جدول جو
جدول جو

معنی بالادسته - جستجوی لغت در جدول جو

بالادسته
(دَ تِ)
نام یکی از قراء هفتگانه رکن کلا از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان قائم شهر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
بالادسته
(دَ تَ / تِ)
دستۀ علیا. فرقه و گروه و طایفۀ علیا. مقابل پایین دسته
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالادست
تصویر بالادست
بالا، قسمت بالایی، بالای مجلس که جای نشستن بزرگان است، چیره، نفیس، عالی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دو فرسخ میانۀ شمال و مغرب شمال اسفایقان است. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان جره بخش مرکزی شهرستان کازرون که در 54 هزارگزی جنوب خاور کازرون و برکنار راه فرعی کازرون به فراشبند در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 501 تن سکنه، آب آنجا از رود خانه جره و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و برنج و خرما و کنجدو ماش و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به جغرافی غرب ایران ص 112 شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی که در بالاست نسبت بده دیگر. مقابل پائین ده
لغت نامه دهخدا
(دَتَ / تِ)
دستۀ بیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
تراز کردن. (لغات مصوبۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
چوبی یا آهنی که برای حفظ تعادل هنگام بندبازی بندبازان بکار برند. میلۀ بلند و باریک و بیشتر چوبی که بندبازان هنگام حرکت روی بند در دست گیرند بخلاف جهت امتداد بند و بدان حفظ تعادل و لنگر خود کنند
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
دهی است از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان قائم شهر که در7 هزارو پانصدگزی شمال باختر شاهی به بابل در دشت واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل مرطوب و10 تن سکنه، آب آن از رود خانه تالار و فاضلاب چشمه جنید و چاه تأمین میشود. محصول عمده آن برنج و کنف و کنجد و پنبه و نیشکر و جو و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است. آبادی استرآبای محله جزء بالارستم محسوب شده و وصل به بالارستم است. پل بزرگی در این محل وجوددارد که بنایی قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). این ده به رستم حاجی علی نیز معروف است. و رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 157 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
اسب جنیبت را گویند که اسب کوتل باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). بالاذ. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). کوتل. (ناظم الاطباء). و رجوع به بالاد و بالاذ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل پایین دست. مقابل زیردست. مقابل فرودست.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تکالیف نهفته و پنهان. (ناظم الاطباء). ظاهراً تداول عامه است، چه جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل بالادست. برتری. غلبه. چیرگی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالاده
تصویر بالاده
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار
صدر مجلس بهترین جای مجلس که مختص جلوس بزرگانست، حریف غالب، نفیس عالی. برتر، حریف غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالادست
تصویر بالادست
((دَ))
طرف بالاتر
فرهنگ فارسی معین
بالا، سمت بالا
متضاد: پایین دست، سرکرده، رئیس، مافوق، برتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گلدسته مناره ی مسجد، دسته ی گل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی چوبی بلو دسته ی بلو
فرهنگ گویش مازندرانی
برتری
دیکشنری اردو به فارسی