نام دهی نزدیک آمل، بمازندران، (مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 130 بنقل از ابن اسفندیار)، در ترجمه وحید مازندرانی (ص 173) این نام بصورت بشیر نقل شده است و ظاهراً مبنی بر اشتباه باشد
نام دهی نزدیک آمل، بمازندران، (مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 130 بنقل از ابن اسفندیار)، در ترجمه وحید مازندرانی (ص 173) این نام بصورت بشیر نقل شده است و ظاهراً مبنی بر اشتباه باشد
خیزران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، طباشیر، ثلج صینی، نی هندی، ثلج چینی کنایه از سفیدی کنایه از سپیده دم
خِیزَران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، طَباشیر، ثَلجِ صینی، نِیِ هِندی، ثَلجِ چینی کنایه از سفیدی کنایه از سپیده دم
خیزران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، املای دیگر واژۀ تباشیر، بامبو، نی هندی، ثلج صینی، ثلج چینی کنایه از سفیدی کنایه از سپیده دم
خِیزَران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، املایِ دیگر واژۀ تَباشیر، بامبو، نِیِ هِندی، ثَلجِ صینی، ثَلجِ چینی کنایه از سفیدی کنایه از سپیده دم
ناحیه ای متصل به بلاد فرنگ. (از حبیب السیر ج 3 ص 75) : چون با تو از آن مهم باز پرداخت به صوب کلار و باشقر که متصل ببلاد فرنگ بود و متوطنان آن دین نصاری داشتند رایت عزیمت برافراخت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 75). این کلمه صورت دیگری از نام باشقرد و باشغرد است. و رجوع به باسکیر و باشغرد شود
ناحیه ای متصل به بلاد فرنگ. (از حبیب السیر ج 3 ص 75) : چون با تو از آن مهم باز پرداخت به صوب کلار و باشقر که متصل ببلاد فرنگ بود و متوطنان آن دین نصاری داشتند رایت عزیمت برافراخت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 75). این کلمه صورت دیگری از نام باشقرد و باشغرد است. و رجوع به باسکیر و باشغرد شود
به آلمانی بایرن. نام ناحیه ای در اروپای مرکزی جزء امپراتوری آلمان که از دو ناحیۀ مجزا تشکیل شده است. از جنوب به سالسبورگ و تیرول و از مغرب به ورتمبرگ و از شمال به ساکسون محدود میشود. رود دانوب از سوی غرب به شرق در داخل این ناحیه جریان دارد. بخشهای عمده آن عبارت است از باویر علیا، باویر سفلی، سواب فرانکونی علیا و فرانکونی سفلی و پالاتینا. باویر در قرنهای اولیۀ میلادی زیر نفوذ رومیان بود، در اواسط قرن هفتم میلادی زیر نفوذ فرانسه قرار گرفت و در 814 میلادی یک نوع خودمختاری یافت و دوک باویر مناسباتی با دولت فرانسه داشت و به تناوب دولتهای فرانکونی و اتریش و سایر نواحی بر آن حکم راندند، در اثنای جنگهای سی ساله بعلت همراهی با امپراتوری آلمان، مورد توجه قرار گرفته و حتی حق رأی در مورد انتخاب امپراتوری آلمان یافتند. در 1777م. دوکهای پالاتینا بر باویر مسلط شدند، بعد از کنگرۀ وین، دوک باویر عنوان پادشاهی یافت. در 1870 جزء امپراتوری آلمان گردید، و این وضع هنوز ادامه دارد
به آلمانی بایرن. نام ناحیه ای در اروپای مرکزی جزء امپراتوری آلمان که از دو ناحیۀ مجزا تشکیل شده است. از جنوب به سالسبورگ و تیرول و از مغرب به ورتمبرگ و از شمال به ساکسون محدود میشود. رود دانوب از سوی غرب به شرق در داخل این ناحیه جریان دارد. بخشهای عمده آن عبارت است از باویر علیا، باویر سفلی، سواب فرانکونی علیا و فرانکونی سفلی و پالاتینا. باویر در قرنهای اولیۀ میلادی زیر نفوذ رومیان بود، در اواسط قرن هفتم میلادی زیر نفوذ فرانسه قرار گرفت و در 814 میلادی یک نوع خودمختاری یافت و دوک باویر مناسباتی با دولت فرانسه داشت و به تناوب دولتهای فرانکونی و اتریش و سایر نواحی بر آن حکم راندند، در اثنای جنگهای سی ساله بعلت همراهی با امپراتوری آلمان، مورد توجه قرار گرفته و حتی حق رأی در مورد انتخاب امپراتوری آلمان یافتند. در 1777م. دوکهای پالاتینا بر باویر مسلط شدند، بعد از کنگرۀ وین، دوک باویر عنوان پادشاهی یافت. در 1870 جزء امپراتوری آلمان گردید، و این وضع هنوز ادامه دارد
نام دیهی در خراسان قدیم، آقای پورداود گوید: آثار نسا در خراسان نزدیکی دیهی بنام باگیر در نوزده هزارگزی مغرب اشک آباد دیده میشود، نام دیه باگیر از مأخذ روسها بنظر نگارنده رسید و شاید همان باجگیر (باجگیران) باشد که در سرحد ایران و ترکستان و روسیه است، در روی نقشه های مختلف باژیر نوشته شده است، (فرهنگ ایران باستان ص 284)
