جدول جو
جدول جو

معنی بازگو - جستجوی لغت در جدول جو

بازگو
تکرار سخنی
تصویری از بازگو
تصویر بازگو
فرهنگ لغت هوشیار
بازگو
تکرار سخن، بازگفتن، بازگوینده
بازگو کردن: سخنی را تکرار کردن، سخن گفته را دوباره گفتن
تصویری از بازگو
تصویر بازگو
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازگون
تصویر بازگون
وارونه، واژگونه، برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگون
تصویر بازگون
باژگون، واژگون، سرنگون، وارون
فرهنگ فارسی عمید
مفتش، کسی که ماموریت پیدا میکند از کسی در مورد امری یا اتهامی تحقیق و وارسی کند، بازجوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازجو
تصویر بازجو
مأمور تحقیق
فرهنگ فارسی معین
کسی که از طرف دولت یا رئیس یک اداره مامور تحقیق و رسیدگی به امری یا کاری می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازجو
تصویر بازجو
Inquisitor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
инквизитор
دیکشنری فارسی به روسی
ผู้สอบสวน
دیکشنری فارسی به تایلندی
مستجوبٌ
دیکشنری فارسی به عربی
पूछताछकर्ता
دیکشنری فارسی به هندی
তদন্তকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو
تصویر بازو
(دخترانه)
نام آهنگی (نگارش کردی: بازو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج، برای مثال به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست (سعدی - ۶۶)
بازو افراختن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو دادن: کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن
بازو گشادن: کنایه از گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست که بین آرنج و شانه قرار دارد، واحد طول برابر با بازو، قدرت، نیرو، رفیق، مصاحب، آن که در سرود با کسی همراهی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازگویی دیدگاه
تصویر بازگویی دیدگاه
اظهار نظر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازگویی
تصویر بازگویی
نقل
فرهنگ واژه فارسی سره