در تداول بنایان و سفال گران قسمی تنبوشه که قسمتی از آن افقی و قسمتی عمودی است، (یادداشت مؤلف)، کم کم: بنای طاقت من گر چه بود از بیستون افزون به بازی بازی آخر پایمال نی سواران شد، صائب (از آنندراج)
در تداول بنایان و سفال گران قسمی تنبوشه که قسمتی از آن افقی و قسمتی عمودی است، (یادداشت مؤلف)، کم کم: بنای طاقت من گر چه بود از بیستون افزون به بازی بازی آخر پایمال نی سواران شد، صائب (از آنندراج)
شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی، منسوب به قریۀ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است، احوالش در کتاب ’امل الاّمل’ یاد شده، شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت، او راست ’رحلهالمسافر’ و ’دیوان’، (نجوم السماء صص 69- 70) (ذریعه ج 10 ص 170)، لعب، (دهار)، سرگرمی و کار غیرجدی کردن، سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن: تو بایدکه با گوی بازی کنی نه بر بور کین رزم سازی کنی، فردوسی، بازیی میکند این زال که طفلان نکنند زال را توبه ز دستان بخراسان یابم، خاقانی، زود بینی شکسته پیشانی تو که بازی بسر کنی با قوچ، سعدی (گلستان)، نباید که بسیار بازی کنی که مر قیمت خویش را بشکنی، سعدی (بوستان)، پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به با توانای معربد نکنی بازی به، سعدی، ، زورآزمایی، معاشقه، ملاعبه، (منتهی الارب)، تلعاب، (تاج المصادر بیهقی) : ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن، سنائی، گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد ... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد ... گوسفندی است با زنی بازی میکند ... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود، (سندبادنامه ص 81)، رخ چون لعبتش در دلنوازی بلعبت باز خود میکرد بازی، نظامی، غلام باد صبایم غلام باد صبا که با کلالۀ جعدت همی کند بازی، سعدی، چندانکه نشاط کرد وبازی در من اثری نکرد و سوزی، سعدی (هزلیات)، ، عبث، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)، میدان داری کردن، تظاهر نمودن: به ایوان نمانم که بازی کنی ببازی همی سرفرازی کنی، فردوسی، مسجدی کز حرام بر سازی عاقبت خر در آن کند بازی، اوحدی، ، حادثه پیش آوردن، واقعه نشان دادن، شعبده و نیرنگ بازی کردن: بگیتی که داند بجز کردگار که فردا چه بازی کند روزگار، فردوسی، یکی نغز بازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار، فردوسی، زین گونه کرد با من بازیها پرکین دل از جفای فلک زینم، ناصرخسرو، - بخون خویش بازی کردن، خود را در مهلکه افکندن، جان بخطر دادن: آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند روز میدان، و آنکه بگریزد به خون لشکری، سعدی، و رجوع به بازی شود
شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی، منسوب به قریۀ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است، احوالش در کتاب ’امل الاَّمل’ یاد شده، شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت، او راست ’رحلهالمسافر’ و ’دیوان’، (نجوم السماء صص 69- 70) (ذریعه ج 10 ص 170)، لعب، (دهار)، سرگرمی و کار غیرجدی کردن، سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن: تو بایدکه با گوی بازی کنی نه بر بور کین رزم سازی کنی، فردوسی، بازیی میکند این زال که طفلان نکنند زال را توبه ز دستان بخراسان یابم، خاقانی، زود بینی شکسته پیشانی تو که بازی بسر کنی با قوچ، سعدی (گلستان)، نباید که بسیار بازی کنی که مر قیمت خویش را بشکنی، سعدی (بوستان)، پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به با توانای معربد نکنی بازی به، سعدی، ، زورآزمایی، معاشقه، ملاعبه، (منتهی الارب)، تَلعاب، (تاج المصادر بیهقی) : ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن، سنائی، گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد ... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد ... گوسفندی است با زنی بازی میکند ... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود، (سندبادنامه ص 81)، رخ چون لعبتش در دلنوازی بلعبت باز خود میکرد بازی، نظامی، غلام باد صبایم غلام باد صبا که با کلالۀ جعدت همی کند بازی، سعدی، چندانکه نشاط کرد وبازی در من اثری نکرد و سوزی، سعدی (هزلیات)، ، عبث، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)، میدان داری کردن، تظاهر نمودن: به ایوان نمانم که بازی کنی ببازی همی سرفرازی کنی، فردوسی، مسجدی کز حرام بر سازی عاقبت خر در آن کند بازی، اوحدی، ، حادثه پیش آوردن، واقعه نشان دادن، شعبده و نیرنگ بازی کردن: بگیتی که داند بجز کردگار که فردا چه بازی کند روزگار، فردوسی، یکی نغز بازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار، فردوسی، زین گونه کرد با من بازیها پرکین دل از جفای فلک زینم، ناصرخسرو، - بخون خویش بازی کردن، خود را در مهلکه افکندن، جان بخطر دادن: آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند روز میدان، و آنکه بگریزد به خون لشکری، سعدی، و رجوع به بازی شود
عبداﷲ بن احمد بن عبداﷲ بن بالویه، ابومحمد بالویی، مجتهدی صالح بود که از ابوبکر محمد بن اسحاق بن خزیمه و دیگران روایت کسب کرد و بسال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92) ابوالحسن عبدالواحد بن محمد بن احمد بن بالویه، معروف به بالویی نیشابوری که در رجب سال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92)
عبداﷲ بن احمد بن عبداﷲ بن بالویه، ابومحمد بالویی، مجتهدی صالح بود که از ابوبکر محمد بن اسحاق بن خزیمه و دیگران روایت کسب کرد و بسال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92) ابوالحسن عبدالواحد بن محمد بن احمد بن بالویه، معروف به بالویی نیشابوری که در رجب سال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92)
سخن گفته بازگفتن، (آنندراج)، تکرار سخن کردن: سخن ار بدوست باشد، ببرم برون ز دنیا دل پر هزار حسرت به امید بازگویی، نظیری نیشابوری (از آنندراج)، خاموش، فرونشسته، منطفی: شمع فلک با هزار مشعل انجم پیش وجودت چراغ بازنشسته است، سعدی (طیبات)
سخن گفته بازگفتن، (آنندراج)، تکرار سخن کردن: سخن ار بدوست باشد، ببرم برون ز دنیا دل پر هزار حسرت به امید بازگویی، نظیری نیشابوری (از آنندراج)، خاموش، فرونشسته، منطفی: شمع فلک با هزار مشعل انجم پیش وجودت چراغ بازنشسته است، سعدی (طیبات)
عمل بازجو، تفتیش، تجسس، تحقیق، فحص، بازجست، پژوهش، پیشتر بجای این کلمه تفتیش کتبی و اقتراح و تحقیق بکار میرفت: ازبازجوئی نوشته های فلان معلوم شد که حق بجانب اوست
عمل بازجو، تفتیش، تجسس، تحقیق، فحص، بازجست، پژوهش، پیشتر بجای این کلمه تفتیش کتبی و اقتراح و تحقیق بکار میرفت: ازبازجوئی نوشته های فلان معلوم شد که حق بجانب اوست