همان مرغی است که خدای تعالی ابرهه و سپاه او را که با پیلان برای خرابی خانه خدا بمکه آمده بودند بدان مرغ بسنگ انداختن هلاک کردو در قرآن مجید در سورۀ فیل بدین نحو آمده است: ’الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل، الم یجعل کیدهم فی تضلیل، و ارسل علیهم طیراً ابابیل، ترمیهم بحجاره من سجیل، فجعلهم کعصف مأکول’، آیا ندیدی که چگونه کرد پروردگار تو بیاران فیل، آیا نگردانید حیلۀ ایشان را در گمراهی و فرستاد بر ایشان مرغان را گروه گروه از ابابیل که می انداخت آنها را بسنگ از گل، پس گردانید آنها را مانند کاه خردشده، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 580)، مولوی نیز بدین حکایت تمثل کرده است:
در ضعیفی تو مرا بابیل گیر
هر یکی خصم مرا چون پیل گیر،
مولوی (مثنوی)،
قوت حق بود مر بابیل را
ورنه مرغی چون کشد مر پیل را؟
مولوی (مثنوی)،
وآنچه آن بابیل با آن پیل کرد
وآنچه پشّه کلۀ نمرود خورد،
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
نام پدر زن سام پسر نوح. طبری گوید: سام را از (صلیب) دختر بتاویل... ارفخشذ واشوذ و... بزادند. (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 146 از طبری)
لغت نامه دهخدا
باویل، نام ناحیتی به آذربایجان برحسب ضبط حمدالله مستوفی. در نزهه القلوب گوید: ناحیۀ باویل رود مشهور است و در زاویۀ غرب و جنوب (تبریز است و بر چهار فرسنگی شهر افتاده است و ولایتی سخت نزه است و بحقیقت همچون یک باغ ناسخ نسخۀ سغدسمرقند و غوطه دمشق و رشک شعب بوان و ماشان رود همدان است و بیست وپنج دیه است و باویل و خور. شاه و میلان و اسکونه از معظمات آن ناحیه است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 79). و در باویل رود مزار عجل برادر حمزه و به مقبرۀ سرخاب مزار امیه بن عمرو بن امیه و مزارات اکابر در شهر و ولایات بسیار است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 78) ، محلۀ معروفی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بازیل اول امپراتور بیزانس متوفی در 886 میلادی وی از 867 تا 886 میلادی حکومت کرده است، آنجایی که باج میستانند، (ناظم الاطباء)، باژستان:
به آب اندر افکند خسرو سپاه
چو کشتی همی راند بر باژگاه،
فردوسی،
گرفتند پیکار با باژخواه
که کشتی کدامست بر باژگاه،
فردوسی،
چو آمد بنزدیکی باژگاه
هم آنگه بیامد ز توران سپاه،
فردوسی،
، جایگاهی که در آن مغان هنگام شستن بدن و چیزی خوردن بعد از زمزمه خاموشی گزینند:
یکی ژند است آر با برسمت
بزمزم یکی پاسخی پرسمت
بیاورد هرچش بفرمود شاه
بیاراسته برسم و باژگاه،
فردوسی (ص 2046 چ بروخیم)،
ببرسم شتابید و آمد براه
بجایی که بود اندرو باژگاه،
فردوسی،
و رجوع به باج و باژ شود
بازیل مقدس معروف به کبیر، از آباء بزرگ کلیسا در قرن چهارم میلادی، (329- 379 میلادی) است، در شهر قیصریه در کاپادوکیه تولد یافت و در استانبول و آتن به تحصیل، و سپس به تعلیم پرداخت، تألیفات و مکاتیبی از او باقی مانده است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول:
قباهای خاص از پی هر کسی
قبا باولیهای زرکش بسی.