نام دیهی در خراسان قدیم، آقای پورداود گوید: آثار نسا در خراسان نزدیکی دیهی بنام باگیر در نوزده هزارگزی مغرب اشک آباد دیده میشود، نام دیه باگیر از مأخذ روسها بنظر نگارنده رسید و شاید همان باجگیر (باجگیران) باشد که در سرحد ایران و ترکستان و روسیه است، در روی نقشه های مختلف باژیر نوشته شده است، (فرهنگ ایران باستان ص 284)
عبدالله بن سعید. از ادبای بزرگ بود. ظاهراً در سال 1078 هجری قمری وفات یافته است. (از سلافه العصر ص 217). او از فقها و علمای مکه بود، همه کتابهای او در شروح و حواشی و مختصرات است از آنجمله: ’اختصار نظم عقیده اللقانی’ بنظم و ’اختصار تصریف زنجانی’ و ’نظم الحکم’شرح آن است. (از اعلام زرکلی ج 4 ص 223). از اوست: کم من علوم اردناها فمابعدت عنا و حزنا معالیها علی سند. (از سلافه العصر)
عبدالله بن سعید. از ادبای بزرگ بود. ظاهراً در سال 1078 هجری قمری وفات یافته است. (از سلافه العصر ص 217). او از فقها و علمای مکه بود، همه کتابهای او در شروح و حواشی و مختصرات است از آنجمله: ’اختصار نظم عقیده اللقانی’ بنظم و ’اختصار تصریف زنجانی’ و ’نظم الحکم’شرح آن است. (از اعلام زرکلی ج 4 ص 223). از اوست: کم من علوم اردناها فمابعدت عنا و حزنا معالیها علی سند. (از سلافه العصر)
صورتی از نام شهری در غرجستان که بصورت آبشین و افشین نیز در ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج آمده است و گوید بفاصله یک تیررس در ساحل شرقی مرغاب علیا و بمسافت چهار منزل بالای مروالرود واقع بوده است، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه محمود عرفان ص 442 شود صورتی ازنام قریه ای که در ’نزههالقلوب چ لیدن’ بصورت ناشقین، در ولایت قزوین آمده است، (نزههالقلوب جزء3 ص 281)
صورتی از نام شهری در غرجستان که بصورت آبشین و افشین نیز در ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج آمده است و گوید بفاصله یک تیررس در ساحل شرقی مرغاب علیا و بمسافت چهار منزل بالای مروالرود واقع بوده است، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه محمود عرفان ص 442 شود صورتی ازنام قریه ای که در ’نزههالقلوب چ لیدن’ بصورت ناشقین، در ولایت قزوین آمده است، (نزههالقلوب جزء3 ص 281)
نام شهری بوده است در مسیر اسکندر از باختر به هند، بقول آریان (کتاب 4، فصل 9 بند 4)، اسکندر پس از تسخیر ’ماساگ’ امیدوار گشت که شهر ’بازیر’ را به آسانی بتصرف آرد و ’سنوس’ را فرستاد آنرا بگیرد، اما سنوس موفق به تسلیم اهالی بازیر نشد، اسکندر بطرف شهر مزبور رفت و شنید که از طرف یکی از امرای هند عده ای بکمک شهر حرکت کرده اند، دستور داد سنوس قلعه ای ساخته در آن ساخلو گذارد ... در غیاب او اهالی شهر عده کم مقدونی ها را دیده بیرون آمدند و جنگی سخت روی داد و بهره مندی با مقدونی ها گردید، یعنی 500 نفراز اهالی کشته شد، 65 نفر اسیر گشت ... بعداً اهالی بازیر شبانه شهر را تخلیه کردند و با سایر خارجیها به قلۀ کوه ’آارن’ پناه بردند ...، رجوع شود به (ایران باستان، ج 2 ص 1773)
نام شهری بوده است در مسیر اسکندر از باختر به هند، بقول آریان (کتاب 4، فصل 9 بند 4)، اسکندر پس از تسخیر ’ماساگ’ امیدوار گشت که شهر ’بازیر’ را به آسانی بتصرف آرد و ’سنوس’ را فرستاد آنرا بگیرد، اما سنوس موفق به تسلیم اهالی بازیر نشد، اسکندر بطرف شهر مزبور رفت و شنید که از طرف یکی از امرای هند عده ای بکمک شهر حرکت کرده اند، دستور داد سنوس قلعه ای ساخته در آن ساخلو گذارد ... در غیاب او اهالی شهر عده کم مقدونی ها را دیده بیرون آمدند و جنگی سخت روی داد و بهره مندی با مقدونی ها گردید، یعنی 500 نفراز اهالی کشته شد، 65 نفر اسیر گشت ... بعداً اهالی بازیر شبانه شهر را تخلیه کردند و با سایر خارجیها به قلۀ کوه ’آاُرن’ پناه بردند ...، رجوع شود به (ایران باستان، ج 2 ص 1773)
گیاهی است کائوچودار و به درختها پیچد و آن در اطراف بهبهان و بوشهر و بندرلنگه و مکران و بخشهای بسیار گرم خرماخیز فارس یافت شود. این پیچ در اطراف بندرعباس (به نام لباشیر) و لار و خوزستان و در کویر لوت (به نام شتر) و نیز در لباقه و سفیدآبه در هزاروسیصد گز ارتفاع دیده شده است و از درختان کائوچوئی ایران است. (گااوبا)
گیاهی است کائوچودار و به درختها پیچد و آن در اطراف بهبهان و بوشهر و بندرلنگه و مکران و بخشهای بسیار گرم خرماخیز فارس یافت شود. این پیچ در اطراف بندرعباس (به نام لباشیر) و لار و خوزستان و در کویر لوت (به نام شتر) و نیز در لباقه و سفیدآبه در هزاروسیصد گز ارتفاع دیده شده است و از درختان کائوچوئی ایران است. (گااوبا)
تباشیر. دوائی است که از جوف نی هندی بهم رسد. یا آن خاکستر بیخ نی است. و فلوس طباشیر که در شکم نی میباشد مدور است مانند درهم. و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد، از آنجا آتش برآید، و در نیستان افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند، و بهترین آن سپید گردد، با اندک تندی و گزیدگی زبان، و مغشوش آن که از استخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدّت میباشد، مقوی دل و معده و جگر و قاطع قی صفراوی و اسهال دموی است. (منتهی الارب) (آنندراج). جنسی است دوائی، و به استخوان سوخته میماند، سرد و خشک است در دویم و سیم. (برهان). دوائی باشد سفید، مایل بقدری کبودی. بهندی بنسلوچن گویند. (غیاث اللغات). نام دوائی است، و آن در جوف قنا هندی باشد. یا خاکستر بیخ سوختۀ قنا هندی. (قاموس). اصول قنا است که سوخته باشند. (منهاج) .چیزی است که یافت شود در جوف قنای هندی چون بسوزد. (سدیدی). سوختۀ استخوان فیل. (بحر الجواهر). داود ضریر انطاکی گوید: اصل طباشیر همان چیزی است که در درون قنا است، و غشی و دغلی در آن با استخوان مردگان یا استخوان فیل کنند، دوائی است سفید مفرّح دل، که درمیان نی میان خالی میباشد، یا آنکه آن دارو خاکستر بیخ آن نی است - انتهی. دوائی است سپید که در هند از نی مخصوص بوسیلۀ سوزانیدن بیرون می آورند. و حکیم مؤمن آرد: از جوف نی کهنۀ بلاد هند بهم میرسد، و گویند چون از شدت بادها آتش در نیزار آنجا افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر نی جدا کنند، بهترین آن سفید مستدیر است که با اندک تندی و گزندۀ زبان باشد، و استخوان سوخته ای که به آن مغشوش میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد، و در آب حل نمیشود، در دوم سرد و در سیم خشک و مقوی دل حار و بارد معده و جگر حاره. و قاطع قی صفراوی، و اسهال دموی و حاره. و مجفف رطوبات معده. و جهت خفقان و غشی و تقویت اعضای ضعیفه که از حرارت باشد، شرباً و ضماداً نافع. و جهت بواسیر و تبهای تند و قلاع و با سکنجبین جهت توحش و غم و رفع کرب و التهاب مفید، و سعوط او را با روغن بنفشه جهت تقویت باصره مجرب دانسته اند، و مداومت او مضر باه. و مصلحش مصطکی و عسل، و گویند مضر ریه است. و مصلحش عناب و عسل، و شربتش تا دو درهم و بدلش بوزن او تخم خرفۀ بو داده، و نصف او سماق است، و گل مختوم و صندل سفید بهترین بدلهاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). طباشیر را به هندی توسیر گویند. و بیرحس هم گویند. ارّجانی گوید: طباشیر سرد است در دو درجه و خشک است در سه درجه، تبهای کهنه را منفعت کند، و تشنگی را تسکین دهد، و رفتن شکم را بازدارد. و قی را بنشاند و تسکین دهد، و خفقان را نافع است، و اگر کسی که بواسطۀصفرا که در معده بود غشی افتد دفع کند، و درد دهان را که اطبا آنرا قلاع گویند سود دارد. (ترجمه صیدنۀابوریحان بیرونی). نیکوترین وی سبک بود که زود خرد شود و طبیعت آن سرد و خشک بود در سیم و گویند در دوم، مسیح دمشقی گوید: سرد است در دویم و خشک است در سیم. شیخ الرئیس گوید: مرکب القوی بود مانند کل، و در وی قبض بود که قوت معده بدهد و قلاع را نافع بود و سوختگی آتش را سود دهد و شکم ببندد و تبهای حار و تشنگی را سودمند بود و قی که در مره صفرا بود بازدارد و گرمی حکه بنشاند و جهت ریشها، زهرها و قلاع که در دهان کودکان حادث شود سود دهد و چون تنها با ورق گل سرخ بر آن پاشند دندان متحرک را محکم گرداند تنها سنون ساختن بواسیر را سود دهد و ورم چشم گرم را نافع بود وقوت دل بدهد و خفقان که از حرارت بود ساکن گرداند وتوحش و غم را نافع بود و ضعف معده و التهاب آن و منع خلقه صفراوی و تشنگی را نافع بود و غشی و کرب را نافع بود و مفرح و مقوی قلب باشد و تری کهن که در معده باشد نشف کند و قوت اعضاء که از حرارت ضعیف شده باشد بدهد و سردمزاج را زعفران معتدل کند و تفریح و تقویت وی بغایت بود و گویند خوردن وی باه را مضر بود، اسحاق گوید: مضر بود به شش و مصلح وی گلاب بود و گویند مصطکی و انیسون بدل آن عصارۀ لحیهالتیس است و گویند بدل آن سه وزن آن تخم خیارزه است و چهار وزن آن بزرقطونا و گویند بدل آن طین مختوم است به وزن آن عصارۀ لحیهالتیس است و گویند بدل آن کاغذ مصری سوخته است و گویند به وزن آن تخم کاسنی و نیم وزن آن صندل و ابن مؤلف گوید: در شهر هندوقیس قصبهای دراز بود و بادهای سخت وزد و درهم ساید و آتش از آن برآید و قصب سوخته گردد و حریق وی طباشیر بود و گاه باشد که چندین فرسنگ بسوزد. (اختیارات بدیعی). طباشیر، منه مایوجد فی انابیب القنا و هو الصفائح الشفافه الشدیده البیاض الحریفه التی تذوب اذا استحلبت و منه مایحرق.اما من احتکاکه فی بعضه. او بالصناعه و یعرف بملوحه فیه و عدم حراقه و رمادیه. و قد یغش بعظام الموتی اوالفیل اذا احرقا و یعرف هذا بغبره و سواد و کدر. ارضیه و عدم حده و هو باردٌ فی الثانیه یابس فی الثالثه یقمع العطش و الحراره و الخلقه و یحبس الاسهال و الدم. و یقوی القلب و المعده و الکبد الحاره حتی بالطلاء و یسعط بدهن البنفسج فیحد البصر (من مجربات الکندی) و یحل الاورام و القلاع طلاء و هو یضر الرئه و یصلحه الصمغ او العسل او العناب و شربته نصف درهم و بدله مثله بزر رجله محمص و نصفه سماق. (تذکرۀ داود انطاکی). و من خرافات الهند: انهم یقولون: ان من الافیله الفائقه مایوجد فی لحوم جباهها درر و تتمیز من سایر الفیله بشهبهاللون و ارج الرائحه کالیاسمین الهندی و کذالک فی منابت الارماح تحت اصولها و قالوا فی تفصیل ذلک ان ّ تلک الارماح تکون حمراً و اذا کانت شکیراً غضه غیرمستحکمه و مطرت بنوءالغفر و الزبانی ّ تولد فی انابیبها من القطرات لالی تنعقد عند استحکام قنو هذه الرماح و الطباشیر تعمل منها ولو وجدالساحلیون فی رماح الطباشیر شیئاً لما احرقوها الابعد الشق و لاشتهر ذلک. (الجماهر بیرونی ص 108). سرجس گوید: (طباشیر) ماده ای است که در اندرون نی هندی یافت شود. علی بن محمد گوید: طباشیر خاکستر نی هندی است و آنچه استخراج کنند از سواحل هند باشد، اما نقطه ای که فراوانتر از سایر نقاط طباشیر دارد سنداپور است از شهر کلی که در آنجافلفل سیاه فراوان است. هندوان گویند: نیکوترین طباشیر، آن است که سپیدرنگ باشد بویژه بندهای نی آن و فلوس آن که در مدخل نی یافت میشود و شکل آن مدور است مانند درهم. محصول طباشیر را وقتی به دست آورند که بواسطۀ تماس و اصطکاک نی ها به یکدیگر، بر اثر بادهای شدید بخودی خود از نی ها احتراقی حاصل آید. طباشیر مصنوعی و مغشوش را نیز با استخوانهای سوختۀ میش میسازند، هنگامی که در بلاد خارج از هند قیمتش بالا رود، درصورتی که در همان هنگام قیمت آن در هند از صعود و نزول ایمن است و یک من او از شش تا هشت درهم ترقی کند. مسیح دمشقی گوید: سرد است در دوم و خشک است در سیم، مقوی معده و برای قروح دهان سودمند است. خوزی گوید: برای سوزاندن (مرهالحمراء) صفراء نیکو است، قابض بطن و مقوی معده است چه شربت آن خورند و چه بدان طلا کنند. رازی گوید: برای تب حادّ و تشنگی نافع باشد. اسحاق بن عمران گوید: عطشی را که از صفرا باشد می نشاند و حرارت شدید جگر را به اعتدال می آورد. بر ضد جراحات و جوشها که برفک در دهان کودکان حادث میشود سودمند است، استعمال آن بصورت گرد است. خواه مفرد و خواه باگل سرخ و شکر طبرزد استعمال کنند. در مورد بواسیر نیز طباشیر بکار برند. ابن سینا گفته: طباشیر قابض و دابغ است و اندک تحلیل و تبرید آن از تحلیلش بیش باشد، بواسطۀ تلخی اندکی که در اوست و خصائص گل سرخ دراو مجتمع است، برای التهابات چشم سودمند و قلبی را که دچار خفقان حاد باشد تقویت کند و شربت و طلای آن غشی را که بر اثر ریزش صفراء بمعده حادث شده باشد سوددهد، نافع است توحش و غم را و التهاب و ضعف معده و عطش را نیک است، مانع ریزش صفرا بمعده است و گند دهانی را که از صفرا تولید شده باشد سود بخشد. و شرب آن با آب سرد تبهای حاد و حارّ را نافع باشد. در ادویۀ قلبیه گفته است: طباشیر را در تقویت و تفریح قلب خاصیت است و خفقان و