بطور مجاز از برای باد و شعاع آفتاب و اشاره به محافظت حضرت اقدس الهی میباشد، و گاهی اشاره به انتشار عساکر هجوم آور دشمن میباشد، توجه و حفظ با ملاطفت خدای تعالی که درباره قوم خود دارد به توجهی که عقاب نسبت به جوجه های خود دارد تشبیه شده است، (از قاموس کتاب مقدس)
بطور مجاز از برای باد و شعاع آفتاب و اشاره به محافظت حضرت اقدس الهی میباشد، و گاهی اشاره به انتشار عساکر هجوم آور دشمن میباشد، توجه و حفظ با ملاطفت خدای تعالی که درباره قوم خود دارد به توجهی که عقاب نسبت به جوجه های خود دارد تشبیه شده است، (از قاموس کتاب مقدس)
شیخ حامد بن حاج عبدالفتاح بالوی، او راست: زبده العرفان فی وجوه القرآن، در تعریف علم قرآن یا قراآت ده گانه، که در 1252 هجری قمری چاپ شده است، (از معجم المطبوعات)
شیخ حامد بن حاج عبدالفتاح بالوی، او راست: زبده العرفان فی وجوه القرآن، در تعریف علم قرآن یا قراآت ده گانه، که در 1252 هجری قمری چاپ شده است، (از معجم المطبوعات)
بالن، چادری که درون آن را از گاز پرسازند و به هوا رها کنند، (از فرهنگ نظام)، محفظه ای که از گاز پرشده باشد و با آن توان به آسمان رفت، و رجوع به بالن شود، بوسه دادن، (آنندراج)
بالن، چادری که درون آن را از گاز پرسازند و به هوا رها کنند، (از فرهنگ نظام)، محفظه ای که از گاز پرشده باشد و با آن توان به آسمان رفت، و رجوع به بالن شود، بوسه دادن، (آنندراج)
کافور مغشوش، چه لوس، غش باشد، و بعضی به شین معجمه گفته اند، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (لغت فرس اسدی)، کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند، (غیاث اللغات) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)، کافور مغشوش، (ناظم الاطباء)، نوعی کافور، (دزی ج 1 ص 49)، مغشوش و بیشتر در کافور مغشوش استعمال میشود و ممکن است لوس که بمعنی غش است مخفف همین لفظ باشد، (فرهنگ نظام)، یک قسم از بد و نفایۀ کافور: انواع کافور بسیار است، اما آنچه بهتر است فنصوری است وریاحی و سه نوع دیگر است بالوس و ... و ... هرسه بد و نفایۀ کافور باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود، در فرهنگها این لفظ را کافور مغشوش می نویسند چنانکه بالوش با شین معجمه را، ولی در لغت نامه هایی که در دسترس من است از قبیل سروری و جهانگیری و شعوری و برهان و رشیدی شاهدی ندارند، در نسخۀ فرهنگ اسدی، در شاهد کلمه ناک بیت ذیل از رودکی نقل شده که بالوس در آن هست و بیت این است: کافور تو بالوس بد و مشک تو ناک بالوس تو کافور تو مغشوش بود (کذا)، و باز در کلمه لوس فرهنگها می نویسند غشی بوده که در کافور کنند، منشاء لفظ بالوس و معنی غش در کلمه لوس به گمان من همین بیت رودکی است که گاهی ’بالوس’ را یک کلمه گرفته اند و گاهی مرکب از ’با’ و ’لوس’ بمعنی فریب و امثال آن، و اما صورت صحیح شعر رودکی که به کسایی نیز منسوب است این است: کافور تو بالوس بود مشک تو باناک بالوس تو کافورکنی دایم مغشوش، (یادداشت مؤلف)، و پیداست که در این صورت کلمه مرکب از ’با’ و ’لوس’ خواهد بود و از عبارت ذخیرۀ خوازمشاهی نیز همین معنی مستفادمیشود
کافور مغشوش، چه لوس، غش باشد، و بعضی به شین معجمه گفته اند، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (لغت فرس اسدی)، کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند، (غیاث اللغات) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)، کافور مغشوش، (ناظم الاطباء)، نوعی کافور، (دزی ج 1 ص 49)، مغشوش و بیشتر در کافور مغشوش استعمال میشود و ممکن است لوس که بمعنی غش است مخفف همین لفظ باشد، (فرهنگ نظام)، یک قسم از بد و نفایۀ کافور: انواع کافور بسیار است، اما آنچه بهتر است فنصوری است وریاحی و سه نوع دیگر است بالوس و ... و ... هرسه بد و نفایۀ کافور باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود، در فرهنگها این لفظ را کافور مغشوش می نویسند چنانکه بالوش با شین معجمه را، ولی در لغت نامه هایی که در دسترس من است از قبیل سروری و جهانگیری و شعوری و برهان و رشیدی شاهدی ندارند، در نسخۀ فرهنگ اسدی، در شاهد کلمه ناک بیت ذیل از رودکی نقل شده که بالوس در آن هست و بیت این است: کافور تو بالوس بد و مشک تو ناک بالوس تو کافور تو مغشوش بود (کذا)، و باز در کلمه لوس فرهنگها می نویسند غشی بوده که در کافور کنند، منشاء لفظ بالوس و معنی غش در کلمه لوس به گمان من همین بیت رودکی است که گاهی ’بالوس’ را یک کلمه گرفته اند و گاهی مرکب از ’با’ و ’لوس’ بمعنی فریب و امثال آن، و اما صورت صحیح شعر رودکی که به کسایی نیز منسوب است این است: کافور تو بالوس بود مشک تو باناک بالوس تو کافورکنی دایم مغشوش، (یادداشت مؤلف)، و پیداست که در این صورت کلمه مرکب از ’با’ و ’لوس’ خواهد بود و از عبارت ذخیرۀ خوازمشاهی نیز همین معنی مستفادمیشود
که نوا داشته باشد. با برگ و نوا. دارا. توانگر. (شرفنامۀ منیری). دارنده. مقابل بینوا. (فرهنگ لغات شاهنامه). باسامان. باسرانجام. (آنندراج) (هفت قلزم). نیکوحال. (ناظم الاطباء) : دو مردند شاها بدین شهر ما یکی بانوا دیگری بی نوا. فردوسی.
که نوا داشته باشد. با برگ و نوا. دارا. توانگر. (شرفنامۀ منیری). دارنده. مقابل بینوا. (فرهنگ لغات شاهنامه). باسامان. باسرانجام. (آنندراج) (هفت قلزم). نیکوحال. (ناظم الاطباء) : دو مردند شاها بدین شهر ما یکی بانوا دیگری بی نوا. فردوسی.
باقلبا. نوعی شیرینی که ازقند و بادام کوفته و بروغن سرشته و بدانه های پسته آمیخته پزند. قسمی شیرینی و آن بدین ترتیب پخته شود که قند و بادام بهم کوبند و بروغن سرشند و دانه های پستۀ نیم کوفته در آن ریزند و به هل و گلاب آمیزند و سپس آن خمیرمایه را در تابه ای که نانی تنک در تک آن گسترده باشند پهن کنند و آتش بر زیر و بر آن نهند تا نیک پخته شود و معمولاً پیش از برون کردن از تابه بقطعات لوزی شکل ببرند، و آنچه از این جنس در شهر یزد پزند مشهورتر است. گاه بجای بادام نارگیل بکار دارند
باقلبا. نوعی شیرینی که ازقند و بادام کوفته و بروغن سرشته و بدانه های پسته آمیخته پزند. قسمی شیرینی و آن بدین ترتیب پخته شود که قند و بادام بهم کوبند و بروغن سرشند و دانه های پستۀ نیم کوفته در آن ریزند و به هل و گلاب آمیزند و سپس آن خمیرمایه را در تابه ای که نانی تنک در تک آن گسترده باشند پهن کنند و آتش بر زیر و بر آن نهند تا نیک پخته شود و معمولاً پیش از برون کردن از تابه بقطعات لوزی شکل ببرند، و آنچه از این جنس در شهر یزد پزند مشهورتر است. گاه بجای بادام نارگیل بکار دارند
آب اندک، (ناظم الاطباء)، کمی از آب، (از اقرب الموارد)، ما فی البئر بالول، ای شی ٔ من الماء، قطرۀ آبی در چاه نیست، (از اقرب الموارد)، بیگانه، در الجزایر ’برانی ها’ اقوام عرب و قبایلی هستند که به شهرها آیند و برای صنایع خود تمرین های فوری و کوتاه مدت کنند، بیگانه، نفی بلد شده، کسانی که خارج از قصر پذیرایی میشوند، خارجی: امورالبرانیه، امور خارجی، در تداول، صاحب منصبی که خارج از دربار جای دارد و به شخص پادشاه یا فرمانروا بستگی ندارد، دورافتاده: ارض برانیه، سرزمینی که از قسمت مسکونی دور افتاده باشد، (از دزی ج 1 ص 62)
آب اندک، (ناظم الاطباء)، کمی از آب، (از اقرب الموارد)، ما فی البئر بالول، ای شی ٔ من الماء، قطرۀ آبی در چاه نیست، (از اقرب الموارد)، بیگانه، در الجزایر ’برانی ها’ اقوام عرب و قبایلی هستند که به شهرها آیند و برای صنایع خود تمرین های فوری و کوتاه مدت کنند، بیگانه، نفی بلد شده، کسانی که خارج از قصر پذیرایی میشوند، خارجی: امورالبرانیه، امور خارجی، در تداول، صاحب منصبی که خارج از دربار جای دارد و به شخص پادشاه یا فرمانروا بستگی ندارد، دورافتاده: ارض برانیه، سرزمینی که از قسمت مسکونی دور افتاده باشد، (از دزی ج 1 ص 62)
سزاوار. درخور. مقابل ناروا: بر این بر جهاندار یزدان گواست که او را گوا خواستن بارواست. فردوسی. نعلین و ردای تو دام دین است نزدیک من آن فعل باروا نیست. ناصرخسرو.
سزاوار. درخور. مقابل ناروا: بر این بر جهاندار یزدان گواست که او را گوا خواستن بارواست. فردوسی. نعلین و ردای تو دام دین است نزدیک من آن فعل باروا نیست. ناصرخسرو.
مرغ ابابیل، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 156)، پرستو را گویند که بعربی خطاف باشد، (آنندراج)، پرنده ای که به تازی خطاف گویند، (ناظم الاطباء)، بالوایه، رجوع به بالوایه شود
مرغ ابابیل، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 156)، پرستو را گویند که بعربی خطاف باشد، (آنندراج)، پرنده ای که به تازی خطاف گویند، (ناظم الاطباء)، بالوایه، رجوع به بالوایه شود
این واژه ترکی یا تازی نیست و در پارسی باید باغلوا نوشته شود از خوردنی ها قسمی شیرینی که از بادام سفید قند کوبیده هل کوبیده آرد سفید شیر و روغن تهیه کنند
این واژه ترکی یا تازی نیست و در پارسی باید باغلوا نوشته شود از خوردنی ها قسمی شیرینی که از بادام سفید قند کوبیده هل کوبیده آرد سفید شیر و روغن تهیه کنند
فرانسوی، بادکنک، هوا گرد کره ای لزرگ که پوشش آن از پارچه ای غیر قابل نفوذ تشکیل شده و داخل آنرا از گازهای سبک (سبکتر از هوا) پر کنند و در نتیجه باسمان صعود کند
فرانسوی، بادکنک، هوا گرد کره ای لزرگ که پوشش آن از پارچه ای غیر قابل نفوذ تشکیل شده و داخل آنرا از گازهای سبک (سبکتر از هوا) پر کنند و در نتیجه باسمان صعود کند