جدول جو
جدول جو

معنی بالانس - جستجوی لغت در جدول جو

بالانس
نگه داشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل خود، بررسی تعادل توزیع وزن چرخ خودرو به کمک دستگاه های مخصوص و تنظیم آن به کمک وزنه های سربی، دستگاهی که به این منظور مورد استفاده قرار می گیرد
تصویری از بالانس
تصویر بالانس
فرهنگ فارسی عمید
بالانس
تراز، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
بالانس
فرانسوی تراز، ترازو، ترازباری زبانزد ورزشی، تراز باری زبانزد ساختمانی نگاهداشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل، تعادل و توازن بین عناصر و عوامل یک اثر هنری، موازنه دارایی و بدهی تعادل میان وام و اعتبار. سنجیدن عملیات خرید و فروش ظرف یکسال، بیلان عملیات تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
بالانس
تعادل، دستگاهی برای اندازه گیری جرم یا وزن، ترازو (واژه فرهنگستان)، حالتی در یک واکنش شیمیایی که در آن واکنش دهنده ها و فرآورده های واکنش از قوانین پایستگی جرم و بار پیروی کنند، موازنه (واژه فرهنگستان)
تصویری از بالانس
تصویر بالانس
فرهنگ فارسی معین
بالانس
تعادل، توازن، موازنه، هم سنگی
متضاد: بی تعادلی، عدم تعادل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالان
تصویر بالان
دهلیز خانه، دالان، برای مثال یکی را سد یاجوج است باره / یکی را روضۀ خلد است بالان (عنصری - ۲۶۹)، دام، تله
نمو کننده، در حال نمو
فرهنگ فارسی عمید
تعداد الکترون های یک اتم یا بنیان که می توانند در واکنش های شیمیایی شرکت کنند، ظرفیت
فرهنگ فارسی عمید
تلۀ جانوران، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ لغات شاهنامه) (انجمن آرای ناصری)، تله ای که بدان جانوران گیرند، (ناظم الاطباء)، صاحب انجمن آرا گوید: از اینجاست کسی که مجرب در امور باشد و به مصائب گرفتار شود او راگرگ بالان دیده گویند و این مشهور است و بقول رشیدی باران غلط است، ولی از بیت نظامی باران فهمیده میشود چه گرگان در ایام زمستان و روز باران بجهت طعمه بیرون آیند و بر سر راهها و دیها کمین کنند و اگر چیزی بچنگ ایشان نیفتد ناچار یکی از هم جنسهای خود را به اجتماع ریخته بدرند و بخورند، نظامی گفته:
ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر
که گرگینه پوشد بجای حریر،
و دیگری گفته است:
دوش میرفتم بکوی یار بارانم گرفت
در میان عاشقان من گرگ باران دیده ام،
(انجمن آرای ناصری ص 72) (آنندراج)، و وجه تسمیه را اینطور ذکر کنند که گرگ تا وقتی باران ندیده است از آن بسیار می ترسد و حتی الامکان احتیاط میکند تا اینکه بر سبیل اتفاق مجبور به خوردن باران شود بعد از آن دیگر نمی ترسد، از این جهت مثل مذکور برای کسی استعمال می شود که مجرب و زیرک شده باشد، (فرهنگ نظام)،
- گرگ بالان دیده، گرگ تله دیده و عوام بغلط باران دیده گویند و ظاهراً بعضی بواسطۀ تغییر لهجه بالان را باران خوانده اند، (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
از خدایان قدیم یونان و فرزند ’اوکسیلوس’ است و اوکسیلوس با خواهر خود ’هامادریاس’ ازدواج کرد و الهه های درختان مانند ’کاریا’ و ’بالانوس’ و ’کرانیا’ و... از این وصلت بوجود آمدند که نام آنان را صورت لاتین نام درختانی مانند گردو و توت و انگور و انجیر و غیره بخاطر می آورد. رجوع شود بفرهنگ اساطیر یونان تألیف دکتر بهمنش ص 662، به زبان هندی خوشبوی را گویند. (فرهنگ جهانگیری) ، آهنی که بدان ماهی شکار کنند. (یادداشت مؤلف). قلاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نموکننده، (انجمن آرای ناصری)، بالنده، (آنندراج)، که در حال بالیدن بود، (از فرهنگ رشیدی)، نامی، نامیه، (یادداشت مؤلف)، بالاشونده، (فرهنگ لغات شاهنامه)، بلندشونده، (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، مترعرع:
سرو بالان شمایم سر بالین مرا
تازه دارید به نم کابر سمائید همه،
خاقانی،
سرو بالان که ز بالین سرش آمد بستوه
دایگان را تن نالانش ببر بازدهید،
خاقانی،
صورت رحمی بود بالان شود
صورت زخمی بود نالان شود،
مولوی،
لغت نامه دهخدا
ابریشم نرم و صاف، (ناظم الاطباء)، اما او در این قول متفرد است، آیا کلمه از ’با’ و ’لاس’ مرکب نیست ؟ چه لاس ابریشم فرومایه و پاک ناکرده است ؟
لغت نامه دهخدا
الکساندر، از امرای دولت سلوکی که مدتها با دمتریوس سلوکی منازعه و اختلاف داشت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2229 شود، پاره از چوب، (آنندراج)، درخت سطبر، (آنندراج)، و نیز رجوع به بالار و بالاگر شود
