جدول جو
جدول جو

معنی بالوایه - جستجوی لغت در جدول جو

بالوایه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک،
برای مثال آب و آتش به هم نیامیزد / بالوایه ز خاک بگریزد (عنصری - ۳۶۶)
تصویری از بالوایه
تصویر بالوایه
فرهنگ فارسی عمید
بالوایه
(یَ)
بعضی گویند پرنده ایست کوچک و سیاه و کوتاه پا که شب و روز در پرواز می باشد مگر در هنگام بچه کردن که به سوراخی رود، و اگر بر زمین افتد نتواند برخاست، و آنرا به عربی ابابیل گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). مرغکیست چون گنجشک سیاه و سفید باشد و کوتاه پای بود و چون بر زمین نشیند دشوار تواند برخاست و بدین سبب بیشتر بر دیوار و درخت نشیند. (صحاح الفرس) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). پرنده ایست که در سقف خانه ها آشیان کند. (برهان قاطع). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاست. (لغت فرس اسدی). پرستوک باشد و آنرا بالوانه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاستن. کوتاه پای، بر درخت نشیند و بر دیوار که پایهایش پهن بود. (فرهنگ اسدی). در نسخه ای از لغت فرس بالوایه ودر نسخۀ دیگر پالوانه آمده و در برهان جامع بالوایه بر وزن خاگیانه است که شاید مؤلف آن بالوانه را صحیح میدانسته است. (حاشیۀ برهان چ معین). مرغ کوچکی است ابلق رنگ که نامهای دیگرش چلچله و پرستوک است، شاید وجه این باشد که مرغ مذکور همیشه بر بلندی می نشیند و اگر اتفاقاً بخواهد بر زمین نشیند باید بالش را قدری باز نگاهدارد تا در پریدن آسان باشد، پس بالوایه (بال باز) است وقتی که برزمین نشیند. بلوایه مخفف آن است. (فرهنگ نظام). پرستوک. ابابیل. (ناظم الاطباء). در تداول خراسان هم بلوایه گویند:
آب و آتش بهم نیامیزد
بالوایه ز خاد بگریزد.
عنصری (از لغت فرس اسدی).
شاید تصحیف بادوایه است. (یادداشت مؤلف). پالوایه. رجوع به پالوایه و نیز رجوع به پادوایه شود
لغت نامه دهخدا
بالوایه
پرستو پرستوک
تصویری از بالوایه
تصویر بالوایه
فرهنگ لغت هوشیار
بالوایه
((یِ))
پرستو
تصویری از بالوایه
تصویر بالوایه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارمایه
تصویر بارمایه
متاع و کالا که برای تجارت حمل شود، مایۀ درست و قیمتی، سرمایۀ واقعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
پنجره، دریچه، پنجره ای که از میله های فلزی ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالواسه
تصویر تالواسه
ملال، اندوه، تاس، تلوسه، تلواسه، تاسه، تفسه برای مثال مر مرا ای دروغ گوی سترگ / تالواسه گرفت از این ترفند (خفاف - شاعران بی دیوان - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالسویه
تصویر بالسویه
به طور یکسان و برابر، علی السویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروحیه
تصویر باروحیه
بانشاط، همراه با حال خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالوانه
تصویر پالوانه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، فراستوک، فراشتوک
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، ترشی پالا، راوق
فرهنگ فارسی عمید
(بَلْ یَ / یِ)
بالوایه. پرستوک را گویند و آن پرنده ایست که به عربی خطاف گویند. (برهان). پرستوک. (الفاظ الادویه). خطاف. (فهرست مخزن الادویه).
لغت نامه دهخدا
مرغ ابابیل، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 156)، پرستو را گویند که بعربی خطاف باشد، (آنندراج)، پرنده ای که به تازی خطاف گویند، (ناظم الاطباء)، بالوایه، رجوع به بالوایه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت مؤلف). و ظاهراً همان بالوی است
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
پرستو. ابابیل. بالوایه. (آنندراج). چلچله. مرغ بهشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به بالوایه شود، آراسته، خوبی. نیکوئی. (برهان) (آنندراج) ، زیبا. گویند مردی براه است. (فرهنگ اسدی) ، آراستگی، برازش، برازیدن. (برهان) (آنندراج). بر راه کسی که در راه (مستقیم) است. (فرهنگ فارسی معین).
