پستان بند زنان. (آنندراج). و آن دو پارچۀ سه گوشه بود که از بافتۀ ریسمانی و ابریشمی بدوزند و زنان پستان خود را در میان آن نهاده، بندهای آنرا بر پشت بندند تا پستان بزرگ نشود. (فرهنگ جهانگیری). سینه بند طفلان و زنان و در فرهنگ گوید سینه بند و پستان بند که بربند نیز گویند و آن پارچۀ سه گوشه از ریسمان یا ابریشم که زنان پستان در آن نهاده بر پشت بندند تا کلان نشود. (فرهنگ رشیدی). در تحفهالالباب بمعنی سینه بند اطفال است ولی در فرهنگ جهانگیری بمعنی سینه بند زنان که بر پستانها می بندند. (شعوری ج 1 ص 174). پستان بند زنان. (آنندراج) : مطرب ناهده پستان به رقص چون درآید دل ناهید برد بازرنگ از مه و خورشید کند بازرنگ از مه خورشید برد. حکیم ولولی (از آنندراج و انجمن آرا و جهانگیری و شعوری).
پستان بند زنان. (آنندراج). و آن دو پارچۀ سه گوشه بود که از بافتۀ ریسمانی و ابریشمی بدوزند و زنان پستان خود را در میان آن نهاده، بندهای آنرا بر پشت بندند تا پستان بزرگ نشود. (فرهنگ جهانگیری). سینه بند طفلان و زنان و در فرهنگ گوید سینه بند و پستان بند که بربند نیز گویند و آن پارچۀ سه گوشه از ریسمان یا ابریشم که زنان پستان در آن نهاده بر پشت بندند تا کلان نشود. (فرهنگ رشیدی). در تحفهالالباب بمعنی سینه بند اطفال است ولی در فرهنگ جهانگیری بمعنی سینه بند زنان که بر پستانها می بندند. (شعوری ج 1 ص 174). پستان بند زنان. (آنندراج) : مطرب ناهده پستان به رقص چون درآید دل ناهید برد بازرنگ از مه و خورشید کند بازرنگ از مه خورشید برد. حکیم ولولی (از آنندراج و انجمن آرا و جهانگیری و شعوری).
ناحیتی در فارس بازرنگ، : دو ناحیت است میان زیز و سمیرم لرستان وهوایش بغایت سردسیر است و آبش از آن کوهها، اکثر اوقات از برف خالی نبود و راههای سخت و دشوار بود و آب روانش بسیار است و نخجیرش نیکو باشد و مردم آنجا بیشتر شکاری باشند. (نزهه القلوب چ لیدن ص 128). آب شاذکان از کوه بازرنگ برمیخیزد و بر ولایت کهرگان و دشت رستاق گذشته بدریا میریزد. (ایضاً ص 225). صرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم... و منبع رود شیرین از بازرنگ است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 144) ، بازدادن. مرحمت کردن. اعطاکردن. بخشیدن: سالار دزدان را برو رحمت آمد جامه بازفرمود. (گلستان). و رجوع به فرمودن شود
ناحیتی در فارس بازرنگ، : دو ناحیت است میان زیز و سمیرم لرستان وهوایش بغایت سردسیر است و آبش از آن کوهها، اکثر اوقات از برف خالی نبود و راههای سخت و دشوار بود و آب روانش بسیار است و نخجیرش نیکو باشد و مردم آنجا بیشتر شکاری باشند. (نزهه القلوب چ لیدن ص 128). آب شاذکان از کوه بازرنگ برمیخیزد و بر ولایت کهرگان و دشت رستاق گذشته بدریا میریزد. (ایضاً ص 225). صرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم... و منبع رود شیرین از بازرنگ است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 144) ، بازدادن. مرحمت کردن. اعطاکردن. بخشیدن: سالار دزدان را برو رحمت آمد جامه بازفرمود. (گلستان). و رجوع به فرمودن شود
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو، برای مثال بین که دیباباف رومی در میان کارگاه / دیبهی دارد به کار اندر به رنگ بادرنگ (منوچهری - ۶۱)گاهواره، برای مثال ای حبه دزد بوده ز گاواره تا به گور / وی زن به مزد تا به جنازه ز بادرنگ (سوزنی- مجمع الفرس - بادرنگ)اسب راهوار
بالَنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، تُرَنج، اُترُج، بادَرَنج، بادارَنگ، واترَنگ، وارَنگ، باتُس، باتو، برای مِثال بین که دیباباف رومی در میان کارگاه / دیبهی دارد به کار اندر به رنگ بادرنگ (منوچهری - ۶۱)گاهواره، برای مِثال ای حبه دزد بوده ز گاواره تا به گور / وی زن به مزد تا به جنازه ز بادرنگ (سوزنی- مجمع الفرس - بادرنگ)اسب راهوار
سینه بند. (فرهنگ اوبهی). سینه بند طفلان و آن را بازرنگ نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). باژرند. بازرنگ. باژرنگ. سینه بند باشد. شاعر گوید: در کام ما حلاوت شهد شهادت است درمهد بسته اند بر این شکل بازرند. (فرهنگ سروری نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف).
سینه بند. (فرهنگ اوبهی). سینه بند طفلان و آن را بازرنگ نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). باژرند. بازرنگ. باژرنگ. سینه بند باشد. شاعر گوید: در کام ما حلاوت شهد شهادت است درمهد بسته اند بر این شکل بازرند. (فرهنگ سروری نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف).
دهی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 95هزارگزی شمال میناب سر راه مالرو گلاشکرد - احمدی در کوهستان واقعست. هوایش گرم است و 350 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش خرما و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 95هزارگزی شمال میناب سر راه مالرو گلاشکرد - احمدی در کوهستان واقعست. هوایش گرم است و 350 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش خرما و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
خیار. (منتهی الارب). نوعی از خیار باشد که خورند. (برهان). نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام خیار. (آنندراج) (انجمن آرا) (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری). یک نوع خیار بزرگی است برای تخم گرفتن. (شعوری ج 1 ورق 174). بالنگ. خیار. بادرنگ. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (رشیدی). کاونجک. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). خیار. (بحر الجواهر) (شرفنامۀ منیری) (ریاض الادویه). قثد. (نصاب) (بحرالجواهر) (ریاض الادویه). این غیر خیار باشد و خیار بالنگ است. (منتهی الارب) (رشیدی). قثده. ضغبوس. شعرور. بادرنگ ریزه. قثا. (منتهی الارب). لیمو. ترنج لیمو. (اوبهی). ترنج باشد. (معیار جمالی). خیار کوچک. خیار دراز را خیاره و خیارزه گویند. (رشیدی). در افغانستان وشیراز و کرمان همین خیار معمولی است، نه خیارچنبر. بادرنگ در تداول گناباد بر خیار اطلاق کنند و گاهی هم خیار بادرنگ گویند از اینرو که خیار مطلق در گنابادبر خربزه اطلاق شود. خیار کوچک که آنرا خیار بادرنگ و خیار بالنگ گویند و خیار دراز را خیاره و خیارزه نامند. بادسنجاب. رجوع به بادسنجاب شود: تا کیم از چرخ رسد آدرنگ تا کیم از گونۀ چون بادرنگ ؟ مسعودسعد. و تخم و درختان میوه دار و نهال و آبهای روان در عمارت و باغها او آورد، چون ترنج و نارنج و بادرنگ و لیمو و گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد. دفع مضرت (شراب مویزی با) سکنجبین و آب کاسنی و تخم خیار تا (کذا) خیار بادرنگ کنند. (نوروزنامه). هست این جواب شعر من و شعر من کدام ای سرخ بادسار چو سرکفته بادرنگ. سوزنی. تا بادساریش بسر آیدادب نمای زآن سرخ بادسار چو سرکفته بادرنگ. سوزنی. با جهل بساز کاندرین راه بر بید همیشه بادرنگ است. انوری (از شرفنامۀ منیری). دو کتفش چو از نقره دو بادرنگ فکنده برو گیسوی مشک رنگ اگر بهر تسکین صفرا کسی بلیمو مرکب کند بادرنگ ز ترکیب دست شه و تیغ او فلک کرد دفع غم و آذرنگ. شمس فخری (از فرهنگ سروری).
