جدول جو
جدول جو

معنی باسدیو - جستجوی لغت در جدول جو

باسدیو
یکی از دو متکلم کتاب بهارث در بغود گیتا که جزئی از مهابهارت میباشد. ماهوره شهری است که باسدیو در آنجا متولد شده است. (قانون مسعودی). در کتاب گیتا که جزئی از کتاب بهارث میباشد، آنچه میان باسدیو و ’ارجن’ رفته ذکر شده است. (تحقیق ماللهند، ص 14). همچنین رجوع به فهرست تحقیق ماللهند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

چوب درازی که تکه ای پارچه بر سر آن می پیچند و نانوایان آن را با آب خیس می کنند و داخل تنور را پاک می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسلیق
تصویر باسلیق
شاهرگ بازو، سیاهرگ بزرگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
دیدار کردن، دیدار دوباره، به دیدن کسی رفتن که قبلاً به ملاقات آمده، رسیدگی به کاری
فرهنگ فارسی عمید
مأخوذ از یونانی، کارفرمای لشکر روم، نایب پادشاه مظفر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است ازبخش قشم (جزیره قشم) شهرستان بندر عباس که در 14هزار و 400گزی باختر قشم در ساحل قرار دارد. ناحیه ای است گرمسیر با 480 تن سکنه که آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است. دبستان و پاسگاه گمرک و گارد سرحدی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بمعنی باجبان باشد، (آنندراج)، شاید محرف پاسداراست، رجوع به پاسدار و باجدار شود، خرمابن دراز، (مهذب الاسماء)، درخت خرما، خرمابن، ابر سپید صاف، (تاج العروس) (ناظم الاطباء)، بلا و سختی، (ناظم الاطباء)، داهیه، صاحب تاج العروس گوید: صاغانی چنین گفته است، اگر کلمه مصحف بائقه نباشد، رنگ، (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حاسدین
تصویر حاسدین
جمع حاسد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی موت بنای مرتفعی که در قلعه سازند، قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار مجدد دوباره دیدن، ملاقات شخصی از دیگری که وی قبلا بملاقات آمده باشد، رویت مکانی و ناحیه ای، رسیدگی بامری
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستیون
تصویر باستیون
((سْ یُ))
بنای مرتفعی که در قلعه سازند، قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
دیدار کردن، دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
يزور
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
Visitation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visite
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
בִּקוּר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
ملاقات
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
পরিদর্শন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
ziara
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
ziyaret
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
방문
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
訪問
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
การเยี่ยมเยียน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
आगमन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
kunjungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
bezoek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visita
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visita
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
访问
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
wizyta
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
візит
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
Besuch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
визит
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visita
دیکشنری فارسی به ایتالیایی