غشی را منفعت بخشد. و یعینها قبضه. و در امزجۀ حاره تبرید آن در دوم باشد و گاه درامزجۀ بارده تعدیل به زعفران شود و تقویت و تفریح آن در قلب، مانا که در روان آدمی نورانیت و متانتی ایجاد کند. رازی در کتاب حاوی از قول جرجس نقل کرده که: طباشیر شرباً مزیل باه است. دیگری گفته است: طباشیر رطوبت کهنه ای را اگر در معده باشد خشک کند و اعضائی را که از حرارت بسستی گرائیده باشد نیرومند و تقویت کند. (مفردات ابن البیطار)، خیزران محرق است، گچ سفید. طباشیر: تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل می شوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ و مأخوذ از تازی. (ناظم الاطباء) : تنی چون شیر با شکر سرشته طباشیرش برابر شیر هشته. نظامی. - طباشیر صبح، کنایه است از سپیدی صبح صادق. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). - طباشیر قلمی، قسمی از طباشیر. - طباشیر قمی، گل محلاتی. - طباشیر هندی، نوعی از طباشیر. ، ظاهراً بمعنی ماده ای است که آنرا در ساختن بعض قدحها بکار می بردند: اقداح طباشریه یا طباشیریه، خمی بزرگ که در سطح آن قله هائی در طبقات متعدد جای داده اند. (دزی ج 2 ص 21)، مژده و بشارت. (ناظم الاطباء)
تباشیر. دوائی است که از جوف نی هندی بهم رسد. یا آن خاکستر بیخ نی است. و فلوس طباشیر که در شکم نی میباشد مدور است مانند درهم. و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد، از آنجا آتش برآید، و در نیستان افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند، و بهترین آن سپید گردد، با اندک تندی و گزیدگی زبان، و مغشوش آن که از استخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدّت میباشد، مقوی دل و معده و جگر و قاطع قی صفراوی و اسهال دموی است. (منتهی الارب) (آنندراج). جنسی است دوائی، و به استخوان سوخته میماند، سرد و خشک است در دویم و سیم. (برهان). دوائی باشد سفید، مایل بقدری کبودی. بهندی بنسلوچن گویند. (غیاث اللغات). نام دوائی است، و آن در جوف قنا هندی باشد. یا خاکستر بیخ سوختۀ قنا هندی. (قاموس). اصول قنا است که سوخته باشند. (منهاج) .چیزی است که یافت شود در جوف قنای هندی چون بسوزد. (سدیدی). سوختۀ استخوان فیل. (بحر الجواهر). داود ضریر انطاکی گوید: اصل طباشیر همان چیزی است که در درون قنا است، و غشی و دغلی در آن با استخوان مردگان یا استخوان فیل کنند، دوائی است سفید مفرّح دل، که درمیان نی میان خالی میباشد، یا آنکه آن دارو خاکستر بیخ آن نی است - انتهی. دوائی است سپید که در هند از نی مخصوص بوسیلۀ سوزانیدن بیرون می آورند. و حکیم مؤمن آرد: از جوف نی کهنۀ بلاد هند بهم میرسد، و گویند چون از شدت بادها آتش در نیزار آنجا افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر نی جدا کنند، بهترین آن سفید مستدیر است که با اندک تندی و گزندۀ زبان باشد، و استخوان سوخته ای که به آن مغشوش میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد، و در آب حل نمیشود، در دوم سرد و در سیم خشک و مقوی دل حار و بارد معده و جگر حاره. و قاطع قی صفراوی، و اسهال دموی و حاره. و مجفف رطوبات معده. و جهت خفقان و غشی و تقویت اعضای ضعیفه که از حرارت باشد، شرباً و ضماداً نافع. و جهت بواسیر و تبهای تند و قلاع و با سکنجبین جهت توحش و غم و رفع کرب و التهاب مفید، و سعوط او را با روغن بنفشه جهت تقویت باصره مجرب دانسته اند، و مداومت او مُضر باه. و مُصلحش مصطکی و عسل، و گویند مُضر ریه است. و مُصلحش عناب و عسل، و شربتش تا دو درهم و بدلش بوزن او تخم خُرفۀ بو داده، و نصف او سماق است، و گل مختوم و صندل سفید بهترین بدلهاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). طباشیر را به هندی توسیر گویند. و بیرحس هم گویند. ارّجانی گوید: طباشیر سرد است در دو درجه و خشک است در سه درجه، تبهای کهنه را منفعت کند، و تشنگی را تسکین دهد، و رفتن شکم را بازدارد. و قی را بنشاند و تسکین دهد، و خفقان را نافع است، و اگر کسی که بواسطۀصفرا که در معده بود غشی افتد دفع کند، و درد دهان را که اطبا آنرا قلاع گویند سود دارد. (ترجمه صیدنۀابوریحان بیرونی). نیکوترین وی سبک بود که زود خرد شود و طبیعت آن سرد و خشک بود در سیم و گویند در دوم، مسیح