جدول جو
جدول جو

معنی بافکی - جستجوی لغت در جدول جو

بافکی
(فَکْ کا)
ناحیتی است به موصل از نواحی نینوی نزدیک خازر، که از مجموعۀ چند قریه بهمین نام تشکیل شده است. تل عیسی و بیت رثم و قادسیه و زارعه و سعدیه نیز جزء این قریه محسوب میشوند. (از معجم البلدان) و (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باکی
تصویر باکی
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک فشان، گریه ناک، اشک باران، اشک ریز، گریه گر، گرینده، گریه مند، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکی
تصویر بازکی
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، سیچغنه، بازک، باشق، قوش، باشه، واشه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نسبت به بابکیه و ایشان طایفه ای از پیروان بابک بن مردس (مرداس) اند و هم اکنون از فرقۀ بابکیه جماعتی بجبال بذین زندگی میکنند و تابع مقررات ناحیۀ آذربایجانند و موسوم به خرمیه میباشند و آنها در هر سال شب خاصی دارند که در آن شب زنان و مردان گرد هم آیند و چراغ ها را خاموش کنند و در هم آویزند و هر مردی بر هر زنی ظفر یابد با او آرام گیرد و با این تبه کاری مدعی نبوت مردی شروین نام از پادشاهان خویش اند که پیش از اسلام میزیسته و معتقدند که وی از محمد مصطفی (ص) و دیگر پیغمبران برتر بوده است و تا هم اکنون در محافل و خلوت و مناجات نام او را بر زبان میآورند. رجوع به بابکیه شود. (از انساب سمعانی برگ 59 الف)
منسوب ببابک جدّ مادری اردشیر مؤسس سلسلۀ ساسانی:
هر آنکس که بد بابکی در ستخر
بآگاهی شاه (اردشیر) کردند فخر.
فردوسی.
تخت کیان بابک است سعد فلک بابکی
من ز پی فال سعد بابکیم بابکی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 211 هزارگزی جنوب کهنوج و 5 هزارگزی شمال خاوری راه مالرو انگهران به میناب واقع است و 40 تن سکنه دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مخفف بافیدن صورت دیگر از بافتن، در ترکیبات چون: گیس بافی، گیسوبافی، و نیز رجوع بشواهد بعد شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به باف از قرای خوارزم، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
باک، نعت فاعلی از بکی و بکاء، گرینده از اندوه چنانکه اشک جاری شود، ج، بکاه، (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)، گریه کننده، (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج)، گرینده، (مهذب الاسماء)، آنکه بر کسی ستایش گویان گریه کند، (ناظم الاطباء)، گریان باآواز، (یادداشت مؤلف)، ج، بکّی، (ناظم الاطباء)، و نیز رجوع به بکا و باک شود، به هندی نام شعر است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. در ده هزاروپانصدگزی باختر قره ضیاءالدین و یک هزارگزی خاور شوسۀ قره ضیاءالدین بخوی در جلگه واقعست. هوایش معتدل و دارای 310 تن سکنه میباشد. آبش از آغ چای و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است. راهش ارابه رو است که در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابوعلی حسین بن عبدالله بن محمد بن مخلد باغکی حافظ نیشابوری. وی از اباسعید اشج سماع دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به باغک از محال نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به بافد که بلده ای است از بلاد کرمان در راه شیراز، (از الانساب سمعانی)، و رجوع به بافت شود،
بمعنی محل بافتن چون پارچه بافی، اما در هر دو معنی جز در ترکیب بکار نرودو جداگانه مورد استعمال ندارد، در ترکیبات افادۀ دو معنی کند، نخست معنای مصدری بافتن و دیگر معنای محل و موضع بافتن: بوریابافی، پارچه بافی، پیچه بافی، جاجیم بافی، جوراب بافی، چلواربافی، حریربافی، حصیربافی، دست بافی، روبنده بافی، ریسمان بافی، زنبیل بافی، زیلوبافی، سبدبافی، فرش بافی، شعربافی، شال بافی، قالی بافی، قیطان بافی، کانوابافی، کرباس بافی، گلیم بافی، گونی بافی، گیوه بافی، و در شواهد زیر بمعنی بهم کردن، ساختن و گفتن است: خیال بافی، دروغ بافی، عرفان بافی، فلسفه بافی، منفی بافی، و رجوع به بافتن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان سیلاخوربخش الیگودرز بروجرد واقع در جنوب باختری الیگودرز. سکنۀ آن 896 تن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به بالک که ظاهراً از قرای هرات یا نواحی آن بوده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ابومعمر احمد بن عبدالواحد بالکی هروی فقیه بود. (از لباب الانساب ج 1 ص 91) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
قسمی از باز شکاری. (ناظم الاطباء). و به فرهنگ شعوری ج 1 ص 198 رجوع شود، دیگرگونی:
یکی از بازگونگیش (جهان) همانک
گل در و پنجه است و نیم صداست
چپ نهادند عقد نهصد را
راست گیریش نه صد و نه نود است.
بدرالدین چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عبداﷲ بن محمد بن عیسی، مکنی به ابومحمد بن الاسلمی، معروف به ابن الاسلمیه، فقیه و ادیب و از اهل آندلس و از شهر الفرج معروف به وادی الحجاره بود، کتبی دارد، از آنجمله: تفقیه الطالبین، والارشاد در اشربه و احکام آن، (از الاعلام زرکلی ج 4ص 265)، ابومحمد عبداﷲ بن محمد بافی ادیب فقیه شافعی بود و بسال 398 هجری قمری در بغداد درگذشت، ازو است:
علی بغداد معدن کل طیب
و مغنی نزهه المتنزهینا
سلام کلما جرحت بلحظ
عیون المشتهین المشتهینا
دخلنا کارهین لها فلما
الفناها خرجنا مکرهینا
و ماحب الدیاربها، ولکن
امرّ العیش فرقه من هوینا،
و هم گوید:
ثلاثه ما اجتمعن فی واحد
الا واسلمنه الی الاجل
ذل اغتراب وفاقه و هوی
و کلها سابق علی عجل،
(از معجم البلدان)،
او بسیار بدیهه گوی و نیکو محضر بود روزی بدیدار یکی از دوستان خود رفت و وی را در خانه نیافت، آنگاه این دو شعر را بدو نوشت:
کم حضرنا فلیس یقضی التلاقی
نسئل اﷲ خیر هذا الفراق
ان اغب لم تغب وان لم تغب غب
مت کان افتراقنا باتفاق،
(از ریحانه الادب ج 1 ص 136)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باکی
تصویر باکی
گریه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکی
تصویر باکی
گریه کننده، جمع بکاه
فرهنگ فارسی معین
مربوط به بانک، کارمند بانک
فرهنگ واژه مترادف متضاد