جدول جو
جدول جو

معنی باقول - جستجوی لغت در جدول جو

باقول
کوز، کوب، (از تاج العروس)، عمل صالح، گاهی بجای مصدر استعمال شود، بقاء، و منه قوله تعالی: فهل تری لهم من باقیه، ای بقاء، (منتهی الارب)، البقیه و الباقیه، هر عبادتی که قصد از آن وجه خدای تعالی باشد و بهمین دلیل آمده است که: بقیهاﷲ خیر لکم، (از تاج العروس)، بقیه عبارت از مراقبت و طاعه است، (تاج العروس)، و رجوع به باقیات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاقول
تصویر عاقول
قسمت معظم دریا و موج آن، پیچ و خم رودبار، زمین بی نشان که در آن راه به جایی نمی برند، کار پوشیده و درهم، خارشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقول
تصویر بقول
بقل ها، سبزیها، تره ها، دانه ها، میوه ها، جمع واژۀ بقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
شاغول، گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار می برند، شاهول
فرهنگ فارسی عمید
ابوالحسن علی بن حسین بن علی نحوی اصفهانی. موصوف به جامعالعلوم و معروف به جامع باقولی. وی در علم نحو و فنون اعراب قدوۀ افاضل عصر خود بود، او راست: البیان فی شواهدالقرآن، تفسیرالقرآن، الجواهر، شرح اللمع، علل القرائه، کشف المشکلات و ایضاح المعضلات فی علل القرآن، المجمل، او در سال 535 هجری قمری در قید حیات بوده و سال وفاتش مضبوط نیست. (از ریحانه الادب ج 1 ص 245)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز با 168 تن سکنه، آب آن از قنات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
وادنگ. دبه. نکول. انکار پس از اقرار. رد. نکول پس از قبول. بازگشتن از گفتار و وعده خود. (یادداشت مؤلف).
- واقول آوردن، پس از اعتراف انکار کردن. دبه درآوردن. واقول درآوردن. نکول کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رسن که به آن بر درخت خرما برآیند، (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از کنزاللغات) (منتهی الارب) (از المنجد) (از ناظم الاطباء)، رسن که بدان بر خرمابن شوند، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
دهی است در موصل، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، دیر عاقول، شهری است بین مدائن و نعمانیه و فاصله آن تا بغداد 15 فرسنگ است، (منتهی الارب)، رجوع به دیرعاقول شود
شهری است در مغرب، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معظم دریا یا موج آن، (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)، اطراف وادی و نهر، (اقرب الموارد)، رودبار کژ، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، جوی کژ، ریگ توده، (منتهی الارب) (آنندراج)، کار پوشیده، زمین بی علم و نشان، گیاهی است که شتر خورد، (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)، نوعی از خرنوب است که کبر باشد و بعضی گویند درخت ساج است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
چوبی به اندازۀ دو ذرع باشد که کشاورزان بصره با خود دارند و در سر آن آهن سرتیز کنند و بدان ریسمانی بندند و آن را در زمین فروکنند و کشند تا استواری زمین معلوم گردانند، (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، رسنی است بر یکسر آن گلوله ای از آهن و مانند آن بنایان را، گلوله ای از سنگ یا برنج و آهن بقدر گردکان که ریسمان بدان بندند و بنایان از فراز دیواری که در کار بنا کردند فروگذارند تا براستای آن ریسمان کجی و برآمدگی دوش دیوار از آن معلوم کنند، (از بهار عجم) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام)، گلوله ای است از برنج و آهن و سنگ بریسمان آویخته که معماران کجی و راستی دیوار بدان معلوم کنند، (از غیاث)، سنگ بنایان که بدان راستی دیوار معلوم نمایند ریسمانی است که دریک سر او چیزی ثقیل بندند و برابر دیواری که در کاربنا کردنند فروگذارند: تا دیوار دل بیقرارت جهت ساختن طاق و درگاه مانند شاقول پیوسته سرنگون آویخته، (رفیع واعظ در ابواب الجنان از آنندراج)،
چو شاقولش این رنگ ناریخته
دل من بمویی است آویخته،
طاهروحید (از آنندراج)،
گلولۀ فلزی یا سنگی بریسمان کرده که از گونیا بیاویزند تا بدان هنگام حرکت دادن گونیا بر سطح زمین همواری زمین معلوم کنند، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، شاغولی، شاهول، (حبیش تفلیسی)، فادن، چون علاقه بدست گیرند (از اصطرلاب) شاقولی در میان باریک بندند و از زیر عروه فروگذارند، (یادداشت مؤلف از رسالۀ خطی)، نرۀ مرد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آلت تناسل مرد، (لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی سبز و دراز، (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابونصر پدر باجول و دیگر پیوستگان ایشان از تیرمردان بوده اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 144). و ابونصر تیرمردانی پدر باجول در روزگارفتور آنرا (اسپیدز را عمارت کرد. (ایضاً ص 158)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دنباله رود بخش ایذۀ شهرستان اهواز در 240هزار گزی جنوب باختری ایذه، کوهستانی، گرمسیر، سکنۀ آن 200 تن است، آب از رود خانه کارون و محصول آن غلات است، شغل اهالی زراعت، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ / قُو)
که به قول خود وفا نکند. مخلاف. مقابل خوش قول. (یادداشت مؤلف) : این مردی بدقول و بی وفا و بدعهد است. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(قُوْ وَ)
مرکّب از: با + قوت، نیرومند. بانیرو. باتوان. مقابل ضعیف و ناتوان:
گر سخنهای کسائی شده پیرند و ضعیف
سخن حجت باقوت و تازه و برناست.
