برگشتن. بازگشتن. برگردیدن. مراجعت. رجعت کردن. تراجع. بازآمدن. معاودت. (منتهی الارب). بعقب برگشتن. از باز بمعنی عقب و گردیدن. (شعوری) : نگهدار گفتا تو پشت سپاه گر از ما کسی بازگردد ز راه. فردوسی. به پیروزی از اژدها بازگرد نباید که نام اندر آید بگرد. فردوسی. چو پیروزگر بازگردی ز راه به دل شاد و خرم شوی نزد شاه. فردوسی. امیرمحمود حسنک را خلعت داد و فرمود تا بسوی نشابور بازگردد. (تاریخ بیهقی). مرا که بونصرم آواز داد که چون خواجه بازگردد تو بازآی. (تاریخ بیهقی). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر بار یابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم. (تاریخ بیهقی). چون به نقطه اعتدالی بازگردد روز و شب روزگار این عالم فرتوت را برنا کند. ناصرخسرو. تو بسکالی که نیز بازنگردی سوی بلا گرت عافیت دهد این بار. ناصرخسرو. گرچه صدبار بازگردد یار سوی او بازگرد چون طومار. سنایی. کسی کو با کسی بدساز گردد بدو روزی همان بد بازگردد. نظامی. تا کارت از و بساز گردد دولت بدر تو بازگردد. نظامی. کجا پرگار گردش ساز گردد بگردشگاه اول بازگردد. نظامی. این سخن پایان ندارد بازگرد سوی خرگوش دلاور تا چه کرد. مولوی. بازمیگردیم ازین ای دوستان سوی مرغ و کشور هندوستان. مولوی. ای فناتان نیست کرده زیر پوست بازگردید از عدم ز آواز دوست. مولوی. خجل بازگردیدن آغاز کرد که شرم آمدش بحث آن راز کرد. سعدی (بوستان). بچندانکه در دست افتد بساز از آن به که گردی تهیدست باز. سعدی (بوستان). وه که گر مرده بازگردیدی در میان قبیله و پیوند. سعدی (گلستان). ، گرفتاری: برف و باران و صاعقه پدید آمد، پیش اصفهبد فرستاد که ما رابازماندگی است و لشکر مرا علف نیست، جواب داد که من حکم آسمانی بازنتوانم داشت، اما بفرمایم تا تعرض نرسانند تا حشم تو ایمن به علوفه شوند. (تاریخ طبرستان) ، حبس شدگی. گرفتاری. (ناظم الاطباء)
برگشتن. بازگشتن. برگردیدن. مراجعت. رجعت کردن. تراجع. بازآمدن. معاودت. (منتهی الارب). بعقب برگشتن. از باز بمعنی عقب و گردیدن. (شعوری) : نگهدار گفتا تو پشت سپاه گر از ما کسی بازگردد ز راه. فردوسی. به پیروزی از اژدها بازگرد نباید که نام اندر آید بگرد. فردوسی. چو پیروزگر بازگردی ز راه به دل شاد و خرم شوی نزد شاه. فردوسی. امیرمحمود حسنک را خلعت داد و فرمود تا بسوی نشابور بازگردد. (تاریخ بیهقی). مرا که بونصرم آواز داد که چون خواجه بازگردد تو بازآی. (تاریخ بیهقی). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر بار یابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم. (تاریخ بیهقی). چون به نقطه اعتدالی بازگردد روز و شب روزگار این عالم فرتوت را برنا کند. ناصرخسرو. تو بسکالی که نیز بازنگردی سوی بلا گرت عافیت دهد این بار. ناصرخسرو. گرچه صدبار بازگردد یار سوی او بازگرد چون طومار. سنایی. کسی کو با کسی بدساز گردد بدو روزی همان بد بازگردد. نظامی. تا کارت از و بساز گردد دولت بدر تو بازگردد. نظامی. کجا پرگار گردش ساز گردد بگردشگاه اول بازگردد. نظامی. این سخن پایان ندارد بازگرد سوی خرگوش دلاور تا چه کرد. مولوی. بازمیگردیم ازین ای دوستان سوی مرغ و کشور هندوستان. مولوی. ای فناتان نیست کرده زیر پوست بازگردید از عدم ز آواز دوست. مولوی. خجل بازگردیدن آغاز کرد که شرم آمدش بحث آن راز کرد. سعدی (بوستان). بچندانکه در دست افتد بساز از آن به که گردی تهیدست باز. سعدی (بوستان). وه که گر مرده بازگردیدی در میان قبیله و پیوند. سعدی (گلستان). ، گرفتاری: برف و باران و صاعقه پدید آمد، پیش اصفهبد فرستاد که ما رابازماندگی است و لشکر مرا علف نیست، جواب داد که من حکم آسمانی بازنتوانم داشت، اما بفرمایم تا تعرض نرسانند تا حشم تو ایمن به علوفه شوند. (تاریخ طبرستان) ، حبس شدگی. گرفتاری. (ناظم الاطباء)
مراجعت. برگشتگی، مقدار ثابتی که بر جای میماند. (لغات مصوبۀ فرهنگستان). مقصود حاصل کار و یا نتیجۀ خالصی است که از نتیجه به راه افتادن دستگاهی یا کارخانه ای بدست می آید
مراجعت. برگشتگی، مقدار ثابتی که بر جای میماند. (لغات مصوبۀ فرهنگستان). مقصود حاصل کار و یا نتیجۀ خالصی است که از نتیجه به راه افتادن دستگاهی یا کارخانه ای بدست می آید
توجه کردن. بررسی کردن. مطالعه کردن. رسیدگی. رسیدن بکاری. بازنگریستن: و اوقات رابخش کرده بود زمانی بنماز و خواندن، زمانی نشاط و خوردن، زمانی کار پادشاهی بازنگریدن. (تاریخ سیستان).
توجه کردن. بررسی کردن. مطالعه کردن. رسیدگی. رسیدن بکاری. بازنگریستن: و اوقات رابخش کرده بود زمانی بنماز و خواندن، زمانی نشاط و خوردن، زمانی کار پادشاهی بازنگریدن. (تاریخ سیستان).
بازگشت دادن. ارجاع. برگرداندن. برگشت دادن. پس فرستادن: برو همچنان بازگردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و در. فردوسی. مرا بازگردان که دور است راه نباید که یابد مرا خشم شاه. فردوسی. و بزرگان فرس رسولی بمنذر فرستادند تا پسر را بازگرداند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75)، رفتار سریع. (آنندراج) (منتهی الارب)، شی ٔ. چیز: ماعنده بازله، یعنی نیست نزد او چیزی از مال. لم یعطهم بازله. مابقیت عندهم بازله، ای واحده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، شتر نه ساله. (منتهی الارب) : چون بسال نهم درآید (بچه ناقه) بازل و بازله گویند. (تاریخ قم ص 177). و رجوع به بازل شود
بازگشت دادن. ارجاع. برگرداندن. برگشت دادن. پس فرستادن: برو همچنان بازگردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و دُر. فردوسی. مرا بازگردان که دور است راه نباید که یابد مرا خشم شاه. فردوسی. و بزرگان فرس رسولی بمنذر فرستادند تا پسر را بازگرداند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75)، رفتار سریع. (آنندراج) (منتهی الارب)، شی ٔ. چیز: ماعنده بازله، یعنی نیست نزد او چیزی از مال. لم یعطهم بازله. مابقیت عندهم بازله، ای واحده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، شتر نه ساله. (منتهی الارب) : چون بسال نهم درآید (بچه ناقه) بازل و بازله گویند. (تاریخ قم ص 177). و رجوع به بازل شود
رجعت دادن. اعاده دادن. بازفرستادن. واپس دادن. (ناظم الاطباء). رجع. عودت دادن. ارجاع: اسماعیل را بنواخت و خلعت داد و به نیکوئی بازگردانید. (تاریخ سیستان). مرا به نیکوئی با گروهی بزرگ از غلام و بنده بازگردانید. (تاریخ سیستان). چون ترا بازگردانیدند مهره ها ساکن شدند. (تاریخ بیهقی). جمله پیش من دویدند بر عادت گذشته و ندانستند که مرا به عذری باز باید گردانند. (تاریخ بیهقی). رسول او را بخوبی بازگردانیدند. (تاریخ بیهقی). چندانکه سعی کردند که او را بازگردانند نتوانستند. (قصص الانبیاء ص 199). رسولان را خلعت داد و بازگردانید. (قصص الانبیاء ص 166). و سگ در دنبال افتاد، هرچند بازگردانیدند نگردید. (مجمل التواریخ و القصص). گفت اگر بدین جامه که پوشیده ام قناعت کنی دریغ نیست، ملاح طمع کرد و کشتی بازگردانید. (گلستان) ، نزاع و معارضه با هم، پوست درخت. (ناظم الاطباء)
رجعت دادن. اعاده دادن. بازفرستادن. واپس دادن. (ناظم الاطباء). رَجع. عودت دادن. ارجاع: اسماعیل را بنواخت و خلعت داد و به نیکوئی بازگردانید. (تاریخ سیستان). مرا به نیکوئی با گروهی بزرگ از غلام و بنده بازگردانید. (تاریخ سیستان). چون ترا بازگردانیدند مهره ها ساکن شدند. (تاریخ بیهقی). جمله پیش من دویدند بر عادت گذشته و ندانستند که مرا به عذری باز باید گردانند. (تاریخ بیهقی). رسول او را بخوبی بازگردانیدند. (تاریخ بیهقی). چندانکه سعی کردند که او را بازگردانند نتوانستند. (قصص الانبیاء ص 199). رسولان را خلعت داد و بازگردانید. (قصص الانبیاء ص 166). و سگ در دنبال افتاد، هرچند بازگردانیدند نگردید. (مجمل التواریخ و القصص). گفت اگر بدین جامه که پوشیده ام قناعت کنی دریغ نیست، ملاح طمع کرد و کشتی بازگردانید. (گلستان) ، نزاع و معارضه با هم، پوست درخت. (ناظم الاطباء)