تکرار. بازگو کردن. بازگفتن. تکرار سخن: و در افشای سر و بازگفت حرکات وسکنات تو تلقین های بوجه میکرد. (سندبادنامه ص 92). چون نباشد ز بازگفت گزیر دانم انگیخت از پلاس حریر. نظامی. و آن شکر لب ز روی دمسازی بازگفتی نکرد از آن بازی. نظامی، شفاعت کردن. توسط نمودن. (ناظم الاطباء) ، خود را به خطر و مهلکه انداختن، لاف زدن، آشتی. صلح کردن. (ناظم الاطباء)
تکرار. بازگو کردن. بازگفتن. تکرار سخن: و در افشای سر و بازگفت حرکات وسکنات تو تلقین های بوجه میکرد. (سندبادنامه ص 92). چون نباشد ز بازگفت گزیر دانم انگیخت از پلاس حریر. نظامی. و آن شکر لب ز روی دمسازی بازگفتی نکرد از آن بازی. نظامی، شفاعت کردن. توسط نمودن. (ناظم الاطباء) ، خود را به خطر و مهلکه انداختن، لاف زدن، آشتی. صلح کردن. (ناظم الاطباء)
عود. مراجعت. (آنندراج). رجعت. (ناظم الاطباء). ارتجاع. رجوع. مرجع: دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه تا بازگشت سلطان از قلبگاه ساری. منوچهری. و چون کرانه شوید بازگشت بدوست. (تاریخ بیهقی). و نیز فرموده که ما وارث زمینیم و آنچه بر روی زمین است و بازگشت اهل زمین بسوی ماست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307). ز روزی مدان دور ترکان گذشت که هرگز نخواهد بدش بازگشت. (گرشاسب نامه). کی بازگشت خواهی زی خالق ای برادر آنگه که بهر خدمت مخلوق را نشایی. ناصرخسرو. حق تعالی خطاب فرماید که نگفته بودم ایشان را که این آسمان و زمین و هرچه در وی است همه را من آفریدم و باز میراث بمن مانده و بازگشت همه بحضرت من خواهد بود. (قصص الانبیاء ص 16). داده قرار هفت زمین را ببازگشت کرده خبر چهار امین را ز ماجرا. خاقانی. ز تست اولین حرف را سرگذشت به تست آخرین حرف را بازگشت. نظامی. اگر سالکی محرم راز گشت نبندند بر وی در بازگشت. سعدی (بوستان).
عود. مراجعت. (آنندراج). رجعت. (ناظم الاطباء). ارتجاع. رجوع. مرجع: دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه تا بازگشت سلطان از قلبگاه ساری. منوچهری. و چون کرانه شوید بازگشت بدوست. (تاریخ بیهقی). و نیز فرموده که ما وارث زمینیم و آنچه بر روی زمین است و بازگشت اهل زمین بسوی ماست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307). ز روزی مدان دور ترکان گذشت که هرگز نخواهد بدش بازگشت. (گرشاسب نامه). کی بازگشت خواهی زی خالق ای برادر آنگه که بهر خدمت مخلوق را نشایی. ناصرخسرو. حق تعالی خطاب فرماید که نگفته بودم ایشان را که این آسمان و زمین و هرچه در وی است همه را من آفریدم و باز میراث بمن مانده و بازگشت همه بحضرت من خواهد بود. (قصص الانبیاء ص 16). داده قرار هفت زمین را ببازگشت کرده خبر چهار امین را ز ماجرا. خاقانی. ز تست اولین حرف را سرگذشت به تست آخرین حرف را بازگشت. نظامی. اگر سالکی محرم راز گشت نبندند بر وی در بازگشت. سعدی (بوستان).
قریه ای از اصفهان (مراصد الاطلاع). از دهات اصفهان است. (مرآت البلدان ج 1 ص 160). نام یکی از دهستانهای بخش اردل شهرستان شهرکرد اصفهان، واقع در باختر شهرکرد، که از شمال به کوهستان هفت تنان و ازجنوب به بلوک ده دز و از خاور به ارتفاعات زردکوه و از باختر به کوهستان دیناران محدود است. این دهستان در دره ای طولانی و در میان جنگل بلوط قرار گرفته است. هوای آن در تابستان معتدل و در زمستان بسیار سرد است و آبش از رود خانه بازفت تأمین میشود. محصول عمده آن حبوب و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است و از 55 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و در حدود 4850نفر جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
قریه ای از اصفهان (مراصد الاطلاع). از دهات اصفهان است. (مرآت البلدان ج 1 ص 160). نام یکی از دهستانهای بخش اردل شهرستان شهرکرد اصفهان، واقع در باختر شهرکرد، که از شمال به کوهستان هفت تنان و ازجنوب به بلوک ده دز و از خاور به ارتفاعات زردکوه و از باختر به کوهستان دیناران محدود است. این دهستان در دره ای طولانی و در میان جنگل بلوط قرار گرفته است. هوای آن در تابستان معتدل و در زمستان بسیار سرد است و آبش از رود خانه بازفت تأمین میشود. محصول عمده آن حبوب و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است و از 55 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و در حدود 4850نفر جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
مطلق گفتن. قول. بیان سخن: چه بودی کز آن سان بجستی ز جای بما باز گو ای جهان کدخدای. فردوسی. تهمتن بدیشان چنین گفت باز که ای نامداران گردن فراز. فردوسی. اگر بازگوئی مرا این رواست که جان من اندر دم اژدهاست. فردوسی. پادشاهان محتشم و بزرگ باجد را چنین سخن باز باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391). اگر دستوری باشد بنده بمقدار دانش خویش و آنچه دیدار افتاده است و روا داندبازگوید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 398). آن غلامان خاصه تر نیکو روی خویش را بازگفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666). مرا ز ابتدای جهان بازگوی که اقرار داریم کش ابتداست. ناصرخسرو. گهرخوانمش یا عرض بازگوی کزین هر دو نامش کدامین سزاست. ناصرخسرو. و اینان را آثاری نبودست که از آن باز توان گفت. (فارسنامۀ ابن البلخی). و هیچ از آنجا نخیزد کی باز توان گفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 149). و ما را هیچ شکار بهتر از این نباشد کی تا جهان مانداز آن بازگویند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). ز مهرش بازگویم یا ز کینش ز دانش یا ز دولت یا ز دینش. نظامی. گر کسی را اهل بینی بازگوی و رنه درج نطق را مسمار کن. عطار. گفت عمرت چند سال است ای پسر بازگوی و درمدزد و می شمر. مولوی. گر کسی وصف او ز من پرسد بی دل از بی نشان چه گوید باز. سعدی (گلستان). مگر بازگویند صاحبدلان. سعدی. بازگو از نجد و از یاران نجد تا در و دیوار را آری به وجد. شیخ بهائی. ، روپوش گهواره. پارچه ای که در وقت خوابانیدن روی گهواره اندازند. (ناظم الاطباء)
مطلق گفتن. قول. بیان سخن: چه بودی کز آن سان بجستی ز جای بما باز گو ای جهان کدخدای. فردوسی. تهمتن بدیشان چنین گفت باز که ای نامداران گردن فراز. فردوسی. اگر بازگوئی مرا این رواست که جان من اندر دم اژدهاست. فردوسی. پادشاهان محتشم و بزرگ باجد را چنین سخن باز باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391). اگر دستوری باشد بنده بمقدار دانش خویش و آنچه دیدار افتاده است و روا داندبازگوید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 398). آن غلامان خاصه تر نیکو روی خویش را بازگفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666). مرا ز ابتدای جهان بازگوی که اقرار داریم کش ابتداست. ناصرخسرو. گهرخوانمش یا عرض بازگوی کزین هر دو نامش کدامین سزاست. ناصرخسرو. و اینان را آثاری نبودست که از آن باز توان گفت. (فارسنامۀ ابن البلخی). و هیچ از آنجا نخیزد کی باز توان گفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 149). و ما را هیچ شکار بهتر از این نباشد کی تا جهان مانداز آن بازگویند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). ز مهرش بازگویم یا ز کینش ز دانش یا ز دولت یا ز دینش. نظامی. گر کسی را اهل بینی بازگوی و رنه درج نطق را مسمار کن. عطار. گفت عمرت چند سال است ای پسر بازگوی و درمدزد و می شمر. مولوی. گر کسی وصف او ز من پرسد بی دل از بی نشان چه گوید باز. سعدی (گلستان). مگر بازگویند صاحبدلان. سعدی. بازگو از نجد و از یاران نجد تا در و دیوار را آری به وجد. شیخ بهائی. ، روپوش گهواره. پارچه ای که در وقت خوابانیدن روی گهواره اندازند. (ناظم الاطباء)