دمشقی گوید: سرد است در دویم و خشک است در سیم. شیخ الرئیس گوید: مرکب القوی بود مانند کل، و در وی قبض بود که قوت معده بدهد و قلاع را نافع بود و سوختگی آتش را سود دهد و شکم ببندد و تبهای حار و تشنگی را سودمند بود و قی که در مره صفرا بود بازدارد و گرمی حکه بنشاند و جهت ریشها، زهرها و قلاع که در دهان کودکان حادث شود سود دهد و چون تنها با ورق گل سرخ بر آن پاشند دندان متحرک را محکم گرداند تنها سنون ساختن بواسیر را سود دهد و ورم چشم گرم را نافع بود وقوت دل بدهد و خفقان که از حرارت بود ساکن گرداند وتوحش و غم را نافع بود و ضعف معده و التهاب آن و منع خلقه صفراوی و تشنگی را نافع بود و غشی و کرب را نافع بود و مفرح و مقوی قلب باشد و تری کُهن که در معده باشد نشف کند و قوت اعضاء که از حرارت ضعیف شده باشد بدهد و سردمزاج را زعفران معتدل کند و تفریح و تقویت وی بغایت بود و گویند خوردن وی باه را مضر بود، اسحاق گوید: مُضر بود به شش و مصلح وی گلاب بود و گویند مصطکی و انیسون بدل آن عصارۀ لحیهالتیس است و گویند بدل آن سه وزن آن تخم خیارزه است و چهار وزن آن بزرقطونا و گویند بدل آن طین مختوم است به وزن آن عصارۀ لحیهالتیس است و گویند بدل آن کاغذ مصری سوخته است و گویند به وزن آن تخم کاسنی و نیم وزن آن صندل و ابن مؤلف گوید: در شهر هندوقیس قصبهای دراز بود و بادهای سخت وزد و درهم ساید و آتش از آن برآید و قصب سوخته گردد و حریق وی طباشیر بود و گاه باشد که چندین فرسنگ بسوزد. (اختیارات بدیعی). طباشیر، منه مایوجد فی انابیب القنا و هو الصفائح الشفافه الشدیده البیاض الحریفه التی تذوب اذا استحلبت و منه مایُحرق.اما من احتکاکه فی بعضه. او بالصناعه و یُعرف بملوحه فیه و عدم حراقه و رمادیه. و قد یغش بعظام الموتی اوالفیل اذا احرقا و یُعرف هذا بغبره و سواد و کُدر. ارضیه و عدم حده و هو باردٌ فی الثانیه یابس فی الثالثه یقمع العطش و الحراره و الخلقه و یحبس الاسهال و الدم. و یقوی القلب و المعده و الکبد الحاره حتی بالطلاء و یسعط بدهن البنفسج فیحد البصر (من مجربات الکندی) و یحل الاورام و القلاع طلاء و هو یضر الرئه و یصلحه الصمغ او العسل او العناب و شربته نصف درهم و بدله مثله بزر رجله محمص و نصفه سماق. (تذکرۀ داود انطاکی). و من خرافات الهند: انهم یقولون: ان من الافیله الفائقه مایوجد فی لحوم جباهها درر و تتمیز من سایر الفیله بشهبهاللون و ارج الرائحه کالیاسمین الهندی و کذالک فی منابت الارماح تحت اصولها و قالوا فی تفصیل ذلک ان ّ تلک الارماح تکون حمراً و اذا کانت شکیراً غضه غیرمستحکمه و مطرت بنوءالغفر و الزبانی ّ تولد فی انابیبها من القطرات لالی تنعقد عند استحکام قنو هذه الرماح و الطباشیر تعمل منها ولو وجدالساحلیون فی رماح الطباشیر شیئاً لما احرقوها الابعد الشق و لاشتهر ذلک. (الجماهر بیرونی ص 108). سرجس گوید: (طباشیر) ماده ای است که در اندرون نی هندی یافت شود. علی بن محمد گوید: طباشیر خاکستر نی هندی است و آنچه استخراج کنند از سواحل هند باشد، اما نقطه ای که فراوانتر از سایر نقاط طباشیر دارد سنداپور است از شهر کلی که در آنجافلفل سیاه فراوان است. هندوان گویند: نیکوترین طباشیر، آن است که سپیدرنگ باشد بویژه بندهای نی آن و فلوس آن که در مدخل نی یافت میشود و شکل آن مدور است مانند درهم. محصول طباشیر را وقتی به دست آورند که بواسطۀ تماس و اصطکاک نی ها به یکدیگر، بر اثر بادهای شدید بخودی خود از نی ها احتراقی حاصل آید. طباشیر مصنوعی و مغشوش را نیز با استخوانهای سوختۀ میش میسازند، هنگامی که در بلاد خارج از هند قیمتش بالا رود، درصورتی که در همان هنگام قیمت آن در هند از صعود و نزول ایمن است و یک من او از شش تا هشت درهم ترقی کند. مسیح دمشقی گوید: سرد است در دوم و خشک است در سیم، مقوی معده و برای قروح دهان سودمند است. خوزی گوید: برای سوزاندن (مرهالحمراء) صفراء نیکو است، قابض بطن و مقوی معده است چه شربت آن خورند و چه بدان طلا کنند. رازی گوید: برای تب حادّ و تشنگی نافع باشد. اسحاق بن عمران گوید: عطشی را که از صفرا باشد می نشاند و حرارت شدید جگر را به اعتدال می آورد. بر ضد جراحات و جوشها که برفک در دهان کودکان حادث میشود سودمند است، استعمال آن بصورت گرد است. خواه مفرد