جدول جو
جدول جو

معنی باطری - جستجوی لغت در جدول جو

باطری
باتری، دستگاهی متشکل از چند پیل و دارای صفحه های مثبت و منفی که در محلول اسیدسولفوریک قرار دارد و برای تولید قوۀ برق در اتومبیل و بعضی ماشین های دیگر به کار می رود، در امور نظامی واحد شمارش توپ خانه
تصویری از باطری
تصویر باطری
فرهنگ فارسی عمید
باطری
بمعنی دستگاهی که از یک سری پیل و آکومولاتور تشکیل شده است و برای ذخیره و تولید الکتریسته در اتومبیل و وسائل دیگر بکار رود، دستگاهی که در حکم مخزن الکتریسته و عبارت از ابزاری الکتروشیمی است، در هر خانه از این دستگاه چند صفحۀ مثبت و بهمان تعداد صفحه های منفی قرار گرفته و جنس صفحه ها از سرب یا از ترکیبات فلز مزبور است، این صفحه ها بوسیلۀ صفحات عایقی که معمولاً از چوب، لاستیک و شیشه ساخته شده از یکدیگر جداگشته اند، تمام صفحات منفی و مثبت با همدیگر متصل اندو با علامت (+) یا (-) مشخص میباشند، مجموع صفحه های مثبت و منفی در داخل ظرف محتوی اسید سولفوریک و آب قرار دارند، این محلول الکترولیت نام دارد، هنگام پرکردن باطری (بوسیلۀ منبع الکتریکی) بین اسید و ترکیبات سرب فعل و انفعالی صورت میگیرد و انرژی الکتریکی به صورت انرژی شیمیایی در داخل باطری ذخیره میشود، بدین ترتیب اگر پس از پرکردن باطری، دو سر مثبت و منفی آنرا به یک ابزار مصرف برق وصل کنیم، اسید سولفوریک و صفحه های سربی فعل و انفعالی در جهت عکس انجام می دهند و انرژی شیمیایی ذخیره شده در باطری بصورت انرژی الکتریکی در می آید و در دستگاه برقی مذکور مورد استفاده قرار میگیرد، پس از اینکه مدتی این عمل انجام گرفت البته انرژی شیمیایی ذخیره شده تمام می شود و باصطلاح معروف باطری دشارژ یعنی خالی میگردد و ناچار دوباره باطری را با دستگاه مولد برق پر و به اصطلاح شارژ می کنند، اسید در ضمن شارژ باطری به مصرف میرسد، یعنی با مادۀ سربی صفحه ها ترکیب میشود و سولفات سرب تولید میکند اما در حین دشارژ اسیدسولفوریک مصرف شده دوباره در الکترولیت بوجود می آید، مقدار ظرفیت باطری بستگی به سطح صفحه های باطری و تعداد آنها دارد
لغت نامه دهخدا
باطری
دستگاهی که از یک سری پیل و آکومولاتور، تشکیل شده و برای ذخیره و تولید الکتریسیته در اتومبیل و وسائل دیگر بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
باطری
باتری، پیل، قوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باطری
باطری یا قوه منبعی است از الکتریسیته ساکن که برای به کارگیری دستگاه های الکتریکی یا در اتومبیل مصرف می کنیم. همان طور که از نامش برمی آید قوه است و در خواب نیز نیاز شما به نیرویی خارج از وجود خودتان به شکل قوه شکل می گیرد. اگر ببینید باطری یا قوه ای از دیگری گرفتید خواب شما می گوید به کمک دیگران نیازمندید اما به روی خود نمی آورید و غرورتان اجازه ابراز این احتیاج به کمک را نمی دهد. چنانچه ببینید که کسی از شما باطری گرفت، یک آدم مجهول به کمک شما نیازمند خواهد شد که معلوم نیست بتوانید برای او مفید واقع شوید زیرا همیشه تصور ما در مورد خودمان مثبت است. اگر دیدید که باطری اتومبیل شما سوراخ شده یا برق نمی دهد گویای ضعف نیروی شماست و اگر باطری را ترمیم کردید به جبران ضعف خود توفیق خواهید یافت. به هر حال باطری و قوه نماینده قدرت های خارج از وجود و شخصیت ما هستند و اندازه آن ها به اندازه باطری و قوه ای که در خواب می بینید بستگی دارد. قوه و باطری کوچک کمک مختصر است و باطری بزرگ یاری موثر و عظیم.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دستگاهی متشکل از چند پیل و دارای صفحه های مثبت و منفی که در محلول اسیدسولفوریک قرار دارد و برای تولید قوۀ برق در اتومبیل و بعضی ماشین های دیگر به کار می رود، در امور نظامی واحد شمارش توپ خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باطنی
تصویر باطنی
مربوط به باطن مثلاً تمایل باطنی، پیرو باطنیه
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
بگفتۀ حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده نام سفیری است که از جانب خلفای فاطمی به دربار سلطان محمود آمد تا تبلیغ مذهب باطنی کند. او گوید: از مصر مردی باهری نام از پیش حاکم فاطمی به رسالت سلطان محمود آمد و در ایران دعوت بواطنه ظاهر کرد، خلقی بسیار در دعوت او رفته بودند کار او عروجی تمام یافت، سلطان او را حاضر کرد و به دلائل عقلی و نقلی ملزم گردانید و سیاست فرمود و آتش آن فتنه به آب عدل خود فرونشاند. (از تاریخ گزیده ص 398). اما این نام به این صورت بلاشک مصحف ’تاهرتی’ است. رجوع به تاهرتی شود
لغت نامه دهخدا
بترکی قید است، و قید باقلی شیح است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
منسوب به باقر
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در9 هزارگزی باختر فهلیان و بر کنار شوسۀ کازرون به بهبهان در دامنه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 250 سکنه. آب آنجا از رود خانه فهلیان و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و برنج و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