لغت نامه دهخدا
بلوکی در ایالت ژیروند در حومه بردو دارای 1650 تن سکنه است، محصول آن شراب و شکلات است
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام پزشک و اسقف مسیحیان ایران است که در انجمن روحانیون که از طرف کواذ برای مباحثه با مدافعین کیش مزدکی فراهم شد، دعوت شده بود. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 384 شود
لغت نامه دهخدا
از ادبای معروف فرانسه، وی بسال 1776 میلادی در لیون بدنیا آمد و بسال 1847 میلادی درگذشت، وی عضویت فرهنگستان فرانسه را نیز یافته است، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ تَ دَ / دِ)
مرکّب از: بالان، نعت فاعلی از بالیدن و هاء، نموکننده. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192)، بالان. (ناظم الاطباء) ، جوال. (فرهنگ رشیدی) (از شعوری ج 1 ص 192)، قسمی از جوال. (ناظم الاطباء)، کیسه مانند بزرگ دهن گشادی است که در آن بار ریخته روی چارپا گذارند و نام دیگرش گاله است. (فرهنگ نظام)، قسمی از جوال باشد که چیزها در آن کنند. (آنندراج) (برهان قاطع)، گاله. (فرهنگ جهانگیری)، ضراطمّی، بالۀ سطبر برآمده. (منتهی الارب) :
چون... در سپوختم اندر.... ش تمام
دیدم...فراخ به مانند باله ای.
ادیب صابر (از شعوری) (از ضیاء)،
، توشه دان. (آنندراج) (ناظم الاطباء)، انبان. (مهذب الاسماء) ، قاروره. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بالان. دهلیزخانه. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192) (آنندراج). حکیم سنایی به قوام الدین نوشته است: تخت و تاج خواص در بالای علیین منتظر قدر اوست، در بالانۀ اسفل السافلین چکار دارد؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192) (فرهنگ جهانگیری).
لغت نامه دهخدا
فرق سر، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192)، هرچیز که پوشاند سر را، (ناظم الاطباء)، اما در کتب و مآخذ دسترس دیگر دیده نشد، باک داشتن، ما ابالیه، و به بالا، و باله، و بلاء و مبالاه، التفات نمی کنم، باک نمیدارم، (ناظم الاطباء)، اصل آن بالیه بود و جهت تخفیف یای آن را برداشته اند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به قریۀ بالا از قرای مرو که به فارسی آنرا کوالا خوانند، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
اسب کندرو، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، اسب بارگیر، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، اسب پالانی، (ناظم الاطباء)، ظاهراً بالانی صورتی از پالانی است، رجوع به پالانی شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
چوبی یا آهنی که برای حفظ تعادل هنگام بندبازی بندبازان بکار برند. میلۀ بلند و باریک و بیشتر چوبی که بندبازان هنگام حرکت روی بند در دست گیرند بخلاف جهت امتداد بند و بدان حفظ تعادل و لنگر خود کنند
لغت نامه دهخدا
(سِ)
تراز کردن. (لغات مصوبۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالانسیه از
تصویر بالانسیه از
فرانسوی ترار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بالا رونده صاعد، دستگاهی که برای بالا رفتن باشکوبهای ساختمان بکار رود آسانسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاده
تصویر بالاده
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
دهلیز خانه. بالنده، در حال بالیدن در حال نمو کردن، نمو کننده، بالنده، فزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانه
تصویر بارانه
شاه تیر چوب بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالان
تصویر بالان
دهلیز خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالامنش
تصویر بالامنش
بلند طبع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالابر
تصویر بالابر
آسانسور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالاخص
تصویر بالاخص
به ویژه
فرهنگ واژه فارسی سره
بالانه، دالان، دهلیز، راهرو سرپوشیده، تله، دام، بالنده، رشدیابنده، رشدکننده، مجرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرغابی، در بزرگ دروازه، هواپیما، از مناطق سه هزار شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان دو هزار شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی