جدول جو
جدول جو

معنی بالادستی - جستجوی لغت در جدول جو

بالادستی
(دَ)
عمل بالادست. برتری. غلبه. چیرگی.
لغت نامه دهخدا
بالادستی
(دَ)
تکالیف نهفته و پنهان. (ناظم الاطباء). ظاهراً تداول عامه است، چه جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
بالادستی
برتری
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالادست
تصویر بالادست
بالا، قسمت بالایی، بالای مجلس که جای نشستن بزرگان است، چیره، نفیس، عالی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باددستی
تصویر باددستی
اسراف، ولخرجی، تهیدستی، چالاکی، چابک دستی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ جِ دَ)
خرجی که سوای وجوه مقرری باشد و بالاخرجی نیز گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بادْ، دَ)
عمل باددست. اتلاف کار. تبذیر. اسراف. (غیاث) (آنندراج) :
به نیکوئی آگن چو گنج آگنی
بدانش پراگن چو بپراگنی
از آن کش روان با خرد بود جفت
کسی باددستی ز رادی نگفت.
اسدی.
سه چیزآورد پادشاهی بشور
کز آن هر سه شه را بود بخت شور
یکی باددستی دوم کاهلی
سوم زفت کاری سر بددلی.
اسدی.
باددستی و راد، و کاری نیست
بهتر از باددستی و رادی.
سوزنی.
جانی بباددستی بر خاک پایش افشان
کاندر مزید بر سر صد جان تازه بینی.
خاقانی.
و باددستی و تبذیر از جود و سخا مشمر. (مرزبان نامه) ... چون برادرش (ابراهیم خان) مانندنسیم در افشاندن زر و سیم باددستی کرده... (مجمل التواریخ گلستانه ص 30)، ترنج را نیز گویند و آن میوه ای است که پوست آنرا مربا سازند. (برهان). نوعی از ترنج که بالنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ترنج را گویند و آن میوه ای است معروف. (آنندراج) (جهانگیری) (شعوری ج 1 ورق 174). ترنج. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (معیار جمالی) (رشیدی). از انواع مرکبات است و در ولایات ساحلی بحر خزر عمل می آید. هر درخت آن 30 الی 50 عدد بار میدهد. در فرهنگها بمعنی خیار و ترنج آمده ولی در پهلوی واترنگ فقط بمعنی ترنج است. (فرهنگ لغات شاهنامه). مؤلف فرهنگ رشیدی بنقل از سامانی گوید که مراد از باد اینجا غبار است و معنی ترکیبی آن غباررنگ است چه غبار زردرنگ است و رنگ ترنج زرد میشود:
یاسمن آمد بمجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکستند سپاه بادرنگ (؟).
منجیک.
بابک او را (افشین را) از حصاری خروارها ماست و روغن گاو و خیار بادرنگ بفرستاد و او را رسولان فرستاد و گفت افشین را بگوئید که شما بمهمان من آمدید. (ترجمه طبری بلعمی).
همه جامه ها کرده پیروزه رنگ
دو چشمان پر از خون و رخ بادرنگ.
فردوسی.
یکی نامه فرمود پر خشم و جنگ
زبان تیز و رخسار چون بادرنگ.
فردوسی (از شرفنامۀ منیری).
گوئی دیباباف رومی در میان کارگاه
دیبهی دارد بکار اندر برنگ بادرنگ.
منوچهری.
ماه فروردین بگل چم ماه دی بر بادرنگ
مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه.
منوچهری.
، بیماریی باشد که بسبب غم و غصه خوردن عارض شده باشد، و آن چنان بود که در روده دردی و نفخی و قراقری بهم رسد و ناف پیچش کند. (برهان). بیماریی در روده با نفخ و قراقر و پیچش ناف که سببش غصه و اندوه بود. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غم باده. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 174). بیماری که بسبب غم خوردن بسیار عارض شود و قراقر و پیچش ناف بهم رسد و غم باده نیز گویند و به هندی بادگوله گویند. (فرهنگ رشیدی). در فرهنگ شعوری باین کلمه از روی این بیت سراج سگزی معنی نوعی بیماری میدهد:
دارد غم بادرنگ عشقت
در بردن جان من شتابی.
سراج الدین (از آنندراج).
و این سهو است چه کلمه مرکب است از با بمعنی مع و درنگ بمعنی بطوء بقرینۀ شتاب در مصراع دوم، کنایه از اسب جلد و تند و تیز. (برهان) (ناظم الاطباء). اسب تند و تیز. (آنندراج) (انجمن آرا). اسب تیزرفتار. (فرهنگ رشیدی) (شعوری ج 1 ورق 174) :
با درنگ آمد نگارم با عذاری باده رنگ
بادرنگی زیر ران در کف گرفته بادرنگ.
؟ (از آنندراج) (از انجمن آرا).
