- باسطه (سِ طَ)
تأنیث باسط. رجوع به باسط شود، شیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). شیربیشه. (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). اسد، بسبب کراهت و زشتی منظر آن. ابوزید طائی در رثاء غلام خویش گوید:
صادفت لما خرجت منطلقا
جهم المحیا کباسل شرس.
و امروءالقیس گوید:
قولالدودان عبیدالعصا
ماغرکم بالاسد الباسل.
(از تاج العروس).
متبسل. (تاج العروس) ، مرد زشت ترشروی از خشم یا از شجاعت. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسل یا بسل. (تاج العروس). شخص عبوس از خشم یا از دلاوری یا از زشتروئی. (از تاج العروس) ، مجازاً، شیر. لبن باسل در عربی بمعنی شیر ترش بدمزه است. (از تاج العروس) ، یوم باسل، روز سخت و شدید. اخطل گوید:
نفسی فداء امیرالمؤمنین اذا
ابدی النواجذ یوم باسل ذکر.
(از تاج العروس).
یقال غضب باسل و یوم باسل، ای: شدید. (اقرب الموارد) ، نبیذ تند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبیذ شدید ترش. (از تاج العروس) ، سخن زشت و شدید. (آنندراج). سخن زشت و سخت. (ناظم الاطباء).
- گفتار باسل، کریه شدید. ابوبثینهالهذلی گوید:
نفاثه اعنی لا احاول غیر هم
و باسل قولی لاینال بنی عبد.
(از تاج العروس)
صادفت لما خرجت منطلقا
جهم المحیا کباسل شرس.
و امروءالقیس گوید:
قولالدودان عبیدالعصا
ماغرکم بالاسد الباسل.
(از تاج العروس).
متبسل. (تاج العروس) ، مرد زشت ترشروی از خشم یا از شجاعت. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسل یا بسل. (تاج العروس). شخص عبوس از خشم یا از دلاوری یا از زشتروئی. (از تاج العروس) ، مجازاً، شیر. لبن باسل در عربی بمعنی شیر ترش بدمزه است. (از تاج العروس) ، یوم باسل، روز سخت و شدید. اخطل گوید:
نفسی فداء امیرالمؤمنین اذا
ابدی النواجذ یوم باسل ذکر.
(از تاج العروس).
یقال غضب باسل و یوم باسل، ای: شدید. (اقرب الموارد) ، نبیذ تند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبیذ شدید ترش. (از تاج العروس) ، سخن زشت و شدید. (آنندراج). سخن زشت و سخت. (ناظم الاطباء).
- گفتار باسل، کریه شدید. ابوبثینهالهذلی گوید:
نفاثه اعنی لا احاول غیر هم
و باسل قولی لاینال بنی عبد.
(از تاج العروس)
