جدول جو
جدول جو

معنی بانصران - جستجوی لغت در جدول جو

بانصران
(نَ)
موضعی بوده است در مازندران. رابینو در سفرنامه گوید: بعد از بررسی دقیق تاریخ دشت مازندران من باین نتیجه رسیده ام که اینجا محل شهر قدیمی تمیشه اقامتگاه فریدون بوده است که قصر او تا زمان ابن اسفندیار در محلی موسوم به بانصران دیده میشده است. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 100)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باژوران
تصویر باژوران
(دخترانه)
جنوبیها، طایفهایی از کردها (نگارش کردی: باژوران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زبان ران
تصویر زبان ران
زبان آور، سخنران، پرگوی، بلیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاندران
تصویر کاندران
که اندر آن
فرهنگ فارسی عمید
بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بادپر و فیاش. (ناظم الاطباء). لاف زن. رجوع به بادبر و بادپر شود:
هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان
بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دارد.
شفیع اثر (از آنندراج).
این آه کشان در دل افسرده بتزویر
در دعوی آتش نفسی بادپرانند.
مخلص کاشی (از آنندراج).
رجوع به بادفر و بادبر شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
از قریه های مرو است. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهات سدن رستاق آمل. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 168) ، کنایه از راندن و دور کردن کسی را از پیش باشد. (آنندراج) (برهان قاطع). کنایه از راندن و نگاه داشتن کسی را برجای خود که تعدی نکند. (انجمن آرای ناصری). راندن و دور کردن کسی را ازپیش. (ناظم الاطباء) ، کنایه از باز داشتن و نگاه داشتن چیزی. (آنندراج) (برهان قاطع).
- بانگ بر ابلق زدن، فریاد کردن بر عدم مساعدت بخت. (ناظم الاطباء). یعنی زمانه و روزگاررا زجر کند و آزار دهد.
- ، اسب را تیز کردن. (از آنندراج) :
چون قدمت بانگ بر ابلق زند
جزتو که یارد که اناالحق زند.
نظامی.
- بانگ برزدن، نهر. انتهار. (ترجمان القرآن). هبهبه. نبر. (منتهی الارب). تشر زدن. فریاد کردن برای تنبیه وترساندن کسی:
یکی بانگ برزد بخواب اندرون
که لرزان شد آن خانه صدستون.
فردوسی.
بدو بانگ برزد یل اسفندیار
که بسیار گفتن نیاید بکار.
فردوسی.
یکی بانگ برزد برو مادرش
که آسیمه ترگشت جنگی سرش.
فردوسی.
و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را اما خود پیش رفت و بانگ بر لشکر زد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). خوارزمشاه بانگ برزد و مددی فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 352). و حاسدان و دشمنان ماکه به حیلت و تعریض اندر آن سخن پیوستند ایشان را بانگ برزد و ما صبر میکردیم. (تاریخ بیهقی ص 214).
ازچهارسو بانگ برزدند... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 81).
ولی چون کرد حیرت تیزگامی
عنایت بانگ برزد کای نظامی.
نظامی.
شه در او دید خشمناک و درشت
بانگ برزد چنانکه او را کشت.
نظامی.
طوطی اندر گفت آمد در زمان
بانگ بر درویش برزد کای فلان.
مولوی.
شبی برزدم بانگ بر وی درشت
همو گفت مسکین به جورش بکشت.
سعدی (بوستان).
...بانگ برزد که خاموش کن
به مقدار خود گفت باید سخن.
امیرخسرو.
- بانگ برقدم زدن، جلد و تیز رفتن. (آنندراج). هی برقدم زدن. بتندی روبراه نهادن. تیز رفتن:
ز مسجد نعرۀمستان علم زد
مؤذن بانگ از آنجا برقدم زد.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پانکره آس. لوزالمعده. غده ای که در عقب معده در جلو قولون قرار دارد و عصیری لزج ترشح میکند. رجوع به لوزالمعده شود، منادی کردن، اذان گفتن: در راه که او را می بردند، مؤذنی بانگ میگفت، چون به کلمه شهادت رسید... (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(سامْ بُ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 19500گزی شمال خاوری اهر و 500 گزی شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل، دارای 273 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارگران
تصویر بارگران
بار سنگین، ثقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان ران
تصویر زبان ران
سخن ران، پرگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانران
تصویر زبانران
صاحب قیل و قال، پر گوی پرحرف، فضول، قصه خوان داستانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانران
تصویر زبانران
پرگوی، فضول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
فخذ البالون
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
Balloonist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
aérostier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
気球操縦者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
غبارے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
বেলুনচালক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
mpanda puto
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
balon pilotu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
열기구 조종사
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
воздухоплаватель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
Ballonfahrer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
गुब्बारे वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
penerbang balon
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
นักบินบอลลูน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
ballonvaarder
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
aeronauta
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
aeronauta
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
balonista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
热气球驾驶员
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
baloniarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
аеронавт
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
טייס כדור פורח
دیکشنری فارسی به عبری