جدول جو
جدول جو

معنی بامسر - جستجوی لغت در جدول جو

بامسر(سَ)
دهی است جزء دهستان سربند سفلی بخش سربند شهرستان اراک که در 36 هزارگزی جنوب باخترآستانه و 36 هزارگزی راه مالرو عمومی در کوهستان واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 193 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بن شن و پنبه و انگور و عسل و شغل مردمش زراعت و گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادسر
تصویر بادسر
بادسار، سبک سر، سبک مغز، مغرور، متکبر، سبک، بی وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامس
تصویر بامس
پامس، پابند، گرفتار، بیچاره، درمانده
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نام شهرکی مرکزبخش رامسر از شهرستان شهسوار، واقع در 22هزارگزی شمال باختری شهسوار و 116هزارگزی رشت که در دامنۀ آخرین رشته ارتفاعات پوشیده از جنگل های سبز و خرم سلسلۀ جبال البرز در ساحل دریای خزر قرار گرفته است. مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 49 درجه و 40 دقیقه. عرض 36 درجه و 53 دقیقه و 30 ثانیه. رامسر پیش از سال 1310 هجری شمسی دهی به نام سخت سر مانند نقاط دیگر مازندران بود، از آن سال ببعد به ارادۀ رضاشاه تغییرات مهمی در آن صورت گرفت و هم اکنون از بهترین و زیباترین تفرجگاههای شمال و مایۀ افتخار ایران و ایرانی از دیدگاه مسافران و جهانگردان خارجی است. مناظر بدیع، مهمانخانه ها و ویلاهای زیبا، درختهای مرکبات، و گلکاریهای صحن مهمانخانه و اطراف، جلوۀ خاصی برامسر داده که هرگز از خاطر بیننده محو نمی شود. ساختمان مهمان خانه رامسر بسیار عالی و باشکوه و نمای خارجی آن با مجسمه های زیبا مزین گردیده است. این مهمانخانه با آخرین و جدیدترین وسایل آسایش و زندگی مجهز است، سالن های عمومی و قرائتخانه بر جلال و شکوه آن افزوده است. صحن باغ مهمانخانه از گلکاریهای مختلف آرایش یافته است که با سبک خاصی ترتیب داده شده و مجسمه های بیشماری دارد. آب گرم معدنی رامسر را بوسیله لوله بحمامهای مخصوص و زیبایی هدایت کرده و بدین وسیله دردسترس عموم قرار داده اند. کاخ اختصاصی شاهنشاه در بخش باختری مهمانخانه در یک محوطۀ مجزایی قرار دارد. ساختمان شهربانی و بهداری و بیمارستان نوساز رامسر نیز جالب توجه است و کلیۀ خیابانهای رامسر اسفالت میباشد. از جلو مهمان خانه رامسر جادۀ اسفالت بدرازای دوهزار گز مستقیم به کازینوی کنار دریا منتهی می شود. در کنار این جاده درختان سبز مرکبات و کاج های سر به فلک کشیده و گلکاری بسیار زیبایی خودنمایی میکند. فرودگاه مخصوص رامسر در شمال خاوری مهمانخانه، بین کازینو و آبادی رمک و دریا واقع گردیده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). در سالهای اخیر چندین مهمانخانه و بناهای باشکوه بر ساختهای قدیم رامسر افزوده شده است و قسمتهای ساحلی نیز از لحاظ پلاژ و استخر و وسایل آسایش و آرامش دیگر جنبۀ تکمیلی یافته است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ظاهراً مرکب از ’با’ مخفف بابا و ’مس’ بمعنی بزرگ و مه. این کلمه در تداول زرتشتیان یزد معنی پدر بزرگ و جد دارد
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
