- بامی
- درخشان درخشنده، لقب شهر بلخ
معنی بامی - جستجوی لغت در جدول جو
- بامی (دخترانه)
- درخشان، لقب شهر بلخ
- بامی ((مَ))
- درخشان، صفت و عنوان شهر بلخ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گیاهی از تیره پنیرکیان که یک ساله است و ساقه اش ببلندی یک متر میرسد. برگهایش مانند خطمی متناوب و پهن و پنجه یی و سبز تیره گلهایش منفرد و زرد رنگ است و قسمت مرکزی گلبرگها بسرخی میگراید
میوه ای سبز رنگ و مخروطی شکل که مصرف خوراکی و دارویی دارد، گیاه این میوه با برگ های پهن و گل هایش درشت زرد و سفید، نوعی شیرینی که از آرد، تخم مرغ، نشاسته، شکر، روغن و ماست تهیه می شود و معمولاً همراه زولبیا مصرف می شود
((یِ))
فرهنگ فارسی معین
گیاهی با برگ های پهن پنجه مانند، شبیه برگ ختمی، میوه اش سبز و دراز است، به صورت پخته شده و درخورشت مصرف می شود، نوعی شیرینی که از نشاسته و شکر و روغن و ماست درست کنند
پشتیبان
محلی
معروف
پابند وگرفتار
تو سری با کف دست زدن
کهن، کهنه، پوسیده
گریه کننده
ثبات، با ثبات، دائم، برقرار، همیشه، استوار، جاویدان
ترکی سالار سر دسته سرور رئیس سر دسته سردار. توضیح گاه این کلمه برای تعیین شغل و سمت یا احترام باخر اسما (دال بر شغل) ملحق گردد: حکیمباشی فراشباشی نانوا باشی منشی باشی
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
سرکش، نافرمان
خانه تهی
گوشه ایست در دستگاه همایون
بر پا کننده ساختمان، بنا کننده، سازنده، موسس و پایه گذار
بازمانده، مانده
منسوب به شهر و بلاد، اهل محل، اهل ناحیه
خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
در ترکی به معنی خواهر
منسوب به باب، سید علی محمد شیرازی که خود را باب الله می دانست، پیروان محمد باب
آغاز نخستین، آغازگر