به محاورۀ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر حاکم، (ناظم الاطباء)، اما صحیح کلمه باسقاق است، رجوع به باسقاق شود، به مجاز، کاذب، بدروغ، بدل، مجعول، (یادداشت مؤلف)
به محاورۀ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر حاکم، (ناظم الاطباء)، اما صحیح کلمه باسقاق است، رجوع به باسقاق شود، به مجاز، کاذب، بدروغ، بدل، مجعول، (یادداشت مؤلف)
نام خانوادگی خاندانی نقاش در ایتالیا که معروفترین افراد آن ژاک باسان بوده است، (متولد و متوفی در باسانو 1510- 1592 میلادی)، سپس فرانسسکو باسانو (1549- 1592 میلادی) و لاندرو باسانو (1558- 1623 میلادی) را میتوان نام برد
نام خانوادگی خاندانی نقاش در ایتالیا که معروفترین افراد آن ژاک باسان بوده است، (متولد و متوفی در باسانو 1510- 1592 میلادی)، سپس فرانسسکو باسانو (1549- 1592 میلادی) و لاندرو باسانو (1558- 1623 میلادی) را میتوان نام برد
بدسغان. رجوع به بدسغان شود، دهن بدبو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دهنی که بوی آن متغیر باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، خردمندی که در خشم از جا نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه در غیر مورد غضب خشمناک نشود. (از ذیل اقرب الموارد)
بدسغان. رجوع به بدسغان شود، دهن بدبو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دهنی که بوی آن متغیر باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، خردمندی که در خشم از جا نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه در غیر مورد غضب خشمناک نشود. (از ذیل اقرب الموارد)
بیونانی حشیشی است گرم و خشک و آنرا بعربی کف الکلب خوانند. (برهان قاطع) (از آنندراج). بدسغان بدشغان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). معرب از بذستکان فارسی و آن گیاهی است شبیه ببردی و زردرنگ ذهبی و باریکتر از بردی و از آن نرمتر و منبت او نیزارها و در آبهای ایستاده و اهل زنج دست برنجن از آن می سازند و گویند در آذربایجان بسیار است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بداشقان. باشغان. بدکشان. قاتل ابیه. (از مخزن الادویه). بدسکان. بذسقان. بدسقان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدسغان شود
بیونانی حشیشی است گرم و خشک و آنرا بعربی کف الکلب خوانند. (برهان قاطع) (از آنندراج). بدسغان بدشغان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). معرب از بذستکان فارسی و آن گیاهی است شبیه ببردی و زردرنگ ذهبی و باریکتر از بردی و از آن نرمتر و منبت او نیزارها و در آبهای ایستاده و اهل زنج دست برنجن از آن می سازند و گویند در آذربایجان بسیار است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بداشقان. باشغان. بدکشان. قاتل ابیه. (از مخزن الادویه). بدسکان. بذسقان. بدسقان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدسغان شود
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حوضۀ شهرستان بیرجند که در 20 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است. قریه ای کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 5 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی میانه جنوب و مشرق اردکان (فارس) . (از فارسنامۀ ناصری)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حوضۀ شهرستان بیرجند که در 20 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است. قریه ای کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 5 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی میانه جنوب و مشرق اردکان (فارس) . (از فارسنامۀ ناصری)
