جدول جو
جدول جو

معنی باسطه - جستجوی لغت در جدول جو

باسطه
(سِ طَ)
تأنیث باسط. رجوع به باسط شود، شیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). شیربیشه. (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). اسد، بسبب کراهت و زشتی منظر آن. ابوزید طائی در رثاء غلام خویش گوید:
صادفت لما خرجت منطلقا
جهم المحیا کباسل شرس.
و امروءالقیس گوید:
قولالدودان عبیدالعصا
ماغرکم بالاسد الباسل.
(از تاج العروس).
متبسل. (تاج العروس) ، مرد زشت ترشروی از خشم یا از شجاعت. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسل یا بسل. (تاج العروس). شخص عبوس از خشم یا از دلاوری یا از زشتروئی. (از تاج العروس) ، مجازاً، شیر. لبن باسل در عربی بمعنی شیر ترش بدمزه است. (از تاج العروس) ، یوم باسل، روز سخت و شدید. اخطل گوید:
نفسی فداء امیرالمؤمنین اذا
ابدی النواجذ یوم باسل ذکر.
(از تاج العروس).
یقال غضب باسل و یوم باسل، ای: شدید. (اقرب الموارد) ، نبیذ تند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبیذ شدید ترش. (از تاج العروس) ، سخن زشت و شدید. (آنندراج). سخن زشت و سخت. (ناظم الاطباء).
- گفتار باسل، کریه شدید. ابوبثینهالهذلی گوید:
نفاثه اعنی لا احاول غیر هم
و باسل قولی لاینال بنی عبد.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسمه
تصویر باسمه
تصویر چاپ شده، چاپ، طبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباسطه
تصویر مباسطه
رفتار بدون رودربایستی و همراه با جسارت
صمیمیت، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، هشاشت، روتازگی، تبذّل، انبساط، ابرو فراخی، طلاقت، تحتّم، مباسطت، بشر، بشاشت، تازه رویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسره
تصویر باسره
زمینی آماده شده برای کشت و زرع، کشتزار، باسرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
کسی که دعوا یا اختلاف میان چند نفر را رفع می کند، میانجی، کسی که از شخصی برای کس دیگر چیزی را طلب می کند، شفاعتگر، دلال، علت، سبب، بزرگ ترین گوهر در وسط گردن بند، واسطه العقد، ویژگی آنچه در وسط چیزی قرار دارد، مرکز
فرهنگ فارسی عمید
(سَ غَ فَ)
با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است. (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بساطه
تصویر بساطه
سادگی، بیرنگی، گشادگی خوشرویی، شیرین زبانی، آسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسنه
تصویر باسنه
گاه آهن، آلات و وسائل کارگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسمه
تصویر باسمه
ماخوذ از ترکی، چاپ، طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسره
تصویر باسره
کشتزار، کشت و زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباسطه و مباسطت: فراخی ورزیدن دوستی گشاده رویی گشاده رویی کردن، گشاده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواسطه
تصویر بواسطه
با میانجگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
برای انجام کاری میانجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسره
تصویر باسره
((سَ رَ))
زمینی که برای کشت و زرع آماده کرده باشند، کشتزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
((س طِ))
میانجی، دلال، مرکز، ناحیه، کرسی، شفیع، سبب، علت، انگیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسمه
تصویر باسمه
((مِ))
چاپ روی پارچه، عکس چاپ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
میانجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
Mediator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
médiateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
mediador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
সালিসকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
仲裁人
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
调解员
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
mpatanishi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
중재자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
arabulucu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
mediatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
मध्यस्थ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
mediador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
Mediator
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
bemiddelaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
посередник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
посредник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
mediator
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از واسطه
تصویر واسطه
מגשר
دیکشنری فارسی به عبری