جدول جو
جدول جو

معنی بالینی - جستجوی لغت در جدول جو

بالینی
ویژگی علومی که به مطالعه و بررسی سیر بیماری بر روی بیمار می پردازد مثلاً روان شناسی بالینی
فرهنگ فارسی عمید
بالینی
کلینیک، پیشتر این کلمه را سریری میگفتند، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)،
- استادکرسی بالینی، مدرس و استاد مسائل مربوط به امراض بالینی در دانشکدۀ پزشکی
لغت نامه دهخدا
بالینی
چگونگی بیماری و حالت آن در مدت بستری بودن
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
فرهنگ لغت هوشیار
بالینی
منسوب به بالین، مطالعه ناخوشی های بیماران بستری و کلینیکی
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
فرهنگ فارسی معین
بالینی
کلینیکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باتینک
تصویر باتینک
(دخترانه)
غنچه تازه شکفته (نگارش کردی: باتینک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالین
تصویر بالین
(دخترانه)
کمکی دیوار و ستون، چوبی که پشت در نهند، کلون (نگارش کردی: بان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بافتنی
تصویر بافتنی
درخور بافتن، لباسی که بافته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالین
تصویر بالین
بستر، بالش، آنچه در موقع خواب بر آن تکیه دهند، آن قسمت از بستر یا تختخواب که طرف سر و سینه واقع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالانس
تصویر بالانس
نگه داشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل خود، بررسی تعادل توزیع وزن چرخ خودرو به کمک دستگاه های مخصوص و تنظیم آن به کمک وزنه های سربی، دستگاهی که به این منظور مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریکی
تصویر باریکی
باریک بودن، کنایه از نازکی و لطافت، کنایه از لاغری
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
ژزف سیمون. ژنرال و مرد اداری فرانسه متولد در سن بئا و متوفی در ورسای. (1849- 1916 میلادی). در سودان و سنگال تونکن لیاقت بخرج داده و شهرت یافت. و ماداگاسکار را در زمان ژنرالی خود منظم ساخته و بدان سر و سامانی بخشید. در سال 1934 میلادی حاکم پاریس گردید. در فتح مارن تشریک مساعی کرد و بین سال 1914- 1915 میلادی وزیر جنگ بود. لقب مارشالی را پس از مرگ در سال 1921 بدو دادند
لغت نامه دهخدا
(یِ تَ)
ظاهراً از عرفای تبریز بوده است. حمداﷲ مستوفی گوید: ’درآنجا (تبریز) مقابر به چند موضع متفرق است چون سرخاب و چرنداب و کجیل و شام و ولیان کو و سیاران و غیر ذلک و در این مقابر مزارات متبرکه بسیار است مثل فقیه زاهد و امام جعده و ابراهیم گواهان و بابافرج و باباحسن خواجه ضیاءالدین و کمالینی و بالینی تبریزی و حسن بلغاری و...’. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 78) ، فرهنگ ناظم الاطباء به این کلمه معنی مخروبه وخرابه و ویران شده داده است، اما استوار نمینماید
لغت نامه دهخدا
منسوب به بال
لغت نامه دهخدا
محمد بن صدیق باسینی خانقاهی فقهیی است. رجوع به باسین و معجم البلدان شود، وزیر. (آنندراج). وزیر بزرگ، حاکم. والی. (ناظم الاطباء). معرب پاشا. صاحب النقود آرد: لقبی است به ترکی که به صاحب منصبان و مقامات بزرگ دولتی داده میشده است. این لقب ابتدا به عمال مستقل و بعدها به عمال غیر مستقل مصر از جهت تعظیم آنان داده شده بود. رجوع به النقود العربیه ص 136 و رجوع به پاشا شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به باسین. رجوع به باسین شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم، در 20000گزی جنوب باب انار و 7000 گزی جنوب راه فرعی خفر به گوکان واقع است، موقع جغرافیائی آن دامنه و گرمسیر و مالاریائی است، 460 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، برنج، خرما و مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی آنان قالی بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
در ادبیات روسی مجموعۀ عظیمی از اشعار قهرمانی و داستانی قدیم روسیه (بعضی از قرن 11 میلادی) که قرنها دهان بدهان میگشت، وسرانجام در قرن 18 میلادی جمعآوری و تحقیق در آنها آغازشد، اشخاص داستانهای بیلینی همه قدرت فوق طبیعی دارند، اگرچه بیلینی در نتیجۀ ورود عناصر خارجی (اسکاندیناویائی، بیزانسی شرقی) تغییراتی یافته است ولی سخت جنبۀ روسی دارد و تأثیر بارآوری در ادبیات، موسیقی و هنر روسی داشته است، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
فرق سر، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192)، هرچیز که پوشاند سر را، (ناظم الاطباء)، اما در کتب و مآخذ دسترس دیگر دیده نشد، باک داشتن، ما ابالیه، و به بالا، و باله، و بلاء و مبالاه، التفات نمی کنم، باک نمیدارم، (ناظم الاطباء)، اصل آن بالیه بود و جهت تخفیف یای آن را برداشته اند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به قریۀ بالا از قرای مرو که به فارسی آنرا کوالا خوانند، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
اسب کندرو، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، اسب بارگیر، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، اسب پالانی، (ناظم الاطباء)، ظاهراً بالانی صورتی از پالانی است، رجوع به پالانی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به مالین که نام قریه های مجتمع است به دو فرسنگی هرات. (از انساب سمعانی). و رجوع به مالین شود
منسوب است به مالین که از قرای باخرز است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بافتنی
تصویر بافتنی
هر چیز لایق بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باختنی
تصویر باختنی
قابل باختن لایق باختن
فرهنگ لغت هوشیار
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریقی
تصویر باریقی
یونانی ک کف دریا از جانوران کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریکی
تصویر باریکی
نازکی و لطافت و دقت
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تراز، ترازو، ترازباری زبانزد ورزشی، تراز باری زبانزد ساختمانی نگاهداشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل، تعادل و توازن بین عناصر و عوامل یک اثر هنری، موازنه دارایی و بدهی تعادل میان وام و اعتبار. سنجیدن عملیات خرید و فروش ظرف یکسال، بیلان عملیات تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالرین
تصویر بالرین
رقاصه، رقصنده باله
فرهنگ لغت هوشیار
اهریمنی منسوب به ابلیس دارای شیوه و صفت ابلیس بد کارانه و گمراه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالین
تصویر بالین
بالشی را گویند که زیر سر نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالین
تصویر بالین
بالش، بستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازبینی
تصویر بازبینی
مرور
فرهنگ واژه فارسی سره
بستر، بالش، بالشت، متکا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بستر
فرهنگ گویش مازندرانی