نظامی
منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
به آلمانی بایرن. نام ناحیه ای در اروپای مرکزی جزء امپراتوری آلمان که از دو ناحیۀ مجزا تشکیل شده است. از جنوب به سالسبورگ و تیرول و از مغرب به ورتمبرگ و از شمال به ساکسون محدود میشود. رود دانوب از سوی غرب به شرق در داخل این ناحیه جریان دارد. بخشهای عمده آن عبارت است از باویر علیا، باویر سفلی، سواب فرانکونی علیا و فرانکونی سفلی و پالاتینا. باویر در قرنهای اولیۀ میلادی زیر نفوذ رومیان بود، در اواسط قرن هفتم میلادی زیر نفوذ فرانسه قرار گرفت و در 814 میلادی یک نوع خودمختاری یافت و دوک باویر مناسباتی با دولت فرانسه داشت و به تناوب دولتهای فرانکونی و اتریش و سایر نواحی بر آن حکم راندند، در اثنای جنگهای سی ساله بعلت همراهی با امپراتوری آلمان، مورد توجه قرار گرفته و حتی حق رأی در مورد انتخاب امپراتوری آلمان یافتند. در 1777م. دوکهای پالاتینا بر باویر مسلط شدند، بعد از کنگرۀ وین، دوک باویر عنوان پادشاهی یافت. در 1870 جزء امپراتوری آلمان گردید، و این وضع هنوز ادامه دارد
لغت نامه دهخدا
سبد کوچکی باشد که زنان پنبه ای که خواهند بریسند در آن نهند، (برهان قاطع) (آنندراج)، سبدی که در آن ابریشم تابیده می چینند، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181) (از فرهنگ جهانگیری)، سبد کوچک که ریسمان در آن نهند، (فرهنگ رشیدی)، باوی، سبدی کوچک که پنبۀ رشتنی را زنان در آن نهند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
المطران، از مترجمان بزرگ اوایل عصر عباسیان (دورۀ مأمون) وی مردی کثیرالنقل بود و ترجمه های نسبهً خوبی داشت، وی در خدمت طاهر بن الحسین ذوالیمینین بسر میبرد، ترجمه کتاب الاجنۀ بقراطاز او در دست است و نسخه یی از آن جزو مجموعۀ شمارۀ 6235 کتاب خانه برلین، موجود است، رجوع به الفهرست ابن الندیم و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ج 1 ص 42 و 89 و 361 و همچنین به کلمه بسیل المطران شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرغی که پروبال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که به شکار دلیر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
باسیلها عبارتند از میکربهائی که اندکی درازند و ممکن است دارای تاژکهای گوناگون باشند مانند باسیل ’امیلوباکتر’ و باسیل سیاه زخم، (گیاه شناسی گل گلاب ص 134)، و رجوع به باکتریها و کلمه میکرب شود
واحد سنجش ظرفیت در مقیاس های جزایر یونان قدیم
لغت نامه دهخدا
تصویری از بابیل
تصویر بابیل
مخفف ابابیل
فرهنگ لغت هوشیار
بازگشت کردن از چیزی آغاز یابی ناب یابی کاوش و پژوهش برای رسیدن به آغاز یا ناب نهاده یا اندیشه ای، سفر نگیدن (سفرنگ تفسیر) باز گردانیدن بازگشت دادن، تفسیر کردن بیان کردن، شرح و بیان کلمه یا کلام بطوری که غیر از ظاهر آن باشد تعبیر، جمع تاویلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واویل
تصویر واویل
واویلا
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی چوبک باکتری دراز اندام و کشیده. توضیح باسیلها. قسمی از باکتریها که دراز اندام و کشیده اند و اغلب آنها ناخوشیهای مختلف را موجب میشوند از قبیل باسیل سیاه زخم باسیل کخ و غیره که اولی ناخوشی سیاه زخم را موجب میشود و دومی تولید مرض سل میکند. عده ای از باسیلها نیز در تخمیرات شرکت میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باوی
تصویر باوی
گوشه ایست در دستگاه همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویل
تصویر اویل
هاریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسیل
تصویر باسیل
باکتری دراز اندام و کشیده
فرهنگ فارسی معین
بیان، تبیین، تشریح، توجیه، تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح، بیان کردن، تفسیر کردن، تعبیر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باکتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان کوه پرات نوشهر، نام دهکده ای در حومه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی