جدول جو
جدول جو

معنی بالیاقت - جستجوی لغت در جدول جو

بالیاقت
(قَ)
مرکّب از: با + لیاقت، که لیاقت داشته باشد. که لایق باشد. و رجوع به لیاقت و لایق شود
لغت نامه دهخدا
بالیاقت
کسی که لیاقت داشته باشد، کسی که لایق است
تصویری از بالیاقت
تصویر بالیاقت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عالیات
تصویر عالیات
جمع واژۀ عالیه، عالی، بسیار خوب، دارای کیفیت خوب، بزرگ، مهم، رفیع، بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالیات
تصویر مالیات
پولی که دولت از اشخاص و مؤسسات می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
باقی ها، پایدارها، پاینده ها، جاویدها، بازمانده ها، به جامانده ها، جمع واژۀ باقی
باقیات صالحات: کارهای خوب و آثار خوب که از انسان باقی بماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیافت
تصویر بازیافت
به دست آوردن دوبارۀ مواد قابل مصرف از مواد استفاده شده، یافتن دوبارۀ چیزی، دریافت
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حبلی ̍. زنان آبستن
لغت نامه دهخدا
بابوار و دارای باب و فصل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرکّب از: با + کیاست، زیرک. ظریف. ظریفه. کیّس. عاقل. فهیم. لبیب. و رجوع به کیاست شود
لغت نامه دهخدا
(لِ رِ)
ضبطی دیگر از کلمه بالئار، نام مجمع الجزایری در دریای مدیترانه (ساحل شرقی اسپانیا) است که مرکب از 5 جزیره میباشد. ورجوع به بالئار و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1218 شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عالیه، (اقرب الموارد)، چیزهای بلند و رفیع، (ناظم الاطباء)،
- عتبات عالیات، آستانه های بلند که مراد قبور ائمۀ عراق باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ)
پیدا کردن. به دست آوردن: من در اثنای آن گیرودار و در ضمن آن پیکار و کارزار (در) اندیشۀبازیافت آن جوان میبودم. (مقامات حمیدی)، مار افسانه ای که نگاه آن آدمی را میکشت و گمان میکردند که اگر در آیینه بنگرد خود را نیز میکشد. و رجوع به باسیلیقون شود
لغت نامه دهخدا
ضبط ترکی وعربی کلمه بالزاک نام نویسندۀ معروف فرانسه است. رجوع به بالزاک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1208 شود، گویا بالشی است که زیر زین گذارند. (یادداشت مؤلف). بالشی است که زیر زین نهند هنگام سوار شدن نرمی را:
بالشجه را بواسطۀ دیرمردنش (مردن اسب نحیف
همچون صدف سفید شده چشم انتظار.
کاتبی
لغت نامه دهخدا
از مدعیان امپراطوری روم در حمص که وی سرانجام بقتل رسید (264 میلادی)، او با شاپور ساسانی نیزجنگ نموده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1318)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باقیه، بازمانده ها، (آنندراج)، رجوع به باقیه شود،
- باقیات الصالحات، هر عمل نیک و صالح که ثواب آن باقی بماند، (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)، عملهای صالح، همه کردارهای نیکی که در این جهان از کسی صادر میشود، (ناظم الاطباء)، عمل صالح (آنندراج) (منتهی الارب) :
باقیات الصالحات آمد کریم
رسته از صد آفت و اخطا و بیم،
مولوی،
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ بادیه، (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، رجوع به بادیه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ تالی، اسب چهارم رهان، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به تالی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
باتدبیر. چاره جوی. پیش بین و کاربر.
لغت نامه دهخدا
باج و خراج، سهمی است که بموجب اصل تعاون و بر وفق مقررات هر یک از سکنه کشور موظف است که از ثروت و در آمد خود بمنظور تامین هزینه های عمومی و حفظ منافع اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی کشور بقدر قدرت و توانائی خود بدولت بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالیات
تصویر عالیات
جمع عالیه، بنگرید به عالیه جمع عالیه: حضرات عالیات عتبات عالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
بازمانده ها
فرهنگ لغت هوشیار
به زاد به خود به خود بذات ذاتا بخودی خود بگوهر مقابل باعرض بالغیر: (حرکت بالذات)، داتی اصلی: (و یتحمل که بعضی فقرات طفیلی آنچه مقصود بالذات بود در این کتاب عالم آرا در رشته تحریر در آمده باشد که محل اعتراض معترضان بوالفضل تواند بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادیانت
تصویر بادیانت
دیندار متدین دین دار بادین مقابل بی دیانت بی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیافت
تصویر بازیافت
دوباره بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
جمع باقیه
باقیات صالحات: عمل های نیک، کارهای نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عالیات
تصویر عالیات
جمع عالیه، عتبات عالیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالیات
تصویر مالیات
پولی که دولت برای کارهای عمومی و اداره کشور از مردم می گیرد، تاکس، باج، خراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازیافت
تصویر بازیافت
آن چه که بی زحمت و رنج به دست آید، به دست آوردن مواد قابل استفاده از موادی که قبلاً مصرف شده اند، پیدا کردن و به دست آوردن آن چه گم شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالیات
تصویر مالیات
باج، پاژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از با لیاقتی
تصویر با لیاقتی
شایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از با لیاقت
تصویر با لیاقت
شایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
حاصل، یافته، استحصال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیاس، سیاستمدار، زیرک، هوشمند، کاردان، مدبر
متضاد: بی تدبیر، بی کیاست، نامدبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیندار، مومن، متدین، متقی
متضاد: بی دیانت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی صلاحیت، بی عرضه، ناشایسته، ناقابل، نالایق
متضاد: لایق
فرهنگ واژه مترادف متضاد