جدول جو
جدول جو

معنی بامناعت - جستجوی لغت در جدول جو

بامناعت
(مَ عَ)
که مناعت دارد. بلندطبع منیعطبع. بلندهمت، ناحیه ایست در اطراف رقق از بنی عمر بن کلاب، کوهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناعت
تصویر مناعت
بلندنظر و عالی طبع بودن، محکم و استوار بودن، پایداری و استقامت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(پُ مَ عَ)
که مناعت بسیار دارد. و از مناعت در تداول عوام فارسی زبان کبر خواهند. لکن درعربی مناعت از صفات ممدوحه و بمعنی عزّت نفس است
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
که مهابت دارد. مهیب. باهیبت. و رجوع به مهابت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مرکّب از: با + متانت، که متانت دارد. که متین است. متین. رجوع به متانت و متین شود، در اصطلاح عوام و بخصوص داش مشتی ها آنکه حقوق و مراسم فتوت و جوانمردی را رعایت کند. لوطی و داش مشتی عارف و واقف به آئین جوانمردی. و رجوع به معرفت شود
لغت نامه دهخدا
ظاهراً صورت دیگریست از بوانات از محال فارس: میرزا ابوالفضل که بعضی اوقات در ابرقوه به امر شیخ الاسلامی و مدتی در محال باونات به شغل تصدی و منصب وزارت اشتغال می نمود، (از تاریخ مفیدی چ افشار ص 360)
لغت نامه دهخدا
پارچۀ عریض، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام خطه ای است و آن عبارت است از قسمت جنوب شرقی مجارستان که از جنوب به رود خانه دانوب و از شمال به رودخانه موروس و از مشرق به کوهستان کارپات محدود است و حاصلخیزترین ناحیۀ مجارستان محسوب میشود، محصول عمده آن گندم، جو، انگور، پنبه، ارزن، کنف، کتان و تنباکو است، (از قاموس الاعلام ترکی)، نوار چسب، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)،
- بی باندرل، کالایی که برچسب ندارد و غیرمجاز و قاچاق است،
، نوار دراز باریکی از پارچه که به بالای دکل یا چوب بیرق و غیره می بندند، (از لاروس)، بند تفنگ، بندی که کیسۀ سربازان به آن وصل است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
عزت و عزت نفس و متانت. (ناظم الاطباء). عزت نفس داشتن. علو طبع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مناعه. رجوع به مناعه شود، بزرگ منشی. (ناظم الاطباء) :
چونکه به من بنگری ز کبر و مناعت
من چه کنم گر ترا ضیاع و عقار است.
ناصرخسرو.
، استوار شدن جای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استحکام. استواری: به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 338). به وثوق مناعت قلعه و حصانت حصن... عزم مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 417). با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند... منتظم شد. (المعجم چ دانشگاه ص 18). رجوع به مناعه شود
لغت نامه دهخدا
قوی و استوار شدن محکم بودن، بلند نظر بودن طبع عالی داشتن، استواری: (و سایر جزایر دریا بار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند ... منتظم شد) (المعجم. چا. دانشگاه . 18)، بلند نظری بزرگ منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناعت
تصویر مناعت
((مَ عَ))
بزرگ منشی، عالی طبعی
فرهنگ فارسی معین
زبردست، کاردان، ماهر
متضاد: بی مهارت، غیرماهر، استادانه، ماهرانه
متضاد: ناشیانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باشوکت، باوقار، باهیبت، پرجذبه، سطوتمند
متضاد: بی جذبه، بی مهابت، بی هیبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متین، موقر، باوقار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگ منشی، بلندنظری، بزرگواری، بلندهمتی، عزت نفس، والاهمتی، بلندنظر بودن، طبع عالی داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد