جدول جو
جدول جو

معنی بالاتن - جستجوی لغت در جدول جو

بالاتن
(تُ)
نام دریاچۀبزرگی است در مجارستان که 75 هزارگز طول و 8 هزارگزعرض دارد و بوسیلۀ رود سیو و چند مرداب به دانوب متصل میشود. این دریاچه به آلمانی ’پلاتن سی’ خوانده میشود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالابان
تصویر بالابان
نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالان
تصویر بالان
دهلیز خانه، دالان، برای مثال یکی را سد یاجوج است باره / یکی را روضۀ خلد است بالان (عنصری - ۲۶۹)، دام، تله
نمو کننده، در حال نمو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاندن
تصویر بالاندن
نمو دادن، رویاندن، تناور ساختن
جنباندن، برای مثال یک قصیده هزارجا خوانده / پیش هر سفله ریش بالانده (سنائی - مجمع الفرس - بالانده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالارو
تصویر بالارو
نوعی پنجره که رو به بالا باز می شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، گذشته، دیرین، زمان قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاتنه
تصویر بالاتنه
قسمت بالای بدن از سر تا کمر، کنایه از قسمت بالای لباس
فرهنگ فارسی عمید
تلۀ جانوران، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ لغات شاهنامه) (انجمن آرای ناصری)، تله ای که بدان جانوران گیرند، (ناظم الاطباء)، صاحب انجمن آرا گوید: از اینجاست کسی که مجرب در امور باشد و به مصائب گرفتار شود او راگرگ بالان دیده گویند و این مشهور است و بقول رشیدی باران غلط است، ولی از بیت نظامی باران فهمیده میشود چه گرگان در ایام زمستان و روز باران بجهت طعمه بیرون آیند و بر سر راهها و دیها کمین کنند و اگر چیزی بچنگ ایشان نیفتد ناچار یکی از هم جنسهای خود را به اجتماع ریخته بدرند و بخورند، نظامی گفته:
ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر
که گرگینه پوشد بجای حریر،
و دیگری گفته است:
دوش میرفتم بکوی یار بارانم گرفت
در میان عاشقان من گرگ باران دیده ام،
(انجمن آرای ناصری ص 72) (آنندراج)، و وجه تسمیه را اینطور ذکر کنند که گرگ تا وقتی باران ندیده است از آن بسیار می ترسد و حتی الامکان احتیاط میکند تا اینکه بر سبیل اتفاق مجبور به خوردن باران شود بعد از آن دیگر نمی ترسد، از این جهت مثل مذکور برای کسی استعمال می شود که مجرب و زیرک شده باشد، (فرهنگ نظام)،
- گرگ بالان دیده، گرگ تله دیده و عوام بغلط باران دیده گویند و ظاهراً بعضی بواسطۀ تغییر لهجه بالان را باران خوانده اند، (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
نموکننده، (انجمن آرای ناصری)، بالنده، (آنندراج)، که در حال بالیدن بود، (از فرهنگ رشیدی)، نامی، نامیه، (یادداشت مؤلف)، بالاشونده، (فرهنگ لغات شاهنامه)، بلندشونده، (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، مترعرع:
سرو بالان شمایم سر بالین مرا
تازه دارید به نم کابر سمائید همه،
خاقانی،
سرو بالان که ز بالین سرش آمد بستوه
دایگان را تن نالانش ببر بازدهید،
خاقانی،
صورت رحمی بود بالان شود
صورت زخمی بود نالان شود،
مولوی،
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است ازدهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 31هزارگزی جنوب باختری دشتیاری به چاه بهار واقع است و 45تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ /نِ)
مقابل پائین تنه. قسمت از کمر ببالای اندام آدمی. (از یادداشت مؤلف). نیمۀ بالایین بدن آدمی.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکی از پشته ها و تلال هفتگانه روم قدیم که بنابر روایات کهن نخستین مساکن رومیان بدانجا بنا شده است و رجوع به پالاسیوم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پالودن. صاف کردن. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181) (ناظم الاطباء). جای دیگر دیده نشد، فخرکننده. (فرهنگ نظام). نازنده: فلان به علم خود بالان است. بالنده و نازان است. (از فرهنگ نظام).