و خواه باگل سرخ و شکر طبرزد استعمال کنند. در مورد بواسیر نیز طباشیر بکار برند. ابن سینا گفته: طباشیر قابض و دابغ است و اندک تحلیل و تبرید آن از تحلیلش بیش باشد، بواسطۀ تلخی اندکی که در اوست و خصائص گل سرخ دراو مجتمع است، برای التهابات چشم سودمند و قلبی را که دچار خفقان حاد باشد تقویت کند و شربت و طلای آن غشی را که بر اثر ریزش صفراء بمعده حادث شده باشد سوددهد، نافع است توحش و غم را و التهاب و ضعف معده و عطش را نیک است، مانع ریزش صفرا بمعده است و گند دهانی را که از صفرا تولید شده باشد سود بخشد. و شرب آن با آب سرد تبهای حاد و حارّ را نافع باشد. در ادویۀ قلبیه گفته است: طباشیر را در تقویت و تفریح قلب خاصیت است و خفقان و غشی را منفعت بخشد. و یُعینها قبضه. و در امزجۀ حاره تبرید آن در دوم باشد و گاه درامزجۀ بارده تعدیل به زعفران شود و تقویت و تفریح آن در قلب، مانا که در روان آدمی نورانیت و متانتی ایجاد کند. رازی در کتاب حاوی از قول جرجس نقل کرده که: طباشیر شرباً مزیل باه است. دیگری گفته است: طباشیر رطوبت کهنه ای را اگر در معده باشد خشک کند و اعضائی را که از حرارت بسستی گرائیده باشد نیرومند و تقویت کند. (مفردات ابن البیطار)، خیزران محرق است، گچ سفید. طباشیر: تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل می شوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ و مأخوذ از تازی. (ناظم الاطباء) : تنی چون شیر با شکر سرشته طباشیرش برابر شیر هشته. نظامی. - طباشیر صبح، کنایه است از سپیدی صبح صادق. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). - طباشیر قلمی، قسمی از طباشیر. - طباشیر قمی، گل محلاتی. - طباشیر هندی، نوعی از طباشیر. ، ظاهراً بمعنی ماده ای است که آنرا در ساختن بعض قدحها بکار می بردند: اقداح طباشریه یا طباشیریه، خمی بزرگ که در سطح آن قله هائی در طبقات متعدد جای داده اند. (دزی ج 2 ص 21)، مژده و بشارت. (ناظم الاطباء)
چیزی باشد سفید که از میان نی هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی برمی آورند که بنبو باشد. (برهان). نام داروی سردمزاج که آنرا بهندی بنسلوخیا گویند. (شرفنامۀ منیری). و آن دوائی باشدسپید قدری مایل به کبودی که از میان نی پیدا شود...و تباشیر دوای سپید که از نی پیدا میشود، فارسی است و طباشیر به طای مطبقه معرب آن است. (غیاث اللغات). صمغی است که از چوب خیزران بیرون می آورند. (فرهنگ نظام). چیزی سپید که از میان نی هندی بیرون آید. (آنندراج) (انجمن آرا). و در دواها بکار برند. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام). معرب آن طباشیر است. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ نظام) (از غیاث اللغات). اگر قدری از آن در کوزۀ آب اندازند تشنگی را فرونشاند. (برهان). و آن نیکو رفع عطش کند. (انجمن آرا) (آنندراج). تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل میشوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ. (ناظم الاطباء). دوایی است که از جوف نی هندی بهم رسد... و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد از آنجا آتش برآید و در نیستان افتد، تباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند و بهترین آن سپید گردد با اندک تندی و گزیدگی زبان و مغشوش آن که ازاستخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد... (منتهی الارب ذیل کلمه طباشیر) : در درد دل دوا ز طبیب امل مجوی کاندر علاج اوست تباشیرش استخوان. خاقانی. هیچ دل گرم را شربت دنیا نساخت زانکه تباشیر اوست بیشتری استخوان. خاقانی. پرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگر شرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان. خاقانی. تا نشوی تشنه بتدبیر باش سوخته خرمن چو تباشیر باش. نظامی. کعبه که سجادۀ تکبیر تست تشنۀ جلاب تباشیر تست. نظامی. تنی چو شیر با شکر سرشته تباشیرش برابر شیر هشته. نظامی. رجوع به طباشیر در همین لغت نامه شود، و در هر چیز که بطریق کنایه بیان کنند مراد سفیدی آن چیز است همچو تباشیر صبح که از آن روشنی اول صبح مراد باشد. (برهان). چیزهای سفید را بدان منسوب کنند چنانکه تباشیر صبح مراد روشنی صبح صادق است. (انجمن آرا) (آنندراج) : انوار نجابت... بر تباشیر روی او واضح و آثار... و اقبال در تضاعیف حرکات و سکنات او لایح. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران سال 1272 ص 156). بلکه غرۀ تباشیر لطف ذوالجلال... (جهانگشای جوینی). رجوع به تباشیر صبح شود