پامس. شخصی را گویند که از بودن در شهری و دیاری که غیروطن اوست دلگیر شده و به تنگ آمده باشد و بنابر مانعی نتواند از آنجا به جای دیگر رفت. (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ جهانگیری). کسی که در یکجا بیکار و بی شغل مانده عقب کار در محل منظور خود نرود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 167). پای بسته و بیچاره که نه اندر مقام نفع بیند و نه اندرشدن و نه ره شناسد. (فرهنگ اسدی). شخصی که عاجز و برجا مانده باشد چنانکه حرکت نکند و سخن نگوید، گویا آن را به مس یعنی به زنجیر کرده باشند. (فرهنگ رشیدی). پای بسته و بیچاره باشد و آمدن و رفتن نتواند. (صحاح الفرس). کسی که در ولایتی گرفتار شده باشد لیکن از جهت موانع نتواند از آن دیار سفر کند. صاحب فرهنگ نظام نویسد: بعضی از این جهت ’م’ را در آن مفتوح داشتند که لفظ بامس را مرکب از با و مس بمعنی زنجیر و بند دانستند، لیکن من ضبط مؤلف جهانگیری را که با ضم میم است ترجیح دادم، چه مس با ضم بمعنی مانع است. (از فرهنگ نظام). اما صاحب فرهنگ رشیدی گوید درست مع فتح ماقبل است نه ضم چنانکه گمان برده اند. (از فرهنگ رشیدی). دلگیر. دلتنگ. مقیم یا لازم جایی که از آنجا نتواند رخت بربستن و رفتن. عاجز. لنگ. فرومانده:
خدایگانا بامس به شهر بیگانه
فزون از این نتوانم نشست، دستوری.
دقیقی.
از شرف فر و جاه برفلک سادسید
در چمن باغ لهو یاسمن و نرگسید
با همه سنگ و رنگ بیهده و بامسید
خود بخود از یکدیگر راز نهان بررسید.
سوزنی.
پادشاه شرع و دین قاضی القضاه
عقل پیش طبع او بامس بود
مادح تو چون توئی باید بزرگ
گرچه آرایندۀ گل خس بود.
سید اشرف.
، دریچۀ دروازه. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بدروی. ترشروی. بدهیأت. (ناظم الاطباء). روی ترش و بدهیأت و غمگین. (از منتهی الارب). کالح یاترشروی. (از اقرب الموارد). و رجوع به باسره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قلعۀ لامسر، یکی از قلاع اسماعیلیه کنار رود شاهرود واقع در رودبار الموت قزوین. رجوع به اثر (امیر...، ملکشاهی شود. این قلعه را لمبه سریا لنبه سر نیز گویند. رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از نواحی فرح آباد مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 120)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بادسار. صاحب نخوت و گردنکش و متکبر. (برهان). خداوند نخوت و گردنکش و متکبر. (ناظم الاطباء). بانخوت. معجب. متکبر. (فرهنگ سروری). خودبین:
مرا پیش کاوس بردی نوان
یکی بادسر نامور پهلوان.
فردوسی.
بادسر خاکسار خواهد بود
بادخور خاکخوار خواهدبود.
اوحدی.
رجوع به باد شود. ج، بادسران. (شرفنامۀ منیری). مغروران. گردنکشان:
ما که و اختیار چه کاین شجره ست آن ما
بد پسران خانه کن بادسران سرسری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
برگ سناء مکی. (الفاظ الادویه چ کانپور 1332 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
قریه ای است در راه طبرستان که تا ری یک منزل فاصله دارد. (از معجم البلدان) (مرآت البلدان ص 161)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مهربان. بامحبت. و رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باقلا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام کوهی از کوهستانهای لاریجان که در نقشۀاشتال و دمورگان مندرج است. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 209) ، صورت دیگری از بامی لقب شهر بلخ:
گویی که فلان فقیه گفته ست
آن فخر امام بلخ بامین.
ناصرخسرو.
گه بلابین بلخ بامینم
گه غم آگین مرو شهجانم.
روحی ولوالجی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بامس
تصویر بامس
پابند وگرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
بامحبت، رئوف، عطوف، مهربان
متضاد: بی عاطفه، بی مهر، سرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی