جدول جو
جدول جو

معنی باستراک - جستجوی لغت در جدول جو

باستراک
(تَ)
نوعی از سار. (ناظم الاطباء). در فرهنگ دزی این کلمه در برابر کلمه فرانسوی گریو آمده و معنای گریو در فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی چنین است: باستراک. سمرمر. دج. سمنه. دجاج بری. سمانی. سلوی. و رجوع به باسترک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باستار
تصویر باستار
اشاره به شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
باستار و بیستار: فلان و بهمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استراق
تصویر استراق
دزدیدن، کار دیگری را به خود نسبت دادن
استراق سمع: پنهانی گوش دادن به سخن دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، گذشته، دیرین، زمان قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
شریک شدن، شراکت کردن، قبول استفاده از خدمات یا دریافت منظم کالای یک مؤسسه در مقابل پرداخت هزینۀ معیّن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر با استعمال الفاظ و کلماتی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را بیان کند که ذهن شنونده به سوی معنی غیر مقصود متوجه شود، سپس برای رفع اشتباه در مقام توضیح برآید، برای مثال صبحگاهان بود با احباب رطل می زدیم / جام لبریز از کف خضر مبارک پی زدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استدراک
تصویر استدراک
درک کردن، پی بردن، دریافتن، در ادبیات در فن بدیع سرودن شعری که در آن کلماتی آورده شود که ابتدا گمان هجو رود و بعد کلماتی که دلالت بر مدح کند، برای مثال اثر میر نخواهم که بماند به جهان / میر خواهم که بماند به جهان در، اثرا (رودکی - ۴۹۱) یا شعری که در مصراع اول آن گمان مدح برود و در مصراع دوم معلوم شود که هجو است، برای مثال سپهسالار لشکرشان یکی لشکرشکن کآری / شکسته شد از او لشکر ولیکن لشکر ایشان (عنصری - ۳۴۵)طلب دریافت چیزی کردن، تلافی و تدارک کردن، جبران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستیان
تصویر باستیان
قلعۀ مخصوص نگهداری ابزار جنگی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ کَ)
استرماک قوم، باعیب شدن شان در حسب های خویش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
نوعی از سار. (ناظم الاطباء). مرغی است. (یادداشت مؤلف). به ترکی صغرجق. (فرهنگ شعوری) :
در دست غمت را (کذا؟) شده ام آنچنان زبون
در پنجۀ شاهین فتاده چو باسترک (؟).
میرنظمی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در ایالت یورک انگلستان در هفت کیلومتری جنوب شرقی هالیفاکس، جمعیت آن 8040 تن میباشد و کارخانه های قماش، ابریشم و غیره در آن وجود دارد، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ گُ)
سست و ضعیف شمردن. (منتهی الارب). رکیک شمردن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
دریافت. دریافتن. دریافتن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، نرم گردانیدن. (منتهی الارب). رام کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ / سِ لَ / لِ نِ)
فربه و سخت گردیدن دانه در خوشه. (منتهی الارب). فربه و سخت شدن دانه در سنبله، آب خواستن، سقاء خواستن، فربه شدن شتران. (منتهی الارب) ، نوشاندن آب و شراب و مثل آن. (غیاث) :
لاجرم آماس گیرد دست و پا
تشنگی را نشکند آن استقا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
استحکام برآمدۀ برج مانندی که در قلعه میسازند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیونانی میعۀ سایله است. و رجوع به سترکا در برهان قاطع و همین لغت نامه و رجوع به اصطرک شود، بازگردانیدن خواستن. (منتهی الارب). بازگشت خواستن
لغت نامه دهخدا
تصویری از استرکاک
تصویر استرکاک
بی مایه یافتن ناپسند یافتن سست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
پی بردن رفته خواستن رفته را خواستن، خرده یافتن، دریافتن اندریافتن اندر یافتی دریافتن درک کردن، خرده گرفتن خرده دریافتن غلط گرفتن بر جبران کردن تلافی کردن، دریافت اندریافت: استدراک مافات امکان ندارد، رفع توهم از کلام سابق، جمع استدراکات
فرهنگ لغت هوشیار
بنای مرتفعی که در قلعه سازند، قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستار
تصویر باستار
(مبهمات) فلان بهمان. یا با ستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیسراک
تصویر بیسراک
شتر جوان قوی، خرکره، استر قاطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستناک
تصویر بستناک
منجمد افسرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراء
تصویر استراء
رای خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
شریک شدن، با هم در کاری شرکت کردن، با یکدیگر انباز شدن، همبازی، همدستی همی همباگی هنبازی انباز شدن انبازی کردن شرکت کردن شریک شدن، انبازی شرکت، آنست که شاعر با آوردن الفاظی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را القا کند که اندیشه شنونده متوجه معنی غیر مقصود گردد و سپس شاعر در صدد توضیح بر آید. یا اشتراک روز نامه یا مجله. جزو خریداران مرتب روزنامه یا مجله در آمدن آبونه شدن،جمع اشتراکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استپاک
تصویر استپاک
روفان خواستن روفانیدن (روفانیدن مسواک کردن) دندان شستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرار
تصویر استرار
از دانه های خوردنی مرجمک هم آوای مردمک دانژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراط
تصویر استراط
فرو خوردن فرو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراق
تصویر استراق
دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرال
تصویر استرال
گوالیدن دراز شدن گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباک
تصویر استباک
در هم شدن امور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکاک
تصویر استکاک
کرشدن گوش سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدراک
تصویر استدراک
((اِ تِ))
فهمیدن، درک کردن، اعتراض کردن، خرده گرفتن، آوردن بیتی که مصراع اول مدح و مصراع دوم ذم باشد یا برعکس، تصحیح کردن، جبران کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
انبازش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره