جدول جو
جدول جو

معنی بالادزا - جستجوی لغت در جدول جو

بالادزا
(دِ)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری و در 6 هزارگزی جنوب خاوری ساری بر کنار راه مالرو عمومی ساری به دودانگه در دشت واقع است. ناحیه ایست دارای آب وهوای معتدل مرطوب و 600 تن سکنه، آب آن از رود تجن تأمین میشود. محصول عمده آن برنج و غلات و پنبه و توتون و مرکبات و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است. در اراضی این آبادی گنبدی تاریخی وجود دارد و به گنبدشاطر معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالادست
تصویر بالادست
بالا، قسمت بالایی، بالای مجلس که جای نشستن بزرگان است، چیره، نفیس، عالی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاد
تصویر بالاد
اسب تندرو، یدک، جنیبت، اسب پالانی، برای مثال من رهی پیر و سست پای شدم / نتوان راه کرد بی بالاد (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی که در بالاست نسبت بده دیگر. مقابل پائین ده
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 32 هزارگزی جنوب دشتیاری و 7 هزارگزی باختر راه مال رو دشتیاری به بریس در جلگه واقعاست، ناحیه ایست گرمسیر و دارای 200 تن سکنه، آب آن از باران و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات وحبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)، نامی که در کرمان به آن دسته که غیرشیخی هستند داده میشود، مقابل شیخیه، نامی غیرشیخیه را در کرمان
نام شهری از خراسان، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لا دُ)
بلادن، که گیاهی است. رجوع به بلادن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
اسب جنیبت را گویند که اسب کوتل باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). بالاذ. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). کوتل. (ناظم الاطباء). و رجوع به بالاد و بالاذ شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دو فرسخ میانۀ شمال و مغرب شمال اسفایقان است. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان جره بخش مرکزی شهرستان کازرون که در 54 هزارگزی جنوب خاور کازرون و برکنار راه فرعی کازرون به فراشبند در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 501 تن سکنه، آب آنجا از رود خانه جره و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و برنج و خرما و کنجدو ماش و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به جغرافی غرب ایران ص 112 شود
لغت نامه دهخدا
اسب جنیبتی را گویند، (هفت قلزم)، اسب یدک، (فرهنگ ضیاء)، جنیبت باشد، (فرهنگ اسدی)، اسب یدکی، (فرهنگ شعوری ج ص 156)، بالا، بالای، بالاده، بالاذ، پالاد، پالاده، پالای:
من رهی پیر وسست پای شدم
نتوان راه کرد بی بالاد،
فرالاوی (از فرهنگ اسدی)،
و رجوع به بالاده و بالاذ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جزا و مکافات و انتقام. (ناظم الاطباء: بادافراهی). رجوع به بادافراهی و بادافرهی شود
لغت نامه دهخدا
دارای بالا، بلند، متعالی، باعلو،
قدسنج، قامت سنج، آلت و وسیله ای که بدان اندازۀ قامت اشخاص را به دست آرند و معمولاً عبارت است از عمودی مدرج بدرجاتی که میزان ارتفاع را نشان میدهد و برپایه ای مسطح نهاده شده و آن کس را که خواهند ارتفاع قامتش را اندازه گیرند بر آن سطح قرار دهند و تخته ای را که بر میلۀ عمود نصب و متحرک است تا به انتهای میله بالا برند و پس از قرار گرفتن شخص مورد آزمایش فرود آرند بدان حد که درست بر فرق سر او مماس شود و درجۀ محاذی آن ارتفاع قامت وی را بنماید، رجوع به روان شناسی پرورشی دکتر سیاسی فصل اندازه گیری قد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل پایین دست. مقابل زیردست. مقابل فرودست.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دویدن بسوی بالا. شتافتن سوی علیا. صاعد شدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالاده
تصویر بالاده
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاد
تصویر بالاد
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالادست
تصویر بالادست
((دَ))
طرف بالاتر
فرهنگ فارسی معین
طرفدار، حامی، بلندقد، بلند بالا، بلند قامت
متضاد: کوتاه قامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالا، سمت بالا
متضاد: پایین دست، سرکرده، رئیس، مافوق، برتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
بیش از، بیشتر از بیشتر
فرهنگ گویش مازندرانی