جدول جو
جدول جو

معنی باسفهری - جستجوی لغت در جدول جو

باسفهری
دریای باسفهری اندر پارس بنزدیکی شیراز، درازای او هشت فرسنگ اندر پهنای هفت فرسنگ. (حدود العالم چ طهرانی ص 10). چنین دریاچه ای درنزهه القلوب بصورت باسفهویه ضبط شده و گوید دریاچه ای است به ولایت فارس بحدود اصطخر، طولش هفت فرسنگ در عرض یک فرسنگ. رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 240 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافرهی
تصویر بافرهی
بافر و شکوه، باشوکت وجلال
فرهنگ فارسی عمید
دریاچه ای، بولایت فارس بحدود استخر، طولش هفت فرسنگ در عرض یک فرسنگ، و درو صید بسیارست. (نزههالقلوب چ لیدن ص 240). این نام در حدود العالم بصورت باسفهری ضبط شده، رجوع به باسفهری شود
لغت نامه دهخدا
دوای مستعمل در بواسیر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رَ)
مرکّب از: با + فرهی، فرهمند. فره مند. باجلال. باعزت. نامدار. (ناظم الاطباء) :
دگر گفت کآمد بما آگهی
ز تو نامور مرد بافرهی.
فردوسی.
یکی ماه با او چو سرو سهی
خردمند بازیب و بافرهی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بگفتۀ حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده نام سفیری است که از جانب خلفای فاطمی به دربار سلطان محمود آمد تا تبلیغ مذهب باطنی کند. او گوید: از مصر مردی باهری نام از پیش حاکم فاطمی به رسالت سلطان محمود آمد و در ایران دعوت بواطنه ظاهر کرد، خلقی بسیار در دعوت او رفته بودند کار او عروجی تمام یافت، سلطان او را حاضر کرد و به دلائل عقلی و نقلی ملزم گردانید و سیاست فرمود و آتش آن فتنه به آب عدل خود فرونشاند. (از تاریخ گزیده ص 398). اما این نام به این صورت بلاشک مصحف ’تاهرتی’ است. رجوع به تاهرتی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بافرهی
تصویر بافرهی
با شکوه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسری
تصویر باسری
((سَ))
سپری، تمام
فرهنگ فارسی معین