چیزی باشد سفید که از میان نی هندی که بابانس و بنبو گویند برآید. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). چیزی باشد سفیدرنگ مانند استخوان سوخته و آنرا از درون نی هندی برمی آورند که بنبو باشد. (برهان). نام داروی سردمزاج که آنرا بهندی بنسلوخیا گویند. (شرفنامۀ منیری). و آن دوائی باشدسپید قدری مایل به کبودی که از میان نی پیدا شود...و تباشیر دوای سپید که از نی پیدا میشود، فارسی است و طباشیر به طای مطبقه معرب آن است. (غیاث اللغات). صمغی است که از چوب خیزران بیرون می آورند. (فرهنگ نظام). چیزی سپید که از میان نی هندی بیرون آید. (آنندراج) (انجمن آرا). و در دواها بکار برند. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام). معرب آن طباشیر است. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ نظام) (از غیاث اللغات). اگر قدری از آن در کوزۀ آب اندازند تشنگی را فرونشاند. (برهان). و آن نیکو رفع عطش کند. (انجمن آرا) (آنندراج). تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل میشوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ. (ناظم الاطباء). دوایی است که از جوف نی هندی بهم رسد... و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد از آنجا آتش برآید و در نیستان افتد، تباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند و بهترین آن سپید گردد با اندک تندی و گزیدگی زبان و مغشوش آن که ازاستخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد... (منتهی الارب ذیل کلمه طباشیر) : در درد دل دوا ز طبیب امل مجوی کاندر علاج اوست تباشیرش استخوان. خاقانی. هیچ دل گرم را شربت دنیا نساخت زانکه تباشیر اوست بیشتری استخوان. خاقانی. پرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگر شرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان. خاقانی. تا نشوی تشنه بتدبیر باش سوخته خرمن چو تباشیر باش. نظامی. کعبه که سجادۀ تکبیر تست تشنۀ جلاب تباشیر تست. نظامی. تنی چو شیر با شکر سرشته تباشیرش برابر شیر هشته. نظامی. رجوع به طباشیر در همین لغت نامه شود، و در هر چیز که بطریق کنایه بیان کنند مراد سفیدی آن چیز است همچو تباشیر صبح که از آن روشنی اول صبح مراد باشد. (برهان). چیزهای سفید را بدان منسوب کنند چنانکه تباشیر صبح مراد روشنی صبح صادق است. (انجمن آرا) (آنندراج) : انوار نجابت... بر تباشیر روی او واضح و آثار... و اقبال در تضاعیف حرکات و سکنات او لایح. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران سال 1272 ص 156). بلکه غرۀ تباشیر لطف ذوالجلال... (جهانگشای جوینی). رجوع به تباشیر صبح شود
درختچه ایست پیچنده از تیره کتوس ها که در نواحی گرم زمین (از جمله جنوب ایران) میروید. این درختچه جزو گیاهان کائوچوکی است و از شیرابه اش میتوان جهت ساختن کائوچو استفاده کردشتر
درختچه ایست پیچنده از تیره کتوس ها که در نواحی گرم زمین (از جمله جنوب ایران) میروید. این درختچه جزو گیاهان کائوچوکی است و از شیرابه اش میتوان جهت ساختن کائوچو استفاده کردشتر
تباشیر. یا طباشیر فرنگی. کربتات منیزیم که گرد سفید رنگی است و ضد امتلا معده به کار می رود و نیز جزو گردهای دندانپزشکی مصرف می شود. فرمولش کربنات منیزیم می باشد، یا طباشیر فرنگی مکلس. اکسید منیزیم که در پزشکی به عنوان مسهل به کار میرود و مقدار خوراک آن بین 2 تا 15 گرم در مقداری شربت رقیق است. منیزی کلسینه. یا طباشیر قمی. گل محلاتی. یا طباشیر هندی. نی خیزران
تباشیر. یا طباشیر فرنگی. کربتات منیزیم که گرد سفید رنگی است و ضد امتلا معده به کار می رود و نیز جزو گردهای دندانپزشکی مصرف می شود. فرمولش کربنات منیزیم می باشد، یا طباشیر فرنگی مکلس. اکسید منیزیم که در پزشکی به عنوان مسهل به کار میرود و مقدار خوراک آن بین 2 تا 15 گرم در مقداری شربت رقیق است. منیزی کلسینه. یا طباشیر قمی. گل محلاتی. یا طباشیر هندی. نی خیزران