کهنه، قدیم، (صحاح الفرس) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شعوری)، گذشته، قدیم، دیرینه، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم)، چیز گذشته، قدیم ای ضد نو، (شرفنامۀ منیری)، کهن، زمان گذشته: ز دانا تو نشنیدی این داستان که بر گوید از گفتۀ باستان، فردوسی، تو از باستان یادگار منی بتخت کئی بر نگار منی، فردوسی، بگویم یکی پیش تو داستان کنون بشنو از گفتۀ باستان، فردوسی، مردی با خرد تمام بود گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 87)، کسی دار کز دفتر باستان همی خواندت گونه گون داستان، اسدی، عقل نپسنددکه من نوشیروان خوانم ترا گر چه کس نبود چو او از خسروان باستان، امیر معزی، قلعه ای بستد که هرگز کس بر آن قادر نشد از سلاطین گذشته وز ملوک باستان، عبدالواسع جبلی (از جهانگیری)، گویند هر کجاستم آمد برفت داد این داستان زدند حکیمان باستان، سوزنی، تخت نرد پا’بازان در عدم گسترده اند گر سرش داری برانداز این بساط باستان، خاقانی (از جهانگیری) (ازشعوری)، پژمرده دلان بصور آهی این دخمۀ باستان شکستم، خاقانی، تا گشاده ششدر سی مهرۀ ماه صیام غلغلی زین هفت رقعه باستان انگیخته، خاقانی، ذکر عهد او که تا روز ابد پاینده باد نقصها در داستان باستان می آورد، خواجه سلمان، مثل و همتایت به رزم و بزم در، در روزگار زین سپس کم خیزد و کم بود کس از باستان، منیری (مؤلف شرفنامه)، - موبد باستان، موبد پیر، موبد کهن: سرانجام او گشت همداستان بپرسید از موبد باستان، فردوسی، ، مسافت دور، و منه: سرنا عقبه باسطه، ای بعیده، (از اقرب الموارد)، عقبه باسطه، عقبه ای که از آن بر دو منزل آب باشد، و یقال رکیه باسطه، مضاده مصنوعه کانهم جعلوها معرفه ای قامه و بسطه، (منتهی الارب)، عضلات باسطه، نوعی از عضلات که سینه را برافرازد تا اندرون سینه فراخ شود تا این اندامهای دم زدن اندر وی گشاده گردد و هوای خوش و خنک را اندر وی کشد، و عضله های باسطه دوازده است از سوی راست وچپ نهاده از هرسوی شش عضله، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
کهنه، قدیم، (صحاح الفرس) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شعوری)، گذشته، قدیم، دیرینه، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم)، چیز گذشته، قدیم اَی ضد نو، (شرفنامۀ منیری)، کهن، زمان گذشته: ز دانا تو نشنیدی این داستان که بر گوید از گفتۀ باستان، فردوسی، تو از باستان یادگار منی بتخت کئی بر نگار منی، فردوسی، بگویم یکی پیش تو داستان کنون بشنو از گفتۀ باستان، فردوسی، مردی با خرد تمام بود گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 87)، کسی دار کز دفتر باستان همی خواندت گونه گون داستان، اسدی، عقل نپسنددکه من نوشیروان خوانم ترا گر چه کس نبود چو او از خسروان باستان، امیر معزی، قلعه ای بستد که هرگز کس بر آن قادر نشد از سلاطین گذشته وز ملوک باستان، عبدالواسع جبلی (از جهانگیری)، گویند هر کجاستم آمد برفت داد این داستان زدند حکیمان باستان، سوزنی، تخت نرد پا’بازان در عدم گسترده اند گر سرش داری برانداز این بساط باستان، خاقانی (از جهانگیری) (ازشعوری)، پژمرده دلان بصور آهی این دخمۀ باستان شکستم، خاقانی، تا گشاده ششدر سی مهرۀ ماه صیام غلغلی زین هفت رقعه باستان انگیخته، خاقانی، ذکر عهد او که تا روز ابد پاینده باد نقصها در داستان باستان می آورد، خواجه سلمان، مثل و همتایت به رزم و بزم در، در روزگار زین سپس کم خیزد و کم بود کس از باستان، منیری (مؤلف شرفنامه)، - موبد باستان، موبد پیر، موبد کهن: سرانجام او گشت همداستان بپرسید از موبد باستان، فردوسی، ، مسافت دور، و منه: سرنا عقبه باسطه، ای بعیده، (از اقرب الموارد)، عقبه باسطه، عقبه ای که از آن بر دو منزل آب باشد، و یقال رکیه باسطه، مضاده مصنوعه کانهم جعلوها معرفه ای قامه و بسطه، (منتهی الارب)، عضلات باسطه، نوعی از عضلات که سینه را برافرازد تا اندرون سینه فراخ شود تا این اندامهای دم زدن اندر وی گشاده گردد و هوای خوش و خنک را اندر وی کشد، و عضله های باسطه دوازده است از سوی راست وچپ نهاده از هرسوی شش عضله، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
جمع واژۀ باسقه، نخلهای بلند. دراز شده ها. (آنندراج) ، و النخل باسقات لها طلع نضید. (قرآن 10/50) ، ای مرتفعه فی علوها. و فراء گوید: ای باسقات طولا. (از تاج العروس)
جَمعِ واژۀ باسقه، نخلهای بلند. دراز شده ها. (آنندراج) ، و النخل باسقات لها طلع نضید. (قرآن 10/50) ، ای مرتفعه فی علوها. و فراء گوید: ای باسقات طولا. (از تاج العروس)