، سینه بند اطفال:
نام ورا بسینۀ اطفال شیعه بر
تا برکشیده نقش نبندند بادرنگ.
سوزنی (از جهانگیری) (از شعوری ج 1 ورق 173).
سینه بند طفلان باشد، کذا فی التحفه. حکیم سوزنی فرماید:
در کام ما حلاوت شهد شهادتست
ای بی شریک شهد شهادت مکن شرنگ
در عمر خویش در تو نیاورده ایم شک
در مهد بسته اند بدینگونه بادرنگ.
(از فرهنگ سروری).
، گیاهی است که ترنجبویا و بادرنجبویه گویند. (صحاح) (از شعوری ج 1 ورق 173)، نوعی از گهواره باشد که آنرا بیاویزند و طفل در آن خوابانند و حرکت دهند. (برهان). گاهواره که بیاویزند. (آنندراج) (انجمن آرا). گاهواره که بیاویزند و سامانی گوید بدین معنی مخفف باددرنگ است (بدالین) مرکب از باد بمعنی هوا و درنگ بمعنی لبث و وقوف. حاصل معنی آن ’متوقف درهوا’ میشود. رجوع به ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دویدن بسوی بالا. شتافتن سوی علیا. صاعد شدن.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اصطلاح خاص شیعی در برابر شیخی. شیعۀ غیرشیخی. مقابل پشت سری و علت آن اینست که شیخیه نماز جماعت را در پائین پای حرم حسینی (امام حسین علیه السلام) میخوانند بخلاف منکرین خود یعنی فقهای آن بقعۀ مبارکه در بالای سر نماز میخوانند و به بالاسری مشهورند. (از روضات الجنات چ تهران ص 26). شیخیه بچهار رکن از اصول دین معتقدند از این قرار: توحید، نبوت، امامت، اعتقاد به شیعۀ کامل (رکن رابع). در صورتی که متشرعه یابالاسری ها به پنج اصل معتقدند از اینقرار: توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد. (از روضات الجنات). این اعتقاد مذهبی خصوصاً در کرمان در سالهای اواخر حکومت قاجاریه مورث کشمکش ها و اختلافات شدید بوده است. در این باب رجوع کنید بتاریخ وزیری چ باستانی پاریزی صص 440 -446 و همچنین رجوع به احمد احسایی شود.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به بالاسر، تکیه کلامی زنان را در خطاب بیکدیگر، بمزاح، قزوینی چه قزوینیان بتقلید ترکان اطفال و زیردستان و یا اکفاءو اقران را بالام خطاب کنند. رجوع به بالامجان شود
لغت نامه دهخدا
مصحف بولاغ اتی، اوتی، اودی ترکی، بمعنی گیاه چشمه، گیاه آب، اوتره، آب تره، و نیز رجوع به بالاغوتی شود، مقام بالا را به دست آوردن
لغت نامه دهخدا
مصحف اسقولوفندریون، نباتی است صخری و در جائی که آفتاب نتابد روید بدون شکوفه و بی ساق و اطراف برگهای آن کنگره داراست و در اکتوبر یعنی امشیر آنرا بگیرند. در دوّم حارّ و در سوم یابس است. مفتح و مدرّ است و در ازالۀطحال و یرقان با سکنجبین تا چهل روز مجرب است و مضرقلب و ریه و مصلح آن عسل و قدر شربت وی تا پنج مثقال است و گویند بدل آن مرجان محرق است. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 46، 47). رجوع به اسقولوفندریون شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
دهی است از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان قائم شهر که در7 هزارو پانصدگزی شمال باختر شاهی به بابل در دشت واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل مرطوب و10 تن سکنه، آب آن از رود خانه تالار و فاضلاب چشمه جنید و چاه تأمین میشود. محصول عمده آن برنج و کنف و کنجد و پنبه و نیشکر و جو و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است. آبادی استرآبای محله جزء بالارستم محسوب شده و وصل به بالارستم است. پل بزرگی در این محل وجوددارد که بنایی قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). این ده به رستم حاجی علی نیز معروف است. و رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 157 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل پایین دست. مقابل زیردست. مقابل فرودست.
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
دستۀ علیا. فرقه و گروه و طایفۀ علیا. مقابل پایین دسته
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ)
نام یکی از قراء هفتگانه رکن کلا از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان قائم شهر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد دستی
تصویر باد دستی
اتلاف کار، تبذیر، اسراف، ولخرج
فرهنگ لغت هوشیار
صدر مجلس بهترین جای مجلس که مختص جلوس بزرگانست، حریف غالب، نفیس عالی. برتر، حریف غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باددستی
تصویر باددستی
ولخرجی، اسراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالادست
تصویر بالادست
((دَ))
طرف بالاتر
فرهنگ فارسی معین
بالا، سمت بالا
متضاد: پایین دست، سرکرده، رئیس، مافوق، برتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی چوب دستی
فرهنگ گویش مازندرانی