ناصرخسرو.
بسیاری از اشتران باقوت بر جای بماندند. (انیس الطالبین ص 203)، و رجوع به قوت شود، حاصل کم کردن عددی کوچک از عددی بزرگتر. تفاضل. بازمانده. باقیمانده در تفریق که یکی از چهار عمل اصلی است، عدد بزرگ که از آن چیزی کاسته میشود مفروق منه و عدد کوچکتر که از عدد بزرگ کم میشود مفروق نام دارد و رقمی که از تفاضل آن دو به دست آید باقیمانده خوانده میشود، وارث. پس مانده. درعقب مانده. (ناظم الاطباء)، فرزند که از پس مرگ کسی بماند. بازمانده
لغت نامه دهخدا
جماعه گاوان، و این از اسماءجمع است مانند باقر، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، اسم جمع بقره، (منتهی الارب)، گلۀ گاوان، (آنندراج)، باقوره، و نیز رجوع به نقودالعربیه ص 160 شود
لغت نامه دهخدا
صورتی از کلمه باکوس، رب النوع شراب در میان یونانیان قدیم، و رجوع به باکوس شود، سبحان اﷲ والحمد ﷲ و لااله الااﷲ واﷲ اکبر، و نمازهای پنجگانه، (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، صلوات خمس، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام نجاری است، مولای سعید بن عاص که منبر شریف ساختۀ اوست، (از تاج العروس) (منتهی الارب)، صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از صحابه است و آزاد کردۀ سعید بن العاص، در مدینه به نجاری اشتغال داشت، منبر حضرت پیغمبر را وی ساخت، پاره ای از احادیث از وی نقل کرده اند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)، پروا، اکتراث، ملاحظه، اندیشه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، در عربی باک را به مبالات میشود تعبیر کرد، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 172)، اهمیت، اعتناء، احتراز، (فرهنگ شعوری)، و در این شواهد هم معانی فوق و معانی ترس و جز آن را که بسیار بهم نزدیک است توان یافت:
خداوند شرم و خداوند باک
ز بیداد کردن دل و دست پاک،
فردوسی،
شد ازدل مرا باک و از دیده شرم
بچشم من اکنون چه سرد و چه گرم،
فردوسی،
گر آمرزش آید ز یزدان پاک
شما را ز خون برادر چه باک،
فردوسی،
این سوار از کسی باک ندارد، (تاریخ بیهقی)،
چون دین خرد هستمان چه باک است
گر ملک دنیا به دست ما نیست،
ناصرخسرو،
چون سوی معروف معروفم چه باک
گر سوی جهال امت منکرم،
ناصرخسرو،
که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید، (کلیله و دمنه)،
نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب
خاصۀ خلوت شه طاعت دربان نبرد،
خاقانی،
روزها گررفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست،
مولوی،
گر آب چاه نصرانی نه پاک است
جهود مرده می شویم چه باک است،
سعدی (گلستان)،
، عیب، (یادداشت مؤلف) : ما به طبطاب، عیبی ندارد:
بباید بریدن ورا دست و کاک
که تا چون نیامدش از این کار باک،
فردوسی (از لغت فرس اسدی)،
گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست
بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی،
حافظ،
- باکی بر شما نیست، لاحرج علیکم، (یادداشت مؤلف)،
، درد، بیماری، (یادداشت مؤلف)، رنج، داء، مرض، در تداول عامه گویند: باکیش نیست، یعنی درد و بیماریی ندارد:
چه بایدکشید آنهمه رنج و باک
به چیزی که گوهرش یک مشت خاک،
اسدی،
، التفات نمودن، از پس نگریستن، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج)، التفات، (شرفنامۀ منیری)، توجه، (ناظم الاطباء)، ضرر، (لغت محلی شوشتری)،
- امید و باک، امید و بیم:
از آن پس جز از پیش یزدان پاک
نباشم کزویست امید و باک،
فردوسی،
زمین و زمان و مکان آفرید
توانائی و ناتوان آفرید
بدویست امید و زویست باک
خداوند آب، آتش و باد و خاک،
فردوسی،
- باک آمدن (کسی را ...)، بیم حاصل شدن، ترسیدن:
نایدم باک از آنکه ایمن کرد
تن و جان من از امید و هراس،
مسعودسعد،
بعد از تو ز هیچکس ندارم
امید و زکس نیایدم باک،
سعدی (ترجیعات)،
- باک بردن، ترسیدن:
ز هیچ لشکر باکی مبر که لشکر تو
ستارگان سپهرند و گردش ایام،
مسعودسعد،
از حسودانش نیندیشم که دارم وصل او
باک غوغا کی برم چون خاص سلطان آمدم،
خاقانی،
- بی باک، بی پروا، نترس، بی اعتنا:
از فعل منافقی و بیباک
وز قول حکیمی و خردمند،
ناصرخسرو،
زین دهر چو من تو چون نمیترسی
بی باک منم، چه ظن بری، یا تو،
ناصرخسرو،
کیست ... که از نعمت دنیا شربتی به دست او دهند که سرمست و بی باک نشود، (کلیله و دمنه)،
نه هرکه ستم بر دگری بتواند
بی باک چنانکه میرود میراند،
سعدی (صاحبیه)،
رحمتی آخر ای مه بی باک
نظری آخرای بت چالاک،
شمس فخری (از شعوری)،
- بی باکی، بی پروایی، ناترسی:
دل دیوانگیم هست وسر بیباکی
که نه کاریست شکیبائی و اندهناکی،
سعدی (بدایع)،
به بیباکی آن تیر ترکش بریخت،
سعدی (بوستان)،
، ترجمه نوع هم هست، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صورت ترکی کلمه باکن است، و باکن یابیکن نام فیلسوف معروف انگلیسی است، رجوع به باکن وبیکن و همچنین به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو)
که هول دارد. هولناک. وحشت آور. موحش:
هرکه ظالمتر چهش باهول تر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
آب اندک، (ناظم الاطباء)، کمی از آب، (از اقرب الموارد)، ما فی البئر بالول، ای شی ٔ من الماء، قطرۀ آبی در چاه نیست، (از اقرب الموارد)، بیگانه، در الجزایر ’برانی ها’ اقوام عرب و قبایلی هستند که به شهرها آیند و برای صنایع خود تمرین های فوری و کوتاه مدت کنند، بیگانه، نفی بلد شده، کسانی که خارج از قصر پذیرایی میشوند، خارجی: امورالبرانیه، امور خارجی، در تداول، صاحب منصبی که خارج از دربار جای دارد و به شخص پادشاه یا فرمانروا بستگی ندارد، دورافتاده: ارض برانیه، سرزمینی که از قسمت مسکونی دور افتاده باشد، (از دزی ج 1 ص 62)
لغت نامه دهخدا
بکاول: ترکی آبدار، سر آشپز، خورچش کسی که پیش از فرمانروا خوراک را می چشیده تازهر آلود نباشد، خوانسالار بزرگ و ریش سفید مطبخ و خوانسالار بکاول، ناظر، آبدار شرابدار، آنکه مامور چشیدن اغذیه پادشاهان و امیران بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقل
تصویر باقل
گول، تره فروش، زمین سبز، دانه خور پرنده نشمه دار چوغان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقول
تصویر بقول
مطابق قول و موافق گفتار، مانند بقول سعدی و بقول مولانا و
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدقول
تصویر بدقول
کسی که به قول خود وفا نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
پارسی تازی گشته شاغول ازابزارهای ساختمانی
فرهنگ لغت هوشیار
دارکمند ریسمان ویژه ای است که با آن از درختان ستبر و بلند بالا روند
فرهنگ لغت هوشیار
خار شتر. توضیح چون از گیاه مذبور ترنجبین نیز می گیرند آن را علف ترنجبین نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقول
تصویر واقول
وادنگ انکار دبه نکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقول
تصویر عاقول
خار شتر، دریا، موج دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقول
تصویر واقول
((قَ یا قُ))
انکار، دبه، نکول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باقل
تصویر باقل
((قِ))
زمین گیاه برآورده سبز شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بقول
تصویر بقول
((بَ))
بنشن، جمع بقولات
فرهنگ فارسی معین
بدعهد، پیمان شکن، سست پیمان
متضاد: خوش قول
فرهنگ واژه مترادف متضاد