جدول جو
جدول جو

معنی بالقچی - جستجوی لغت در جدول جو

بالقچی
(لِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیّه که در 3 هزار و پانصدگزی جنوب باختری نقده و 2 هزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ نقده به مهاباد در دره واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 327 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باورچی
تصویر باورچی
سفره دار، چاشنی گیر
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، طبّاخ، خورشگر، طابخ، مطبخی، خوٰالیگر، پزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
ویژگی آنچه می تواند به وجود آید ولی هنوز به وجود نیامده، با امکان بروز در آینده
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی علومی که به مطالعه و بررسی سیر بیماری بر روی بیمار می پردازد مثلاً روان شناسی بالینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالشچه
تصویر بالشچه
بالش کوچک، بالشک، بالشتک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قایقچی
تصویر قایقچی
قایق ران، رانندۀ قایق، آنکه قایق رانی می کند، پاروزن در قایق پارویی
فرهنگ فارسی عمید
عبداﷲ بن احمد بن عبداﷲ بن بالویه، ابومحمد بالویی، مجتهدی صالح بود که از ابوبکر محمد بن اسحاق بن خزیمه و دیگران روایت کسب کرد و بسال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92)
ابوالحسن عبدالواحد بن محمد بن احمد بن بالویه، معروف به بالویی نیشابوری که در رجب سال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92)
لغت نامه دهخدا
منسوب به بالوز، نام دهی در سه فرسنگی نسا، (از لباب الانساب ج 1 ص 92) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ابوالعباس حسن بن سفیان بن عامربن عبدالعزیز بن نعمان بن عطاء شیبانی نسوی، در زمان خود در حدیث پیشوا بود، در سال 303 هجری قمری درگذشت و قبر او در بالوز معروف است، (از لباب الانساب ج 1 ص 92) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب به دهی از قرای سرخس که بالوجوزجان باشد، (از لباب الانساب ج 1 ص 91) (از معجم البلدان)، پیرگشته، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ابوالحجاج خارجه بن مصعب بن خارجۀ ضبعی بالوجی از رواه بود، پدر وی ابومصعب در جنگ صفین با علی بود و شهادت یافت و خارجه قتاده بن دعامه را دریافت، او از یونس بن یزید روایت کرده است، (از لباب الانساب ج 1 ص 92) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کلینیک، پیشتر این کلمه را سریری میگفتند، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)،
- استادکرسی بالینی، مدرس و استاد مسائل مربوط به امراض بالینی در دانشکدۀ پزشکی
لغت نامه دهخدا
(لِ چَ/ چِ)
بالش خرد. (آنندراج). مصغر بالش. بالش کوچک. (ناظم الاطباء). رفرف. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
خواندمیرآرد: خواجه شمس الدین علی بالیچه از بزرگزادگان سمنان بود و به فنون فضایل و کمالات اتصاف داشت و پیوسته همت برتربیت اهل علم و فضیلت می گماشت، و در سنۀ خمس و اربعین و ثمانمائه (845 هجری قمری) بعد از عزل امیرعلی شقانی به فرمان حضرت خاقانی بوزرات رسید اما چون خواجه غیاث الدین پیراحمد با این انتصاب موافق نبود خواجه در غایت ملالت به خانه رفته، سه روز به دیوان حاضر نشد و در آن ایام از جانب شیراز عرضه داشتها به پایۀ سریر اعلی آمده، خواجه شمس الدین بی حضور و شعور خواجه پیراحمد مضمون آنها را بعرض رسانید و در جواب احکام نوشته و مهر کرده، نزد خواجه پیراحمد فرستاد. هرچند وقوع آن حالت بر کدورت ضمیر وزیر افزود اما ازغضب حضرت شاهرخی ترسیده بود، آن کاغذها را مهر نموده و روز دیگر به دیوان تشریف فرمود و خواجه شمس الدین سمنانی تا آخر ایام حیات حضرت خاقانی بر مسند وزارت متمکن بود. مآل حال او به وضوح نپیوست، بنابرآن تعرضی بدان نرفت. (از دستور الوزراء خواندمیر ص 361)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آشپز. در لغت خوارزم بمعنی چاشنی گیر است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198). طباخ. قدار. (منتهی الارب). دیگ پز. پزنده. خوالیگر. خورده پز. مطبخی. خوراک پز. در هندوستان طباخ و آشپز را گویند. پیشکار طعام. (آنندراج). طباخ. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) :
چون قسمت ارزاق کند شیر فلک را
باورچی خوان تو زند نعره که نازو.
شیخ آذری (از آنندراج).
در مقدمۀکیتبومه نویان را از قوم نایمان که منصب باورچی داشت... فرستاد. (جامع التواریخ رشیدی). و توضع بین یدی کل امیر مائده و یأتی الباورچی و هو مقطع اللحم و علیه ثیاب حریر و قد ربط علیها فوطه حریر. (سفرنامۀ ابن بطوطه ص 220). و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 332 و عالم آرای عباسی ص 775 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیّه و در 11 هزارو پانصدگزی شمال باختری ارومیّه در مسیر راه ارابه رو ارومیّه به موانا در دامنه واقع است، ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 51 تن سکنه، آب آنجا از روضه چای تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و توتون و انگور و حبوبات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی و راهش مالرو است، تابستان از راه ارابه رو موانا میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بالایی، رجوع به بالا و بالایی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب ببالا، رجوع به بالا شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به بالویه خاندانی معروف، (از لباب الانساب ج 1 ص 92)، و رجوع به بالوی شود، راهی شدن، روانه شدن، به حرکت آمدن
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان گل تپه فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز که در 52 هزارگزی شمال خاوری سقز برکنار رود خانه پای قلعه واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده آن لبنیات و توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، تماماً. یکبارگی. پاک. بیکباره. یک دفعگی. بتمامه. از همه جهت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مره شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به بالقان از دیه های مرو. (از لباب الانساب ج 1 ص 91) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ابوالفتح محمد بن ابی حنیفه النعمان بن محمد بن ابی عاصم بالقانی معروف به ابوحنیفه از علمای متفنن بود و عادت به شرب مسکر داشت، (از لباب الانساب ج 1 ص 91)، ابومظفر عبدالرحیم بن ابی سعد سلمانی ازو نام برده است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
مرکّب از: ب + ال + قوه، مقابل بالفعل. بالاستعداد. اثری که در چیزی پنهان باشد و هنوز بروز نکرده باشد. (ناظم الاطباء)، و رجوع به قوه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باشمقچی. کفشدار
لغت نامه دهخدا
اسب کندرو، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، اسب بارگیر، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، اسب پالانی، (ناظم الاطباء)، ظاهراً بالانی صورتی از پالانی است، رجوع به پالانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بندقچی
تصویر بندقچی
تفنگدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایقچی
تصویر قایقچی
ترکی بلمران توتنران کرجیران قایق ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالشچه
تصویر بالشچه
بالش کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
بی گمان سد در سد بر و برگرد قطعا. یا بالقطع والیقین. قطعا و یقینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
بحالت قوت، دارای امکان حصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
چگونگی بیماری و حالت آن در مدت بستری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
((بِ لْ قُ وِّ))
به قوت، به حالت قوت، مقابل بالفعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
منسوب به بالین، مطالعه ناخوشی های بیماران بستری و کلینیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
نهفته، خفته
فرهنگ واژه فارسی سره