- بالان کنان، فخرکنان:
آن کیست کاندر آید بالان کنان از آن در
رویی چو بوستانی از آب آسمان تر.
فرخی.
، جنبان. (حاشیۀ فرهنگ رشیدی). متحرک. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
باز تا صنعتی دراندازد
ریش بالان بسوی ره تازد.
سنایی (از رشیدی).
کرده ز برای خربطی چند
از باد بروت و ریش بالان.
خاقانی.
، حرکت دهنده. (فرهنگ نظام) ، به معنی بجنبان امر از مصدر بالاندن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ کَ دَ)
بالستن. تبریک گفتن. (ناظم الاطباء). دعا کردن در حق دیگری. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان قائم شهر است. این دهستان در جنوب باختری قائم شهر بین رود خانه تالار و رود خانه بابل واقع شده، هوای آن مانند سایر نقاط مازندران معتدل و مرطوب و قراء آن از نهرهای حبیب الله وهتکه که در حدود شیرگاه از رود خانه تالار منشعب میشوند مشروب میگردد. محصول عمده آن دهستان برنج، غلات، پنبه و توتون سیگار و مرکبات و ابریشم و کتان و صیفی و باقلا و لبنیات است. و شغل عمده مردان زراعت و در چند آبادی تهیۀ چوب و زغال است. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و نخی و کتانی است. روزهای دوشنبۀ هر هفته در محلۀ فولاد کلای آبادی فومش کنار بازار عمومی دایر است و محصول طبیعی و مصنوعی دهستانهای بالاتجن و گنج افروز و بابل کنار به معرض فروش گذارده میشود و معاملات عمده ای صورت میگیرد. این دهستان از 24 آبادی تشکیل می یابد و جمعیت آن در حدود 11 هزارتن و قرای عمده آن عبارتند از: خطیر کلا، قراخیل، فومش کنار، جفت کلای، دیزآباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رابینو گوید: بلوکات بارفروش بقرار ذیل است: بلده بالا بلوک، بالاتجن، بندپی. (ترجمه مازندران و استراباد ص 74 و 157 و 158)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ شُ دَ)
تبریک کردن. تبریک گفتن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
دهلیز خانه. بالنده، در حال بالیدن در حال نمو کردن، نمو کننده، بالنده، فزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابان
تصویر بالابان
روسی تبیره روسی سه چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخلان
تصویر باخلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با این
تصویر با این
با وجود این مع هذا علاوه بر این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالا تنه
تصویر بالا تنه
بالای لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاده
تصویر بالاده
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار
بالا رونده صاعد، دستگاهی که برای بالا رفتن باشکوبهای ساختمان بکار رود آسانسور
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تراز، ترازو، ترازباری زبانزد ورزشی، تراز باری زبانزد ساختمانی نگاهداشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل، تعادل و توازن بین عناصر و عوامل یک اثر هنری، موازنه دارایی و بدهی تعادل میان وام و اعتبار. سنجیدن عملیات خرید و فروش ظرف یکسال، بیلان عملیات تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالان
تصویر بالان
دهلیز خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالاتنه
تصویر بالاتنه
((تَ نِ))
بخش بالایی تنه از کمر به بالا، بخشی از یک لباس که آن بخش از بدن را می پوشاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالاخص
تصویر بالاخص
به ویژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالابر
تصویر بالابر
آسانسور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالامنش
تصویر بالامنش
بلند طبع
فرهنگ واژه فارسی سره
بالانه، دالان، دهلیز، راهرو سرپوشیده، تله، دام، بالنده، رشدیابنده، رشدکننده، مجرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یکی از روستاهای قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرغابی، در بزرگ دروازه، هواپیما، از مناطق سه هزار شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی