جدول جو
جدول جو

معنی باعظمت - جستجوی لغت در جدول جو

باعظمت
نهمار مهست
تصویری از باعظمت
تصویر باعظمت
فرهنگ لغت هوشیار
باعظمت
باحشمت، باشکوه، بزرگ، شکوهمند، شگرف، عظیم، مجلل
متضاد: کوچک، معمولی، بی شکوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعظم
تصویر اعظم
(دخترانه)
بزرگوارتر، بزرگ تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعظم
تصویر اعظم
بزرگ تر، بزرگوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
بزرگی، بزرگ منشی، بزرگواری، کبر، نخوت
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ مْ مَ)
که همت دارد. دارای همت بلند. جوانمرد. باسخاوت. (ناظم الاطباء) : مرد باهمت را فقر عذابی است الیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). رجوع به همت شود
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
از: با+ نعمت، که نعمت دارد. منعم. دارای نعمت. مال دار. باخواسته، منادی کردن. جار زدن. آوا دردادن: (فرمان کرد) کس ایشان را زن ندهد و نخواهد و نیامیزد و بدین کار در پادشاهی بانگ کردند. (مجمل التواریخ والقصص)، نامیدن. خواندن. آواز کردن. (ناظم الاطباء) :
بانگ کردمت ای فغ سیمین
زوش خواندیم (زان) که هستی زوش.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
فضیل از دور او را بدید بانگ کرد، مرد چون بیامد گفت چه حاجت است. (تذکره الاولیاء عطار).
- امثال:
سربریده بانگ نکند.
معارت، بانگ کردن شترمرغ. انقاض، بانگ کردن چوزه. قبقبه، بانگ کردن شتر در شکم. جلجله،بانگ کردن رعد. جهجهه، بانگ بر دده زدن. (مصادر زوزنی). هدیل. هتف. هدر. تهدیر، بانگ کردن کبوتر. تهزج،بانگ کردن کمان وقت زه کشیدن. مهاره، در روی بانگ کردن.هباب. هبیب، بانگ کردن تکه وقت گشنی. اهتباب، تیزشدن و بانگ کردن تکه وقت گشنی. قریر، بانگ کردن مار. (از منتهی الارب). هل، بانگ کردن از شادی.تخمط، بانگ کردن فحل. ذمر، بانگ کردن شیر. هزم، بانگ کردن کمان. تهزم، بانگ کردن رعد. صقیع، بانگ کردن خروس. تصفیر، بانگ و فریاد کردن. خفق، بانگ کردن باد. فخت، بانگ کردن فاخته. غذمره، بانگ کردن. غمغمه، تعمم، بانگ و خروش دلاوران. (منتهی الارب). تهوید، تهواد، نرم بانگ کردن. صدید، بانگ کردن. (ترجمان القرآن). تعلیس، بانگ کردن. تغنیه، بانگ کردن کبوتر. نزب، نزاب، نزیب،بانگ کردن آهو و تکه بوقت گشنی. (منتهی الارب). لقلقه. ضوضاء، صرخ، بانگ کردن. (دهار). تجلیب، بانگ کردن. (تاج المصادر بیهقی). بربره، بانگ کردن. حمحمه، بانگ کردن اسب نر. نقنقه، بانگ کردن بزغ. غمغمه، بانگ کردن مبارزان در جنگ. همهمه، بانگ کردن با گرفتگی بینی چنانکه هویدا نباشد. اهتزام، بانگ کردن رعد و آنچه بدان ماند. تغطمط، بانگ کردن باگرفتگی گلو. (مصادرزوزنی). رجس، ارتجاس بانگ کردن ابر. صهیل، صهال، تصهال، بانگ کردن اسب. نزب، نزیب، بانگ کردن آهو. بغام، بانگ کردن آهو و گاو دشتی و شتر. تصلصل، بانگ کردن آهن و آنچه بدان ماند. صلصله، بانگ کردن آهن. جعجعه، بانگ کردن آسیا. معمعه، بانگ کردن آتش در وقت سوختن. (تاج المصادر بیهقی). تلقم، بانگ کردن آب از بسیاری. تطبطب، بانگ کردن آب. (منتهی الارب). خرور، خریر، تدور، بانگ کردن آب. شغا، بانگ کردن گوسفند. ضغو، اضغاء، بانگ کردن روباه. زمار، بانگ کردن شترمرغ. قلخ، قلیخ، بانگ کردن فحل. (تاج المصادر بیهقی). ضحک، بانگ کردن بوزینه. نبح، نبیح، نباح، تنباح، بانگ کردن سگ و آهو و بز و مار. (منتهی الارب). نعب، نعیب، نعبان، بانگ کردن کلاغ. (تاج المصادر بیهقی). رزیم، بانگ کردن شیر. حمحمه، بانگ کردن اسب در وقت علف خواستن.رزام، ارزام. بانگ کردن شتر چنانکه دهن بازنکند. وحوحه، بانگ کردن باگرفتگی گلو. (تاج المصادر بیهقی). عندله، بانگ کردن بلبل. (دهار). لبلبه، بانگ کردن تکه وقت برجستن بر ماده. رقا، بانگ کردن جغد. (منتهی الارب). نهاق، نهیق، بانگ کردن خر. استحار، بانگ کردن خروه در سحر. (تاج المصادر بیهقی). قبع، بانگ کردن خوک. (منتهی الارب). زمزمه. قصیف. جلجله. ارزام، بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی). تمضمض، لغو، بانگ کردن سگ. (منتهی الارب). قعقاع، قعقعه، بانگ کردن سلاح. (تاج المصادر بیهقی). رغاء، الجاج، بانگ کردن شتر. تخض، بانگ کردن شتر به شقشقه. (منتهی الارب). نجنجه، بانگ کردن شتر سرمست. (منتهی الارب). هتیت، بانگ کردن شتر بچه. (تاج المصادر بیهقی). تزغم، بانگ کردن شترماده. سجر، بانگ کردن شتر ناقه. شقشقه، بانگ کردن شترنر. عرار، بانگ کردن شترمرغ. (منتهی الارب). معاره، بانگ کردن شترمرغ. (تاج المصادر بیهقی). قرقره، بانگ کردن شکم. (دهار). هدیل، بانک کردن قمری. اعوال، بانگ کردن کمان. بقبقه، بانگ کردن کوزه بوقت آب کردن در وی. نبیب، بانگ کردن گشن نر از بهر گشنی. فشیش، بانگ کردن مار به پوست. (تاج المصادر بیهقی). قوقاه، بانگ کردن ماکیان. (دهار). کرکره، بانگ کردن ماکیان. قریره، بانگ کردن ماکیان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از با+ قیمت، باارزش. گران قدر. گرانبها. ارزنده: و از وی (از پارس) بساطها و فرشها و زیلوهاو گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود العالم) :
دریای سخن ها سخن خوب خدایست
پرگوهر باقیمت و پرلؤلؤ لالا.
ناصرخسرو.
مرگوهر باقیمت و باقدر و بها را
اینها نه سزااندکه بیقدر و بهااند.
ناصرخسرو.
قبای شه ز دیباست نرم و باقیمت
اگر چه زیر و درون پنبه و آستر دارد.
ناصرخسرو.
تا غلاف اندر بود باقیمت است
چون برون شد سوختن را آلت است.
مولوی.
و رجوع به قیمت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
دارای رحمت. بخشایش گر. بخشایش کننده:
وگر بارت ندادند اندرین در
بر ایشان ابر بارحمت مباراد.
ناصرخسرو.
رجوع به ’با’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
بزرگی، جاه و جلال و شوکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعظم
تصویر اعظم
بزرگتر، عظیمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعمت
تصویر بلعمت
فرو خوردن فرو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با همت
تصویر با همت
دارای همت بلند، با سخاوت، جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعصمت
تصویر بیعصمت
بیناموس بیعرضی بیعفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با عظمت
تصویر با عظمت
بزرگ عظیم باشکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعصمت
تصویر باعصمت
نامویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعظم
تصویر اعظم
((اَ ظَ))
بزرگتر، بزرگوارتر، درشت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
((عَ ظَ یا ظِ))
بزرگی، بزرگواری، کبر، نخوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
باعظمت، جلیل، شکوهمند، شوکتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بااراده، پراستقامت، مصمم
متضاد: سست اراده، بی اراده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشنده، سخاوتمند، سخی، کریم
متضاد: بی همت، بااراده
متضاد: بی اراده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منضبط، منظم، آراسته، مرتب
متضاد: بی نظم، نامرتب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عفیف، پاک دامن
متضاد: بی عفت، بی عصمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
Eminence, Enormity, Grandness, Greatness, Hugeness, Magnificence, Massiveness, Mightiness, Monumentality, Tremendousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
éminence, énormité, grandeur, magnificence, immensité, monumentalité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
великолепие , огромность , величие , величие , массивность , могущество , монументальность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
Hoheit, Ungeheuerlichkeit, Erhabenheit, Großartigkeit, Größe, Pracht, Monumentalität, Gewaltigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
величність , величезність , величезність , монументальність , величність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
eminencja, ogromność, wielkość, wspaniałość, monumentalność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
eminência, enormidade, grandeza, magnificência, monumentalidade, imensidão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
eminencia, enormidad, grandeza, magnificencia, magnitud, monumentalidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
موقّر، محترم، معتبر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
eminente, enormità, grandezza, magnificenza, monumentalità, grandiosità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی