جدول جو
جدول جو

معنی بازرگانی - جستجوی لغت در جدول جو

بازرگانی
سوداگری، تجارت
تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
فرهنگ فارسی عمید
بازرگانی(زَ)
تجارت. سوداگری. داد و ستد. خرید و فروش. ستد و داد. معامله. (منتهی الارب) (المنجد). رقاحه. متاجره. (منتهی الارب). تجر. اتجار. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ضیعه. (منتهی الارب) : و بازرگانی شان [بازرگانی مردم زبید بعربستان] سیم است و زر ولکن دوازده درم ایشان یک درم سنگ سنجد و دیناری از وی یک درم سنجد. (حدود العالم). و بازرگانیشان [بازرگانی مردم شهر دمار بعربستان از عمل صنعا] بچیزی است چون قندهری و هشت از وی در می سنجد. (حدود العالم). و بازرگانی ایشان [مردم ناحیت مغرب] بیشتر بزر است. (حدود العالم). سر بازرگانی راستی است. (قابوسنامه).
گه غدر کند با تو و گه مکر فروشد
صد لعنت بر ضیعت و بر بازرگانیش.
ناصرخسرو.
دو شریک... به بازرگانی میرفتند. (کلیله و دمنه).
- بازرگانی دریا، تجارت بحری: در سه کار اقدام نتوان کرد مگر به رفعت همت، عمل سلطان و بازرگانی دریا و... (کلیله و دمنه).
- وزارت بازرگانی و پیشه و هنر، اصطلاحی است که از طرف فرهنگستان ایران بجای وزارت تجارت و صنایع برگزیده شده است. این وزارتخانه امور مربوط به تجارت و داد و ستد داخلی و خارجی کشور را بررسی میکند.
لغت نامه دهخدا
بازرگانی
تجارت، سوداگری، داد و ستد، خرید و فروش، معامله
تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
فرهنگ لغت هوشیار
بازرگانی
تجاری، تجارت
تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
فرهنگ واژه فارسی سره
بازرگانی
تجارت، دادوستد، سوداگری، معامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازارگان
تصویر بازارگان
بازرگان، برای مثال از خطر بندد خطر ز آن رو که سود ده چهل / برنبندد گر بترسد از خطر بازارگان (لغتنامه - بازارگان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازارگانی
تصویر بازارگانی
بازرگانی، سوداگری، تجارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
آنکه کالا را به صورت عمده خرید و فروش می کند، تاجر، سوداگر
فرهنگ فارسی عمید
سوداگری، بازرگانی، بیع و شری، تجارت، داد و ستد، خرید و فروش، معامله، سودا، حرفۀ تجارت، تجارت پیشه:
کسی را که نام است و دینار نیست
ببازارگانی کسش یار نیست،
فردوسی،
بدو (پیران) گفت رستم ترا کهترم
بشهر تو کرد ایزد آبشخورم
ببازارگانی از ایران بتور
بپیمودم این راه دشوار و دور،
فردوسی،
و گر بر ستاننده دارد سپاس
ز بخشنده بازارگانی شناس،
فردوسی،
بعوض شبه گوهر سرخ یابی
از او چون کند با تو بازارگانی،
فرخی،
ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده
روان گشت بازار بازارگانی،
فرخی،
بی تو ای جان زندگانی میکنم
مایه نی بازارگانی میکنم،
انوری،
بده یک بوسه تا ده واستانی
از این به چون بود بازارگانی،
نظامی،
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین که در 60 هزارگزی مرکز بخش و 45 هزارگزی راه عمومی قرار دارد. هوایش معتدل و دارای 40 تن جمعیت میباشد. آبش از رود خانه فشام، محصولش غلات، برنج، انار، انجیر، شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد. قلعۀ خرابۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، اهتضام، چیزی از حق کسی بازشکستن، اجتراع، چوب از درخت باز شکستن. (منتهی الارب). و رجوع به شکستن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سوداگر. تاجر. (دهار) (منتهی الارب). مخفف بازارگان است و مرکب باشد از لفظ بازار که معروف است و از لفظ گان که برای لیاقت آید. پس معنی بازارگان کسی که لایق بازار باشد و آن سوداگر است و کسانی که به ضم زا خوانند خطاست. در بهار عجم نوشته که بازرگان جمع بازاره (است) که به های نسبت بمعنی کسی که در بازار نشیند، مخفف بازارگان و اطلاق آن بر شخص واحد از عالم مژگان و دندان که جمع مژه و دندان است و بمعنی مفرد مستعمل میشودو بمعنی سوداگر مجاز است. (غیاث اللغات) (آنندراج) .مخفف بازارگان است که سوداگر باشد. (برهان قاطع). مخفف بازارگان... و آن را سوداگر نیز گویند، یعنی نفعآور. (انجمن آرای ناصری). در لهجۀ زباکی بازارگان ’گریرسن 75’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : و چون از سیل تباه شد، عیوبۀ بازرگان... چنین پلی برآورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). بازرگانی را که وی را ابومطیع سکزی گفتندی یکشب شانزده هزار دینار بخشید. (تاریخ بیهقی).
ای به نان کرده بدل عمر گرامی را
من ندیدم چو تو بی حاصل بازرگان.
ناصرخسرو.
مزدور چندانکه در خانه بازرگان بنشست. (کلیله و دمنه). بازرگان پرسید که دانی زدن ؟ (کلیله و دمنه). بازرگان در آن نشاط مشغول شد. (کلیله و دمنه). گویند بازرگانی بود و جواهر بسیار داشت. (کلیله و دمنه).
ز بازرگان عمان در نهانی
به ده من زر خریده زر کانی.
نظامی.
چو بازرگان صد خروار قندی
چه باشد گر به تنگی در نبندی.
نظامی.
چو دانستم که خواهد فیض دریا
که گردد کار بازرگان مهیا.
نظامی.
گفت بازرگانم آنجا آورید
خواجۀ زرگر در آن شهرم خرید.
مولوی.
به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان
سه کس برند: غریب و رسول و بازرگان.
سعدی.
جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسید. کسی گفت فلان بازرگان نوشدارو دارد، اگر بخواهی باشد که دریغ ندارد و چنین گویند که آن بازرگان به بخل معروف بود. (گلستان). عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت. (گلستان). عسعس، بازرگان آزمند و حریص. قازب، بازرگان نیک آزمند و حریص که گاهی براه خشکی و گاهی براه دریا تجارت کند. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازارگان
تصویر بازارگان
تاجر سوداگر بازرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
سوداگر، تاجر
فرهنگ لغت هوشیار
واحدمقدار (درهم ودینار) یا کمرهزارگانی. (منتهای خلعت وبخششی بوده است که درباره عمال بسیار محتشم مانندوزیر وسالار هندوستان میکرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازارگان
تصویر بازارگان
تاجر، بازرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
((زَ))
بازارگان، تاجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازخوانی
تصویر بازخوانی
تجدیدی (درس)
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
تاجر
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشه ور، تاجر، سوداگر، کاسب، محترف، معامله گر، ثروتمند، دارا
متضاد: فقیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
Rehabilitation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
réhabilitation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
שִׁקוּם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
पुनर्वास
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
rehabilitasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
การฟื้นฟูสมรรถภาพ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
rehabilitatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
reabilitação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
rehabilitación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
riabilitazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
康复
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
rehabilitacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
реабілітація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
Rehabilitation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
реабилитация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازتوانی
تصویر بازتوانی
リハビリテーション
دیکشنری فارسی به ژاپنی