جدول جو
جدول جو

معنی بازویی - جستجوی لغت در جدول جو

بازویی
در تداول بنایان و سفال گران قسمی تنبوشه که قسمتی از آن افقی و قسمتی عمودی است، (یادداشت مؤلف)، کم کم:
بنای طاقت من گر چه بود از بیستون افزون
به بازی بازی آخر پایمال نی سواران شد،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
تحقیق و پرسش از متهم یا مظنون دربارۀ موضوع اتهام
فرهنگ فارسی عمید
شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی، منسوب به قریۀ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است، احوالش در کتاب ’امل الاّمل’ یاد شده، شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت، او راست ’رحلهالمسافر’ و ’دیوان’، (نجوم السماء صص 69- 70) (ذریعه ج 10 ص 170)، لعب، (دهار)، سرگرمی و کار غیرجدی کردن، سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن:
تو بایدکه با گوی بازی کنی
نه بر بور کین رزم سازی کنی،
فردوسی،
بازیی میکند این زال که طفلان نکنند
زال را توبه ز دستان بخراسان یابم،
خاقانی،
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ،
سعدی (گلستان)،
نباید که بسیار بازی کنی
که مر قیمت خویش را بشکنی،
سعدی (بوستان)،
پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به
با توانای معربد نکنی بازی به،
سعدی،
، زورآزمایی، معاشقه، ملاعبه، (منتهی الارب)، تلعاب، (تاج المصادر بیهقی) :
ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد
پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن،
سنائی،
گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد ... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد ... گوسفندی است با زنی بازی میکند ... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود، (سندبادنامه ص 81)،
رخ چون لعبتش در دلنوازی
بلعبت باز خود میکرد بازی،
نظامی،
غلام باد صبایم غلام باد صبا
که با کلالۀ جعدت همی کند بازی،
سعدی،
چندانکه نشاط کرد وبازی
در من اثری نکرد و سوزی،
سعدی (هزلیات)،
، عبث، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)، میدان داری کردن، تظاهر نمودن:
به ایوان نمانم که بازی کنی
ببازی همی سرفرازی کنی،
فردوسی،
مسجدی کز حرام بر سازی
عاقبت خر در آن کند بازی،
اوحدی،
، حادثه پیش آوردن، واقعه نشان دادن، شعبده و نیرنگ بازی کردن:
بگیتی که داند بجز کردگار
که فردا چه بازی کند روزگار،
فردوسی،
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار،
فردوسی،
زین گونه کرد با من بازیها
پرکین دل از جفای فلک زینم،
ناصرخسرو،
- بخون خویش بازی کردن، خود را در مهلکه افکندن، جان بخطر دادن:
آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند
روز میدان، و آنکه بگریزد به خون لشکری،
سعدی،
و رجوع به بازی شود
لغت نامه دهخدا
باکوی، منسوب است به باکو که یکی از بلاددربند خزران است نزدیک شروان، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
عبداﷲ بن احمد بن عبداﷲ بن بالویه، ابومحمد بالویی، مجتهدی صالح بود که از ابوبکر محمد بن اسحاق بن خزیمه و دیگران روایت کسب کرد و بسال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92)
ابوالحسن عبدالواحد بن محمد بن احمد بن بالویه، معروف به بالویی نیشابوری که در رجب سال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92)
لغت نامه دهخدا
منسوب به بالویه خاندانی معروف، (از لباب الانساب ج 1 ص 92)، و رجوع به بالوی شود، راهی شدن، روانه شدن، به حرکت آمدن
لغت نامه دهخدا
سخن گفته بازگفتن، (آنندراج)، تکرار سخن کردن:
سخن ار بدوست باشد، ببرم برون ز دنیا
دل پر هزار حسرت به امید بازگویی،
نظیری نیشابوری (از آنندراج)، خاموش، فرونشسته، منطفی:
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته است،
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
عمل بازجو، تفتیش، تجسس، تحقیق، فحص، بازجست، پژوهش، پیشتر بجای این کلمه تفتیش کتبی و اقتراح و تحقیق بکار میرفت: ازبازجوئی نوشته های فلان معلوم شد که حق بجانب اوست
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
پرس و جو از متهم، استنطاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
تفتیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازگویی
تصویر بازگویی
واگویش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازگویی
تصویر بازگویی
نقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
استجوابٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
Inquisition, Interrogation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inquisition, interrogation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
Inquisition, Verhör
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
sorgulama
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
инквизиция , допрос
دیکشنری فارسی به روسی
بازجویی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
بازپرس , بازجویی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
অনুসন্ধান , জিজ্ঞাসাবাদ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
uchunguzi, mahojiano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
尋問
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
심문
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
інквізиція , допит
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
חֲקִירָה , חֲקִירָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
पूछताछ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
pemeriksaan, interogasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inquisitie, ondervraging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inquisición, interrogatorio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inquisizione, interrogatorio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inquisição, interrogatório
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
审问
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inkwizycja, przesłuchanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
การสอบสวน
دیکشنری فارسی به تایلندی