جدول جو
جدول جو

معنی بالابالا - جستجوی لغت در جدول جو

بالابالا
نام آبادیی در کنار رود خانه شاهرود بین لوشان و منجیل بر سر راه قزوین به رشت
لغت نامه دهخدا
بالابالا
بسیار بالا
تصویری از بالابالا
تصویر بالابالا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالابان
تصویر بالابان
نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
از دهات چهاردانگۀ هزارجریب ساری. و رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 163 و 166 و رجوع به بالا کولا شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ کَ دَ)
بسیار بالا، در تداول عام، بالاترین قسمت از صدر مجلس: فلان بالابالاها می نشیند،صدر مجلس می گزیند
لغت نامه دهخدا
(هَِ جْ جی کَ دَ)
مقابل پائین باد، مقابل زیرباد، (یادداشت مؤلف)،
- امثال:
بسیار خوشبویی بالاباد هم بنشین
لغت نامه دهخدا
سخنی که فهمیده نشود، بلبله:
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
ز لفظ معنی باید همی نه بالابال،
عنصری،
مراد این است که گنگ نیز با اشارت و سخن نامفهوم مراد خویش فهماند و سخن غضائری تنها بلبله و بی معنی است، و در فرهنگ اسدی این شعر به نام دقیقی و به شاهد پالاپال آمده بدین صورت:
مباش کم ز کسی کو سخن بداند گفت
ز لفظ و معنی باهم همیشه پالاپال،
و بمعنی سیان عربی و برابر سخت پایندۀ فارسی گرفته و البته غلط است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
با قامت فتنه انگیز. که بالایی فتنه انگیز دارد. با بالای بلا و فتنه ساز، بمناسبت فتنه جویی بر معشوق، صفت عاشق آید. از اسماء عاشق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قسمی مرغ شکاری است، (فرهنگ نظام)، مرغی شکاری، شاید وارغن اوستایی باشد، مرغی است حرام گوشت و از جهت طیور وحشی میباشد، قسمی مرغ، (یادداشت مؤلف)
قسمی از سرنا و کرنا، قسمی سرنای بزرگ، قسمی ساز روستایی، نام یکی از ذوات النفخ، قسمی شیپور بزرگ، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گوربخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 45 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 8 هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه به دارزین واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیربا 47 تن سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان که در 85 هزارگزی شمال کرمان بر سر راه مالرو شهداد به راور واقع است و15 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دهی است از دهستان بالاگریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد که در 15 هزارگزی جنوب ملاوی و 6 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک در تپه ماهور واقع است، ناحیه ای است گرمسیر با 120 تن سکنه و آب آن از چشمه باغ تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و پشم و شغل مردمش زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان فرش بافی و راهش مالرو و در مواقع خشکی اتومبیل رو است. ساکنان آن از طایفۀ هفت تخمه و کپرنشین میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بام برتر. بام برین.
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
نام بقایای آبادیی در حدود استرآباد. رابینو گوید: راه ما به کنداب منتهی شد و آن دهی بود دارای تقریباً سی یاچهل خانه و بیشتر سکنۀ آنجا زمستان را در دشت استرآباد بسر می بردند. بعد چندین خانه خرابه معروف به ’بالابرکلا’ را مشاهده نمودیم، آنجا قریۀ ویرانه ای بودکه سابقاً برکلا که از دهات هزارجریب بوده تعلق داشته است. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 141)
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ / جِ تَ)
مرکّب از: ب + ال + اصاله، شخصاً. بخودی خود. (ناظم الاطباء)، اصالهً و رجوع به اصاله و اصل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالابان
تصویر بالابان
روسی تبیره روسی سه چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
باداباد توضیح این کلمه نخستین کلمه ایست از تصنیف معروف که خنیاگران در شب عروسی خوانند. یا با باداباد. باهیاهو: علی روءس الاشهاد: با گفتن بادابادا مبارکبادا آوردن با تشهیر آوردن: جهاز بی ارز عروس را با تشهیر آوردن: جهاز بی ارز عروس را در خوانچه ها با بادابادا بخانه داماد بردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاصاله
تصویر بالاصاله
از سوی خود از سوی خود از جانب خود اصاله مقابل وکاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابال
تصویر بالابال
سخنی که فهمیده نشود، بلبله
فرهنگ لغت هوشیار
استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابان
تصویر بالابان
طبل، نقاره
فرهنگ فارسی معین
اصلا، در اصل، اساس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبیره، دهل، طبل، کوس، نقاره، نوعی شیپور، نوعی شاهین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قد و قامت رعنا، بلند بالا
فرهنگ گویش مازندرانی
گشاد گشاد، گشاد گشاد راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی