جدول جو
جدول جو

معنی باهودیه - جستجوی لغت در جدول جو

باهودیه
نام فرقه ای مذهبی در هند. زعم ایشان آن است که رسول ایشان ملکی است روحانی بر صورت بشری و اسمش باهودیه است و بر گاوی سوار است و تاجی از استخوان موتی بر سر دارد و از استخوان سر آدمی قلاده ای در گردن دارد و در دستی از استخوان قحف استخوانی دارد و در دستی مزراقی که سه شعبه دارد و ایشان را به عبادت خالق عز و جل و عبادت خویش امر میکند و امر کرد که بر صورتش صنمی بسازند و به عبادت آن مشغول شوند و از هیچ شی ٔ پرهیز نکنند... و ایشان را به غیر از صدقه معاشی نباشد. (از ترجمه ملل و نحل شهرستانی ص 584)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهویه
تصویر ماهویه
(دخترانه)
ماهوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهویه
تصویر شاهویه
(پسرانه)
نام در برزویه دانشمند ایرانی، مترجم کلیله و دمنه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
ناحق، باطل، یاوه، بی فایده، عبث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالوده
تصویر بالوده
بالیده، نموکرده، بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروحیه
تصویر باروحیه
بانشاط، همراه با حال خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالوایه
تصویر بالوایه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک،
برای مثال آب و آتش به هم نیامیزد / بالوایه ز خاک بگریزد (عنصری - ۳۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
(ی یَ)
دهی است از دهستان هنزاء بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 25 هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 4هزارگزی شمال راه مالرو بافت بساردوئیه واقع است و ده تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هَُ یِ)
دهی از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان. در 18 هزارگزی جنوب خاوری زرند و 10 هزارگزی شمال راه فرعی زرند به کرمان با 484 سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی قالی بافی و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ئی یَ)
ده کوچکی است از دهستان کوهستان بخش راور شهرستان کرمان که در 35 هزارگزی شمال باختری راور و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی کوهستان به راور واقع شده و 20 خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دی یَ)
زاج. (دزی ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
ایام باحوریه،روزها باشد که در آن بحران واقع شود. قسمی از آن بحران تام است و آن در این بیت مذکور است:
در یدک و کا کدو کز میدان یقین
لابالد و لزم ایام بحارین را گزین.
و قسمی غیرتام و آنرا ایام روز و واقع در وسط نیز گویند. و آن در این بیت مذکور است: ج ده و وط و یا بازیج است ویز همچنین. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(شی یَ)
فرقه ای ازشیعه. ابن الندیم در ترجمه ابوطالب عبیدالله بن احمد بن یعقوب انباری مقیم واسط گوید او از شیعۀ بابوشیه است و صاحب تصانیف کثیره. (ابن الندیم چ مصر ص 279) ، کسی که از آئین سید علیمحمد باب پیروی کند
لغت نامه دهخدا
(بادْ یَ / یِ)
مرغکی چون گنجشک، سیاه و سفید و کوتاه پای که چون بر زمین نشیند دشوار تواند خاست وبدین سبب بیشتر بر درخت و دیوار نشیند:
آب و آتش بهم نیامیزد
بادوایه ز خاک بگریزد.
عنصری.
ممکنست این کلمه لهجه ای در بالوایه بمعنی پرستوک باشد
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
فرقه ای ازفرق میان عیسی و محمد علیهم االسلام. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(وَ دی یَ / یِ)
سلسله ای از ملوک طبرستان که نخستین آنان باوندبن شاپوربن کیوس بن قبادبن فیروز بود و آخرین آنان بنام اسپهبد رستم بن شهریار به سال 416 هجری قمری در جنگ با علاءالدوله مقتول شد. ورجوع به چهارمقاله ص 49 و 190 و حبیب السیر چ خیام ج 2ص 418 و 421 و ج 3 ص 335 و 336 و فهرست زامباور شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شعبات رود بپاه در هند که درمغرب لوهاور جاری است، (از ماللهند بیرونی ص 129)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بعضی گویند پرنده ایست کوچک و سیاه و کوتاه پا که شب و روز در پرواز می باشد مگر در هنگام بچه کردن که به سوراخی رود، و اگر بر زمین افتد نتواند برخاست، و آنرا به عربی ابابیل گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). مرغکیست چون گنجشک سیاه و سفید باشد و کوتاه پای بود و چون بر زمین نشیند دشوار تواند برخاست و بدین سبب بیشتر بر دیوار و درخت نشیند. (صحاح الفرس) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). پرنده ایست که در سقف خانه ها آشیان کند. (برهان قاطع). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاست. (لغت فرس اسدی). پرستوک باشد و آنرا بالوانه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاستن. کوتاه پای، بر درخت نشیند و بر دیوار که پایهایش پهن بود. (فرهنگ اسدی). در نسخه ای از لغت فرس بالوایه ودر نسخۀ دیگر پالوانه آمده و در برهان جامع بالوایه بر وزن خاگیانه است که شاید مؤلف آن بالوانه را صحیح میدانسته است. (حاشیۀ برهان چ معین). مرغ کوچکی است ابلق رنگ که نامهای دیگرش چلچله و پرستوک است، شاید وجه این باشد که مرغ مذکور همیشه بر بلندی می نشیند و اگر اتفاقاً بخواهد بر زمین نشیند باید بالش را قدری باز نگاهدارد تا در پریدن آسان باشد، پس بالوایه (بال باز) است وقتی که برزمین نشیند. بلوایه مخفف آن است. (فرهنگ نظام). پرستوک. ابابیل. (ناظم الاطباء). در تداول خراسان هم بلوایه گویند:
آب و آتش بهم نیامیزد
بالوایه ز خاد بگریزد.
عنصری (از لغت فرس اسدی).
شاید تصحیف بادوایه است. (یادداشت مؤلف). پالوایه. رجوع به پالوایه و نیز رجوع به پادوایه شود
لغت نامه دهخدا
(نیْ یَ)
منسوب به باعون از قرای عجلون در شرق اردن است. عائشه دختر یوسف بن احمد بن ناصر بن حلیفهالباعونیه، اصلاً از دمشق بود. صاحب دیوان الاسلام گوید: عائشه دختریوسف بن احمد، زنی دانشمند و ادیب و خردمند و صوفی ومادر عبدالوهاب دمشقی شافعی بود و مؤلفاتی دارد. او در دمشق تولد یافت و ادب و لغت در آنجا آموخت و بسال 919 هجری قمری بمصر مهاجرت کرد و چندی بعد بازگشت وسپس در سال 922 هجری قمری حلب را دید. از آثار او ’بدیعیه’ و ’الفتح الحقی من منح التلقی’ را میتوان نامبرد، کتاب اخیر در باب صوفیه است. هم چنین ’الملامح الشریفه فی الاّثار اللطیفه’ در اشارات متصوفه و ’در الغائص فی بحر الخصائص’ منظومه و ’اشارات الخفیه فی المنازل العلیه’ ارجوزۀ صوفیانه را باید نامبرد. این زن در حدود 925 هجری قمری در قاهره وفات یافت. مطلع بدیعیۀ باعونیه این است:
فی حسن مطلع اقمار بذی سلم
اصبحت فی زمره العشاق کالعلم
لغت نامه دهخدا
(ی یَ)
نام فرقه ای ازفرق میان عیسی و محمد علیهم االسلام. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالوایه
تصویر بالوایه
پرستو پرستوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهوتیه
تصویر لاهوتیه
لاهوتیت در فارسی: مینوگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
باطل، بیفایده، عبث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوده
تصویر بالوده
نمو کرده نشو و نما یافته بالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهودیه
تصویر رهودیه
نرمی آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادوایه
تصویر بادوایه
پرستو پرستوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوایه
تصویر بالوایه
((یِ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
بی فایده، بی سبب، باطله، عبث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
Inane, Needlessly, Vain, Vainly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
пустой , ненужно , тщеславный , тщетно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
nichtig, unnötig, eingebildet, vergeblich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
марний , непотрібно , марно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
próżny, niepotrzebnie, daremnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
无意义的 , 不必要地 , 徒劳的 , 徒劳地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
inane, desnecessariamente, vão, em vão
دیکشنری فارسی به پرتغالی