زید بن احمد باقری علوی، او در زمان متوکل عباسی خروج کرد ولی جمعی که با او همعهد و هم سوگند بودند ازو برگشتند و در جنگ بر دست لشکر متوکل گرفتار شد. (از تاریخ گزیده چ عکسی ص 325)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به بابر. رجوع به همین نام شود.
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
نسبتی است که در زبان عامه افادۀ معنی کرباس فروش و فروشندۀ هر جامۀ سپیدی میکند. (سمعانی). یاقوت گوید: لا ادری این هی. و فی کتاب الشام، انبأنا ابوعلی الحداد، انبأنا ابوبکر بن زیده، انبأنا سلیمان بن احمد، کل من یبیع الکرابیس بدمشق، یسمی الطاطری. (معجم البلدان ج 6). رجوع به طاطریه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
حسین بن یوحن بن ابونه بن نعمان باوری. مدتها در اصفهان بود و از گروهی مردم دانشمند کسب دانش کرد و در اصفهان در ماه ربیع الاول سال 587 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی از خوار ورامین
لغت نامه دهخدا
(حِ ری ی)
خون خالص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از ایتالیائی پادر (پدر، لقب مذهبی. کشیش). (دزی ج 1 ص 47)
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ بختیاری است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
عمل بیطار. بیطاری کردن. (ناظم الاطباء).
- بیطری کردن، بیطاری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از متکلمین شیعه است و کتاب الامامه از اوست. (ابن الندیم). ابوسهل اسماعیل بن علی بن النوبخت النوبختی را کتابی است بنام کتاب الرد علی الطاطری فی الامامه. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
به هندی ریحانست. (فهرست مخزن الادویه).
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام طایفه ای از طوایف بلوچستان ناحیه بمپور و مرکب از300 خانوار است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 99) ، مغلم. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری) ، لوطی. (آنندراج) ، شرور. (ناظم الاطباء) ، بزدل. (آنندراج). کم جرأت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
این کلمه در معنی حاصل مصدری بکار رود اما نه جداگانه بلکه بصورت ترکیب آید چون:
- بدباوری، دیرباوری، زودباوری، خوش باوری، در معانی بدباور بودن. دیرباور بودن. زودباور بودن. خوش باور بودن و غیره
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان ده بالا بخش خاش شهرستان زاهدان که در 13 هزارگزی شمال خاوری خاش بر کنار راه فرعی گزو به خاش در جلگه واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای گرم معتدل و 200 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری است. اهالی آن از طایفۀ شهنوازی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
منسوب به باشر. محمد بن عبدالرحمن باشری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
منسوب به باشر از قراء حلب
لغت نامه دهخدا
(صِ)
میرشفیعخان باصری پسر میرمهدی خان عرب شیبانی ضابط ایل باصری بود و بعد از او پسرش میررفیعخان باصری و آنگاه محمدتقی خان باصری ضابط این ایل گردید. (از فارسنامۀ ناصری ص 310) ، مزرعه. جلگه. (ناظم الاطباء). و رجوع به باطیسه شود
محمودخان باصری پسر محمدتقی خان باصری ضابط ایل باصری بود که در 1279 هجری قمری وفات یافت. (از فارسنامۀ ناصری ص 310) ، باطس ایدا یا علیق ایدا. چگلک. توت فرنگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
یکی از ایلات خمسۀ فارس که مرکب از 3000 خانوار است. قشلاق این طایفه در بلوک سروستان، کربال و گوار و ییلاقشان در بلوک ارسنجان و کمین است. تیره های باصری عبارتند از: چاربنیجه، شکاری، علی قنبری، علی میرزائی ویسی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). از زمان صفویه حکومت و ضابطی این ایل ضمیمۀ حکومت ایل عرب بود. زبان تیره های باصری فارسی است، جز بنیچه که ترک زبانند. (فارسنامه ناصری ص 310). در فارسنامۀ تیره تربر نیز جزء تیره های باصری آمده است
لغت نامه دهخدا
(طِ)
از شعرای بخارا و بروایتی دیگر از بلخ بوده است. امیر علیشیر نوائی آرد: مرد فقیر و ساده است و در بلخ میباشد و بقدم توکل بزیارت مکه معظمه مشرف شده، این مطلع ازوست:
بسکه داری تنگدل ای غنچۀ خندان مرا
جان ز دل آمد به تنگ و دل گرفت از جان مرا.
رجوع به مجالس النفائس ص 82 و 256 و 306 و هم چنین قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199 و صبح گلشن ص 50 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
منسوب است به فرقۀ موسوم به باطنیه. آنکه بطریقۀ باطنیه گرویده باشد. سبعی. قرمطی. هفت امامی. اسماعیلی. تعلیمی. فاطمی. رفیق. (النقض حاشیۀ ص 93). ج، باطنیان و باطنیون:
باطنش هست دیگر و ظاهرش دیگر است
گویی شده ست این گل دوروی باطنی.
منوچهری.

منسوب به باطن. مقابل ظاهری. درونی. داخلی. ذاتی. جوهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از باتری
تصویر باتری
دستگاه ذخیره برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطنی
تصویر باطنی
درونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسری
تصویر باسری
((سَ))
سپری، تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باطنی
تصویر باطنی
درونی
فرهنگ واژه فارسی سره