جدول جو
جدول جو

معنی باغشگرد - جستجوی لغت در جدول جو

باغشگرد(غِ گِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 15 هزارگزی شمال خاوری صفی آباد و 8 هزارگزی خاور راه ماشین رو صفی آباد واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 15 تن سکنه. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و زیره و میوه و شغل مردمش زراعت و کرباس بافی و راهش مالرو است. از آثار تاریخی، مقبرۀ شاهزاده محمد در آنجاست. این ده را در اصطلاح محلی باغشجرد نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادگرد
تصویر بادگرد
تندرو، تیزرو، ویژگی اسب تندرو
رهگذر باد، بادگیر، بادرس، بادخن، خانۀ تابستانی، بادغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگرد
تصویر بازگرد
بازگشت، مراجعت، بازگردنده، رجوع کننده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
مراجعت. (ناظم الاطباء). عود:
او گر ز کرده بازنگردد مگرد گوی
اندی که بازگرد بعدل شهنشه است.
سیدحسن غزنوی.
آن کس که به نفس خود نبردی دارد
با خویش همیشه سوز و دردی دارد
گر خاک شود عدوی و بر باد رود
غافل نشوی که بازگردی دارد.
استاد علی اکبر معمارباشی اصفهان (از آنندراج).
، مرد تجربه کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد مجرب. کامل در تجربه. مردآزموده و پخته: فاضلی جزل و بازلی فحل. (ترجمه تاریخ یمینی ص 430)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
گردباد و طوفان و بادگر. (آنندراج). گردباد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بادگر، و شعوری ج 1 ورق 156 شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نام بلادی میان قسطنطنیه و بغداد. (تاج العروس). رجوع به باشغرد و باشقرد شود، مخالفت. مباینت. ضدیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
این نام بصورت باشجرد و باشقرد نیز آمده است و نام بلادی است بین قسطنطنیه و بلغار. المقتدر باللّه، احمد بن فضلان بن عباس بن راشدبن حماد را جهت ارشاد پادشاه صقالبه بآن صوب فرستاد و او تعالیم اسلامی را بر آنان تشریح کرد، درصفر 309 هجری قمری او در سفرنامۀ خود از باشغرد نام برده و گوید: در میان قومیکه موسوم به باشغرد بودند رسیدم، این قوم اصلا ترک و سخت خونخوار بودند. عده ای از این طایفه هستند که به سیزده خدا معتقدند، مثلا خدای زمستان و تابستان و باران و باد و درخت و مردم و چارپایان و آب و شب و روز و مرگ و زندگی و زمین. و خدای آسمان را رب الارباب میدانند. باز گوید: طایفه ای از آنان را دیدم که مار را میپرستیدند و برخی ماهی را. یکی از افراد این طایفه در حلب میگفت که در شمال مملکت ما صقالبه و در طرف قبلۀ آن سرزمین پاپ یعنی روم قرار دارد و در مغرب ما اندلس و در مشرق قسطنطنیه است. من از کیفیت اسلام آوردن این گروه پرسیدم، گفت از اسلاف خود شنیدیم که هفت تن از مسلمین به سرزمین بلغار آمدند و در بین ما سکونت اختیار کردند و ما بیاری آنان از گمراهی نجات یافتیم. اصطخری گوید: که باشجرد [باشغرد] تا بجناک بلغار بیست و پنج منزل راه است و از باشفرد [باشغرد] تا بجناک [طایفه ای از اتراک] ده روز راه. (از معجم البلدان، ذیل باشغرد). چون روس و قفچاق و آلان نیز نیست گشتند و کلار و باشغرد بر ملت نصاری اقوام بسیار بودند و ایشان را میگویند متصل فرنگ اند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 225). ظاهراً باشغرد در مجارستان یا در حوالی اتریش بوده و از قسمت دوم کلمه باشغرد یعنی ’غرد’ این طور بر می آید که این لفظ اسلاوی است و این جزء در زبان اسلاو بمعنی حصار میباشد ولی مسلم نیست که این ناحیه در کجا واقع شده و طوایف آن در کدام مراکز سکونت داشته اند. بعقیدۀ یکی از محققان روسی، این طایفه همان باسک ها میباشند که میهن اصلیشان ابتدا در نواحی اورال بوده است. در زبان عربی قوم باسک را بشکیر و در زبان ترکی باسکیر آورده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1198). و رجوع به باسک و باسکیر و بشکیر و باشقرد شود
گویا قریه ای است در موصل. (مراصد الاطلاع). ظاهراً مقصود همان طایفۀ موسوم به باشغرد بوده اند که در معجم البلدان از آنان ذکری در نواحی موصل و حلب نیز میرود. و رجوع به باشقرد شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ناحیه ای در دامنه های جبال اورال. در تقسیم بندی ممالک چنگیزاین ناحیه و ناحیۀ بلغار سهم جوجی گردید و چون جوجی قبل از فوت پدر مرد این اراضی به پسر او باتو رسید. رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال ص 109 و 567 و نیز رجوع به باشغرد و باسکیر و باشکیر شود: توشی خان بن چنگیزخان مهتر پسر او بود بحکم پدر ولایات خوارزم و دشت خزر و بلغار و سقسین و الان واس (؟) و روس و مکس و باشقرد و آن حدود بدو مفوض بود. (تاریخ گزیده چ عکسی ص 575). یافث بن نوح... بلغاریان و برطاسیان و باشقردیان از تخم اوند، یونانیان و فرنگیان و بعض رومیان از نسل اواند. (تاریخ گزیده چ عکسی ص 28)
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ)
شکاری. (از برهان). صیاد. شکارچی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در یک هزارگزی شمال ساردوئیه و یک هزارگزی شمال راه فرعی ساردوئیه به راین واقع است و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
عصیان. بی فرمانی. (آنندراج) :
گروهی ز عقل و سیاست بری
در آنجا زده کوس باغیگری.
ملاعبداﷲ هاتفی (ازآنندراج) ، رفیع و بلندمرتبه، پاک نژاد، دانا. عاقل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باغیگری
تصویر باغیگری
سرکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز گرد
تصویر باز گرد
مراجعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
صیاد، شکارچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
((بِ گَ))
شکار، شکارگاه، شکاری، صیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازگرد
تصویر بازگرد
((گَ))
مراجعت، بازگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالگرد
تصویر بالگرد
هلی کوپتر
فرهنگ واژه فارسی سره