جدول جو
جدول جو

معنی بالارستم - جستجوی لغت در جدول جو

بالارستم
(رُ تَ)
دهی است از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان قائم شهر که در7 هزارو پانصدگزی شمال باختر شاهی به بابل در دشت واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل مرطوب و10 تن سکنه، آب آن از رود خانه تالار و فاضلاب چشمه جنید و چاه تأمین میشود. محصول عمده آن برنج و کنف و کنجد و پنبه و نیشکر و جو و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است. آبادی استرآبای محله جزء بالارستم محسوب شده و وصل به بالارستم است. پل بزرگی در این محل وجوددارد که بنایی قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). این ده به رستم حاجی علی نیز معروف است. و رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 157 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالادست
تصویر بالادست
بالا، قسمت بالایی، بالای مجلس که جای نشستن بزرگان است، چیره، نفیس، عالی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
(سِ رِ)
دهی است از دهستان گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل که در ده هزار و پانصدگزی جنوب بابل در دشت واقع است ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل مرطوب و300 تن سکنه دارد. آب آنجا از رود خانه بابل تأمین میشود، محصول عمده آن برنج و صیفی و غلات و پنبه و حبوبات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است. گنبدی از آثار قدیم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل بالادست. برتری. غلبه. چیرگی.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تکالیف نهفته و پنهان. (ناظم الاطباء). ظاهراً تداول عامه است، چه جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ)
نام یکی از قراء هفتگانه رکن کلا از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان قائم شهر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
دستۀ علیا. فرقه و گروه و طایفۀ علیا. مقابل پایین دسته
لغت نامه دهخدا
(غِ رُ تَ)
نام باغی در دو فرسنگی اصفهان که در عهد شاهرخ بن تیمور آبادان بوده است. خواندمیر گوید: چون حضرت خاقان سعید (شاهرخ) یورش اصفهان را پیشنهاد خاطر ساخت. پس از قطع منازل، باغ رستم که در دو فرسخی آن بلده است از یمن مقدم آن پادشاه عالم رشک افزای گلستان ارم گردید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 589)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در ایالت ویکتوریا از محال استرالیا که معادن طلای آن معروف است و بیش از 30000 تن سکنه دارد که اکثر کارگران معدن هستند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل پایین دست. مقابل زیردست. مقابل فرودست.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالادست
تصویر بالادست
((دَ))
طرف بالاتر
فرهنگ فارسی معین
بالا، سمت بالا
متضاد: پایین دست، سرکرده، رئیس، مافوق، برتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برتری
دیکشنری اردو به فارسی