جدول جو
جدول جو

معنی بالادوی - جستجوی لغت در جدول جو

بالادوی
(دَ)
دویدن بسوی بالا. شتافتن سوی علیا. صاعد شدن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالادست
تصویر بالادست
بالا، قسمت بالایی، بالای مجلس که جای نشستن بزرگان است، چیره، نفیس، عالی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاپوش
تصویر بالاپوش
لحاف، آنچه هنگام خوابیدن روی خود می اندازند، لباسی که روی لباس های دیگر بر تن می کنند، شنل، پالتو
فرهنگ فارسی عمید
دهی است ازدهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیّه که در 21 هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه در مسیر راه شوسۀ مهاباد به ارومیّه در جلگه واقع است، ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل مالاریائی و 600 تن سکنه، آب آنجا از رود خانه باراندوزچای و در این قلعه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و توتون و چغندر و انگور و حبوبات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی مردم جوراب بافی و راهش شوسه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل پایین دست. مقابل زیردست. مقابل فرودست.
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری و در 6 هزارگزی جنوب خاوری ساری بر کنار راه مالرو عمومی ساری به دودانگه در دشت واقع است. ناحیه ایست دارای آب وهوای معتدل مرطوب و 600 تن سکنه، آب آن از رود تجن تأمین میشود. محصول عمده آن برنج و غلات و پنبه و توتون و مرکبات و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است. در اراضی این آبادی گنبدی تاریخی وجود دارد و به گنبدشاطر معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دارای بالا، بلند، متعالی، باعلو،
قدسنج، قامت سنج، آلت و وسیله ای که بدان اندازۀ قامت اشخاص را به دست آرند و معمولاً عبارت است از عمودی مدرج بدرجاتی که میزان ارتفاع را نشان میدهد و برپایه ای مسطح نهاده شده و آن کس را که خواهند ارتفاع قامتش را اندازه گیرند بر آن سطح قرار دهند و تخته ای را که بر میلۀ عمود نصب و متحرک است تا به انتهای میله بالا برند و پس از قرار گرفتن شخص مورد آزمایش فرود آرند بدان حد که درست بر فرق سر او مماس شود و درجۀ محاذی آن ارتفاع قامت وی را بنماید، رجوع به روان شناسی پرورشی دکتر سیاسی فصل اندازه گیری قد شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سلگی شهرستان نهاوند و در 18 هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند و بر کنار رود خانه سراب گیان در جلگه واقع است، ناحیه ای است سردسیر و دارای 211 تن سکنه، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و توتون وحبوبات و لبنیات و شغل مردم آنجا زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)، بعضی چوبهایی را گفته اند که بر بالای شاه تیر گذارند و تخته و پوشش دیگر را بر بالای آن بگسترانند، (برهان قاطع)، آنچه از مردم سمرقند شنیده شد چوبی باشد که در پوشش عمارت آن را بر بالای شاه تیر بچینند و بر زبر آن تخته بگسترانند، (فرهنگ جهانگیری)، تیرهای سقف عمارت اعم از شه تیر و غیر آن، ممکن است لفظ مذکورمخفف بالاگر (فوق گر، سقف ساز) باشد! (فرهنگ نظام)، بعضی ستون گفته اند، (برهان قاطع)، ستون، (شرفنامۀ منیری)، شخصی را گویند که اسیر محبت مادر و موقوف به رضای مادر باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، فرزندی که مطیع مادر خود بود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
روپوش، آنچه بر روی چیزی افکنند تا پوشیده ماند،
که بجانب علیاست، که سوی علیا قرار دارد، مقابل پایین دستی، که فوق جای دارد
لغت نامه دهخدا
(مُ)
صورتی از نام پالاموس از شهرهای دریایی کتلونیه از نواحی اندلس. بندرگاه مهمی دارد. و رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 199 و 185 شود، علیا. فوق. مقابل سفلی: بهقباد بالایین و میانه و زیرین از اعمال عراق (است) . (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 84). کربال بالایین و زیرین سه بند بر رود کر کرده اند و بر آن نواحی ساخته. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128). و جملۀ نواحی کربال بالایین آب از این رود می یابد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 152)، برترین:
نیستی چون هست بالایین طبق
برهمه بردند درویشان سبق.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
از خدایان قدیم یونان و فرزند ’اوکسیلوس’ است و اوکسیلوس با خواهر خود ’هامادریاس’ ازدواج کرد و الهه های درختان مانند ’کاریا’ و ’بالانوس’ و ’کرانیا’ و... از این وصلت بوجود آمدند که نام آنان را صورت لاتین نام درختانی مانند گردو و توت و انگور و انجیر و غیره بخاطر می آورد. رجوع شود بفرهنگ اساطیر یونان تألیف دکتر بهمنش ص 662، به زبان هندی خوشبوی را گویند. (فرهنگ جهانگیری) ، آهنی که بدان ماهی شکار کنند. (یادداشت مؤلف). قلاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل بالادست. برتری. غلبه. چیرگی.
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت که در3 هزارگزی شمال رشت و یک هزارگزی راه شوسۀ رشت به بندر انزلی در جلگه واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 592 تن سکنه، آب آنجا از خمام رود تأمین میشود. محصول عمده آن برنج و صیفی کاری و ابریشم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، جنبان. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). متحرک. جنبنده. (ناظم الاطباء) ، رفتارکننده. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)، رجوع به کعب عمر شود، فاصله بین دو در، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصحف اسقولوفندریون، نباتی است صخری و در جائی که آفتاب نتابد روید بدون شکوفه و بی ساق و اطراف برگهای آن کنگره داراست و در اکتوبر یعنی امشیر آنرا بگیرند. در دوّم حارّ و در سوم یابس است. مفتح و مدرّ است و در ازالۀطحال و یرقان با سکنجبین تا چهل روز مجرب است و مضرقلب و ریه و مصلح آن عسل و قدر شربت وی تا پنج مثقال است و گویند بدل آن مرجان محرق است. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 46، 47). رجوع به اسقولوفندریون شود
لغت نامه دهخدا
مصحف بولاغ اتی، اوتی، اودی ترکی، بمعنی گیاه چشمه، گیاه آب، اوتره، آب تره، و نیز رجوع به بالاغوتی شود، مقام بالا را به دست آوردن
لغت نامه دهخدا
(یُ)
آنتونیو اسکار دو فراگزو، ژنرال و رجل سیاسی پرتقالی (1869- 1951). وی در سال 1928 بریاست جمهور رسید
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تکالیف نهفته و پنهان. (ناظم الاطباء). ظاهراً تداول عامه است، چه جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول که در 38 هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و 637 هزارگزی تهران نزدیک ایستگاه راه آهن (بهمین نام) واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و گرمسیر و دارای 400 تن سکنه، آب آنجا بوسیلۀ موتور راه آهن تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و کارگری و صنایع دستی زنان قالی بافی است، ساکنین آن از طایفۀ لر هستند، این آبادی معروف به گرماسیر نیز می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از ایستگاههای راه آهن تهران به اهواز، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین که در 20 هزارگزی جنوب خاور مرکز بخش و 62 هزارگزی راه عمومی در کوهستان واقع است، ناحیه ایست سردسیر و دارای 388 تن سکنه، آب آن از چشمه سار تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، بنشن، گردو میوه و شغل مردمش زراعت و گلیم و جاجیم و کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اصطلاح خاص شیعی در برابر شیخی. شیعۀ غیرشیخی. مقابل پشت سری و علت آن اینست که شیخیه نماز جماعت را در پائین پای حرم حسینی (امام حسین علیه السلام) میخوانند بخلاف منکرین خود یعنی فقهای آن بقعۀ مبارکه در بالای سر نماز میخوانند و به بالاسری مشهورند. (از روضات الجنات چ تهران ص 26). شیخیه بچهار رکن از اصول دین معتقدند از این قرار: توحید، نبوت، امامت، اعتقاد به شیعۀ کامل (رکن رابع). در صورتی که متشرعه یابالاسری ها به پنج اصل معتقدند از اینقرار: توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد. (از روضات الجنات). این اعتقاد مذهبی خصوصاً در کرمان در سالهای اواخر حکومت قاجاریه مورث کشمکش ها و اختلافات شدید بوده است. در این باب رجوع کنید بتاریخ وزیری چ باستانی پاریزی صص 440 -446 و همچنین رجوع به احمد احسایی شود.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به بالاسر، تکیه کلامی زنان را در خطاب بیکدیگر، بمزاح، قزوینی چه قزوینیان بتقلید ترکان اطفال و زیردستان و یا اکفاءو اقران را بالام خطاب کنند. رجوع به بالامجان شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای از ایالت کلکتۀ هندوستان که قریب 19 هزار سکنه دارد و مرکز صنایع کشتی سازی است، این شهر تا سال 1803 میلادی در تصرف پرتقالی ها بود، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی بالیده.
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی بالنده. عمل بالنده. رشد. نمو:
ز سرو سهی رفت بالندگی
طبیعت درآمد به نالندگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
افزودن. بالیدن. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 198)
لغت نامه دهخدا
سفیر، فرستاده، رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
پوشش که هنگام خواب بر روی خود اندازند لحاف، جامه ای که روی لباسهای دیگر پوشند مانند پالتو و شنل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالندگی
تصویر بالندگی
رشد، نمو، عمل بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاپوش
تصویر بالاپوش
پوششی که هنگام خواب بر روی خود اندازند، لحاف، جامه ای که روی لباس های دیگر پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالادست
تصویر بالادست
((دَ))
طرف بالاتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالندگی
تصویر بالندگی
علو، افتخار، اعتلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالاپوش
تصویر بالاپوش
عبا
فرهنگ واژه فارسی سره
رشد، ترقی، تعالی، فخر، نازش، مباهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برتری
دیکشنری اردو به فارسی