- سربراه، مطیع. بی سرکشی و طغیان، بجا. مناسب. بموقع، نیکو. شایسته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن محمد بن بالویه بیهقی. ابوالعباس بالویه. از رواه بود. در تاریخ بیهق آمده است: در این ناحیت (بیهق) وقفی است منسوب به بالویه، مولد او از مزینان بوده است و او را از محمد بن اسحاق بن خزیمه روایت باشد. او از ابوالعباس محمد بن شاذان و او از عمر بن زراره و او از اسماعیل بن ابراهیم بن علی بن کیسان و او از ابی ملیکه و او از ابن عباس روایت کرد که: ’کل صلوه لایقراء فیها فاتحه الکتاب فلاصلوه الا صلوه وراء الامام’ هر نمازی که در آن سورۀفاتحه خوانده نشود نماز نیست، مگر نمازی که پشت سر امام خوانده شود. (از تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 160)
لغت نامه دهخدا
(بادْ یَ / یِ)
مرغکی چون گنجشک، سیاه و سفید و کوتاه پای که چون بر زمین نشیند دشوار تواند خاست وبدین سبب بیشتر بر درخت و دیوار نشیند:
آب و آتش بهم نیامیزد
بادوایه ز خاک بگریزد.
عنصری.
ممکنست این کلمه لهجه ای در بالوایه بمعنی پرستوک باشد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بادپیچ. (آنندراج). بازیچۀ اطفال که الاکلنک نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
تار در مقابل پود. (آنندراج) (برهان قاطع). تارهایی را گویند که بجهت بافتن مهیا ساخته اند و آنرا تانه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). ریسمانهائی که بطور تار (مقابل پود) مهیا شده باشد. (فرهنگ نظام). تار جامه و بافته مقابل پود. (ناظم الاطباء). ریسمان پارچه که در طول واقع شود. تار. تاره. تانه. فرت. سدی. حایل. مقابل پود. رجوع به بالوسه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مرغکی باشد کوچک و سیاه که شیرازیان آنرا واشه گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). مرغی است شبیه به گنجشک و سیاه و سفید باشد. در صحاح الفرس بجای بالوانه با ’نون’ بالوایه با ’یا’ نوشته شده است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). مرغکی است همچند گنجشک و سپید و سیاه، کوتاه پای، بر درخت و دیوار نشیند، چون بر زمین نشیند بدشواری پرد. و آنرا پرستو و فراسنگ وفرستو نیز خوانند و به تازیش خطاف خوانند. پالوانه نیز گفته اند. (از شرفنامۀ منیری). او را به عربی ابابیل گویند. مرغی کوچک و سیاه که مردم شیراز واشه گویند. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً در معنی این لغت بین واشه با پرستو خلط شده است. رجوع به بالوایه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج که در 22 هزارگزی باختر قروه و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو قروه به سنقر در دامنه واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 400 تن سکنه، آب آنجا از چشمه ها تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. دو محل بدین نام بفاصله یک هزارگزی وجود دارد که بالوانۀ معتمدی و بالوانۀ خالدی نامیده میشوند. سکنۀ بالوانۀ پایین صدتن است. صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(جِ نُ / نِ / نَ دَ)
مرکّب از: ب + ال + وصایه، وصایهً. بطور وصیت. و رجوع به وصیت شود
لغت نامه دهخدا
(یَ/ یِ)
پالوانه. پرستوک. (برهان) :
آب و آتش بهم نیامیزد
پالوایه ز خاک بگریزد.
عنصری.
و رجوع به پالوانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
باد خوراک، پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوایه
تصویر پیلوایه
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوایه
تصویر پالوایه
پالوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادوایه
تصویر بادوایه
پرستو پرستوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالواسه
تصویر تالواسه
اندوه و اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالواسه
تصویر پالواسه
غم اندوه تاسه خدوک. توضیح ظ. مصحف (تالواسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمایه
تصویر بارمایه
سرمایه واقعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوازه
تصویر پالوازه
تاب که آویزند و زنان و کودکان بر آن نشینند و در هوا آیند و روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالذاته
تصویر بالذاته
به زاد به خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکانه
تصویر بالکانه
پنجره ای که از میله های فلزی سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
((بَ یِ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالواره
تصویر سالواره
آنیته
فرهنگ واژه فارسی سره