جدول جو
جدول جو

معنی باشمه - جستجوی لغت در جدول جو

باشمه
رازی گوید باشمه بدوق رسد. (ترجمه صیدنۀ بیرونی). این لغت و شرح آن جز در صیدنۀ ابوریحان جائی دیده نشدو مصحف می نماید و مراد از آن دانسته نشد که چیست، مقیم. سکونت کرده. متوقف. منزل گزیده: مردی بود از عرب ببخارا باشیده، و مردی مبارز بود و مذهب شیعه داشتی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 73)
لغت نامه دهخدا
باشمه
(مَ / مِ)
صورتی از باشامه بمعنی سرانداز زنان. (مهذب الاسماء ذیل لغت خمار). معجر زنان. روپاک. روسری. رجوع به خمار و نیز رجوع به باشامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشه
تصویر باشه
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، واشه، سیچغنه، بازکی، بازک، باشق، قوش
باشۀ فلک: کنایه از خورشید، در علم نجوم نسر طایر، در علم نجوم نسر واقع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامه
تصویر بامه
بلمه، ریش بلند و انبوه، ویژگی مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشامه
تصویر باشامه
چادر، چارقد، روسری زنان، برای مثال دریده ماه پیکر جامه در بر / فکنده لاله گون باشامه بر سر (فخرالدین اسعد - لغتنامه - باشامه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسمه
تصویر باسمه
تصویر چاپ شده، چاپ، طبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشومه
تصویر باشومه
باشامه، چادر، چارقد، روسری زنان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
چاپ. طبع. (ناظم الاطباء) ، مقابل مفروق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ مَ)
شجه و شکستگی در استخوان بی آنکه جدا گردد. (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). شکستگی سر که استخوان شکند یا بشکند آن را بی جدائی یا بشکند آن را، پس خون روان گردد پس برآرند آن استخوان شکسته را و آشکار گردانند فراشه را. (منتهی الارب) (آنندراج). شکستگی سر که استخوان را بشکند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جراحتی که استخوان سر یا صورت را شکند
لغت نامه دهخدا
(شِ مَ)
مؤنث هاشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ مَ)
زنی که خال کوبد. (از اقرب الموارد). آن زن که نگار کند برپشت دست. (مهذب الاسماء). زنی که بر دست دیگری به سوزن نقش کند. زنی که خال میکوبد بر بدن کسی. (ناظم الاطباء). زن کبودی زن. (از یادداشتهای مؤلف). زن خالکوب. مقابل مستوشمه، زنی که به او خال کوبند: لعن اﷲ الواشمه والمستوشمه. (حدیث) (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا مَ)
ابن حزن نهشلی. از شعرای حماسه سرای عرب، و اشعارش در کتب ادب ثبت است. رجوع به بیان والتبیین ج 3 و شرح الحماسه خطیب تبریزی چ بولاق ج 1 ص 207 و جهانگشای جوینی چ 1334 هجری قمری ج 2 حاشیه ص 262 شود
ابن عذیر. شاعر بوده است. (منتهی الارب). نام شاعر. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا مَ)
واحد بشام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز و پیوسته نگریستن به سوی کسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج). برشام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به برشام شود، لب سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِ مَ)
صحبت با صدای نرم و ملایم. (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
چادر. معجری باشد که زنان بر سراندازند. (برهان قاطع). معجری که زنان بر سر اندازند و آنرا باشومه و باشام نیز گفته اند. مقنعه. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). سرپوش چون دامن و چادر و امثال آن. مقنع. قناع. (شرفنامۀ منیری). سرپوش زنان از حریر مثل چادر و چارقد و غیره. در فرهنگ معجری است که زنان بر سر اندازند. (فرهنگ جهانگیری). خمار. باشمه:
دریده ماه پیکر جامه در بر
فکنده لاله گون باشامه بر سر.
فخرالدین اسعد گرگانی (از فرهنگ رشیدی و انجمن آرا).
با شامه بگرد آن جبین مهوش
چون هاله بگرد ماه زیبنده و خوش
هر کس که بدید آن رخ چون خورشید
فریاد برآورد که آتش آتش.
کمال کوته پا (از جهانگیری و شعوری).
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پاشنه. (آنندراج). ظاهراً صورتی از پاشنه است
لغت نامه دهخدا
(مَ/ مِ)
چادری را گویند که زنان بر سر کنند. (برهان) (آنندراج). سرپوش زنان از چادر و غیره، آنچنان که در مجمعالفرس آمده است. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192). مقنعه و باشامه ای که زنان بر سر کنند. (ناظم الاطباء). سرانداز زنان. خمار. باشام. باشامه. (فرهنگ رشیدی). رجوع به باشام و باشامه و باشمه و خمار شود
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ / قِ)
چرکی که از کار کردن در دست و اعضاء بهم رسد (؟) (ناظم الاطباء). این کلمه مصحف ’شغه’ است باضافۀ ’با’ و رویهم یعنی پینه دار و شوخ گرفته
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشمه
تصویر بشمه
پوستی که هنوز آن را دباغت نکرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشومه
تصویر باشومه
چادری که زنان بر سر اندازند روسری زنان چارقب
فرهنگ لغت هوشیار
هاشمه در فارسی مونث هاشم و سرکوفتگی شکستگی سر -1 مونث هاشم، شکستگی دراستخوان بی آنکه جدا گردد، سکستگی سرکه استخوان بشکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با مه
تصویر با مه
شخص ریش بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسمه
تصویر باسمه
ماخوذ از ترکی، چاپ، طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشامه
تصویر باشامه
روسری زنان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از پرندگان شکاری که جثه اش کوچک است و درازیش حداکثر تا 30 سانتیمتر میرسد. رنگ چشم این پرنده زرد است و تقریبا در تمام کره زمین بخصوص ایران و هندوستان و آسیای مرکزی فراوان است. پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید بالکه های حنایی است. این پرنده در هوا مرغان دیگر را شکار و گاهی نیز از تخم مرغها استفاده میکند باشق قرقی واشه بش جغنه جغنک جغنق. یا باشه فلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشه
تصویر باشه
((ش ِ))
یکی از پرندگان شکاری کوچکتر از باز، با چشمانی زرد رنگ، که رنگ پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید با لکه های حنایی است. قرقی، قوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بامه
تصویر بامه
((مِ))
ریش بلند و انبوه، مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد، بلمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باشامه
تصویر باشامه
((مِ))
مقنعه، روسری، چارقد، واشام، باشام، واشامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسمه
تصویر باسمه
((مِ))
چاپ روی پارچه، عکس چاپ شده
فرهنگ فارسی معین
چاپ، طبع، تصویرچاپی، کلیشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بندچرمی کفل اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
چرک لباس یا بدن که به صورت ورقه در آید
فرهنگ گویش مازندرانی
دختری که بخاطر عشق از منزل فرار کند، ناتوانی
فرهنگ گویش مازندرانی
بالشتک زیر سر نوزاد و همچنین روی پای وی که وربند بر آن بسته
فرهنگ گویش مازندرانی