به محاورۀ خوارزم بمعنی نواب و صوبه دار، شحنه، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر، حاکم، (ناظم الاطباء)، کلمه مغولی شحنه، خان، (یادداشت مؤلف)، ج، باسقاقان: بعضی را گرفته و باسقاق نشانده، (جهانگشای جوینی)، و یاسا رسانید که سروران و باسقاقان هر طرفی به نفس خویش به حشر روند، (جهانگشای جوینی)، امرا و باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایرۀ تشویش مشاورت کردند، (جهانگشای جوینی)، و او را، وقت استخلاص خوارزم از قبل خویش باسقاق خوارزم گردانید، (جهانگشای جوینی)، باسقاق و ملک و کسانی که از قبل ما درفلان طرف حاکم اند بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 218)، باسقاقان و ملوک و قضاه و نواب و ائمه و اعیان و معتبران و کدخدایان و جمهور رعایای ولایت بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 225)، فرمود تا هیچ ملک و باسقاق وبیتکچی قطعاً به برات و حوالت قلم بر کاغذ ننهند، (تاریخ مبارک غازانی ص 253)، و رجوع به باسقاقی شود
به محاورۀ خوارزم بمعنی نواب و صوبه دار، شحنه، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر، حاکم، (ناظم الاطباء)، کلمه مغولی شحنه، خان، (یادداشت مؤلف)، ج، باسقاقان: بعضی را گرفته و باسقاق نشانده، (جهانگشای جوینی)، و یاسا رسانید که سروران و باسقاقان هر طرفی به نفس خویش به حشر روند، (جهانگشای جوینی)، امرا و باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایرۀ تشویش مشاورت کردند، (جهانگشای جوینی)، و او را، وقت استخلاص خوارزم از قبل خویش باسقاق خوارزم گردانید، (جهانگشای جوینی)، باسقاق و ملک و کسانی که از قبل ما درفلان طرف حاکم اند بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 218)، باسقاقان و ملوک و قضاه و نواب و ائمه و اعیان و معتبران و کدخدایان و جمهور رعایای ولایت بدانند، (تاریخ مبارک غازانی ص 225)، فرمود تا هیچ ملک و باسقاق وبیتکچی قطعاً به برات و حوالت قلم بر کاغذ ننهند، (تاریخ مبارک غازانی ص 253)، و رجوع به باسقاقی شود
قریه ای است بزرگ در خوزستان که بوسیلۀ رودخانه مشروب میشود. (مراصدالاطلاع). اصطخری گفته است از ارجان تا اسک دو منزل است و از اسک تا قریه دبران (د ب ر یک منزل و از دبران تا دورق نیز یک منزل و از دورق تا خان مردویه هم یک منزل است و از خان مردویه تا باسیان نیز یک منزل میباشد. باسیان شهر متوسطی است و رودخانه ای از میان آن میگذرد و شهر را دو نیمه میکند، و از باسیان تا حصن مهدی از روی آب میروند و این راه از راه خشکی آسانتر و بهتر است. (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان). محلی است در نزدیک اهواز. (تاج العروس). در قرن چهارم بیشتر آبهای اراضی باتلاقی جنوب خوزستان بوسیلۀ نهرهائی از دورق به سمت جنوب جریان می یافت و در نقطۀ باسیان به خلیج فارس میریخت. نزدیک باسیان جزیره دورقستان واقع بود که بقول یاقوت و قزوینی کشتی هائی که از هندوستان می آمدند در آنجا لنگر میانداختند. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 261). و رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 139 و تجارب الامم ابن مسکویه ص 458 و 571 و 573 شود
قریه ای است بزرگ در خوزستان که بوسیلۀ رودخانه مشروب میشود. (مراصدالاطلاع). اصطخری گفته است از ارجان تا اسک دو منزل است و از اسک تا قریه دبران (دَ ب َ ر یک منزل و از دبران تا دورق نیز یک منزل و از دورق تا خان مردویه هم یک منزل است و از خان مردویه تا باسیان نیز یک منزل میباشد. باسیان شهر متوسطی است و رودخانه ای از میان آن میگذرد و شهر را دو نیمه میکند، و از باسیان تا حصن مهدی از روی آب میروند و این راه از راه خشکی آسانتر و بهتر است. (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان). محلی است در نزدیک اهواز. (تاج العروس). در قرن چهارم بیشتر آبهای اراضی باتلاقی جنوب خوزستان بوسیلۀ نهرهائی از دورق به سمت جنوب جریان می یافت و در نقطۀ باسیان به خلیج فارس میریخت. نزدیک باسیان جزیره دورقستان واقع بود که بقول یاقوت و قزوینی کشتی هائی که از هندوستان می آمدند در آنجا لنگر میانداختند. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 261). و رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 139 و تجارب الامم ابن مسکویه ص 458 و 571 و 573 شود