خیار. (منتهی الارب). نوعی از خیار باشد که خورند. (برهان). نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام خیار. (آنندراج) (انجمن آرا) (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری). یک نوع خیار بزرگی است برای تخم گرفتن. (شعوری ج 1 ورق 174). بالنگ. خیار. بادرنگ. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (رشیدی). کاونجک. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). خیار. (بحر الجواهر) (شرفنامۀ منیری) (ریاض الادویه). قَثَد. (نصاب) (بحرالجواهر) (ریاض الادویه). این غیر خیار باشد و خیار بالنگ است. (منتهی الارب) (رشیدی). قثده. ضُغبوس. شُعرور. بادرنگ ریزه. قثا. (منتهی الارب). لیمو. ترنج لیمو. (اوبهی). ترنج باشد. (معیار جمالی). خیار کوچک. خیار دراز را خیاره و خیارزه گویند. (رشیدی). در افغانستان وشیراز و کرمان همین خیار معمولی است، نه خیارچنبر. بادرنگ در تداول گناباد بر خیار اطلاق کنند و گاهی هم خیار بادرنگ گویند از اینرو که خیار مطلق در گنابادبر خربزه اطلاق شود. خیار کوچک که آنرا خیار بادرنگ و خیار بالنگ گویند و خیار دراز را خیاره و خیارزه نامند. بادسنجاب. رجوع به بادسنجاب شود: تا کیم از چرخ رسد آدرنگ تا کیم از گونۀ چون بادرنگ ؟ مسعودسعد. و تخم و درختان میوه دار و نهال و آبهای روان در عمارت و باغها او آورد، چون ترنج و نارنج و بادرنگ و لیمو و گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد. دفع مضرت (شراب مویزی با) سکنجبین و آب کاسنی و تخم خیار تا (کذا) خیار بادرنگ کنند. (نوروزنامه). هست این جواب شعر من و شعر من کدام ای سرخ بادسار چو سرکفته بادرنگ. سوزنی. تا بادساریش بسر آیدادب نمای زآن سرخ بادسار چو سرکفته بادرنگ. سوزنی. با جهل بساز کاندرین راه بر بید همیشه بادرنگ است. انوری (از شرفنامۀ منیری). دو کتفش چو از نقره دو بادرنگ فکنده برو گیسوی مشک رنگ اگر بهر تسکین صفرا کسی بلیمو مرکب کند بادرنگ ز ترکیب دست شه و تیغ او فلک کرد دفع غم و آذرنگ. شمس فخری (از فرهنگ سروری).
دهی است از دهستان سررود بخش تل خسروی شهرستان بهبهان که در هزار و پانصدگزی شمال تل خسروی و دو هزارگزی راه فرعی شیراز به تل خسروی در جلگه واقع شده. هوای آن معتدل، دارای یکصد تن سکنه و آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و برنج، شغل مردمش زراعت است. به این ده قوام آباد نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، جایی را یا خون کسی را در برابر مالی فروختن: و قریب دویست مرد آنجا کشته شد و امیر اسماعیل را بیست هزار درم بازفروختند. (تاریخ سیستان). و درق را بازفروخت و قریب سیصد هزار درم از ایشان بستد و ایشان را ایمن کرد. (تاریخ سیستان). و غارت کردن نیمی درق را و بازفروختن او نیمی درق را به پانزده هزار دینار. (تاریخ سیستان). و رجوع به فروختن شود
دهی است از دهستان سررود بخش تل خسروی شهرستان بهبهان که در هزار و پانصدگزی شمال تل خسروی و دو هزارگزی راه فرعی شیراز به تل خسروی در جلگه واقع شده. هوای آن معتدل، دارای یکصد تن سکنه و آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و برنج، شغل مردمش زراعت است. به این ده قوام آباد نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، جایی را یا خون کسی را در برابر مالی فروختن: و قریب دویست مرد آنجا کشته شد و امیر اسماعیل را بیست هزار درم بازفروختند. (تاریخ سیستان). و درق را بازفروخت و قریب سیصد هزار درم از ایشان بستد و ایشان را ایمن کرد. (تاریخ سیستان). و غارت کردن نیمی درق را و بازفروختن او نیمی درق را به پانزده هزار دینار. (تاریخ سیستان). و رجوع به فروختن شود
منسوب به سلسله ای از پادشاهان محلی فارس که در استخر سلطنت داشتند. زن ساسان، جد اردشیر، موسوم به رام بهشت، دختر یکی از همین پادشاهان بازرنگی بوده است. گوزهر (گوچیهر) بازرنگی (طبری: جوزهر) پادشاهان همین سلسله، منصب دژبانی (ارگ بذی) دارابگرد را به اردشیرداد. (ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2529). این سلسله ملوک محلی فارس را بازرنگیان یا بازرنگان میگفتند. کلمه بازرنگی در افسانه های ملی عامیانۀ ایران مانندشخصی وحشی متداول است و گویا این همان کلمه ای است که بعد از اسلام بیزنجان و بازنجان گویند و نام طایفۀبزرگی از اکراد فارس بوده است که در حوالی اصطخر سکونت داشته اند. رجوع شود به اصطخری و تاریخ سیستان. وبعضی گویند بازرنگی افسانه ای اشاره به زنگباری است. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 134). اردشیر بابکان در آغاز کار با خویشاوندان خود از طایفۀ بازرنگی مشغول زد و خورد شد. در شاهنامه اشاره به این مصافها شده است: سپاهی ز استخر بی مر ببرد بشد ساخته تا کند جنگ کرد چو شاه اردشیراندر آمد به تنگ پذیره شدش کرد بی مر به جنگ. (از جلد هفتم شاهنامه). بنا بر مسطورات فارسنامه یکی از عشایر شبانکاره ’رم البازنجان’ بوده که همان بازرنگی است و مسعودی در مروج الذهب آنجا که طوایف کرد را برمی شمارد نام مادنجان را ذکر کرده است. در التنبیه و الاشراف هم هنگام شمردن عشایر کرد، نخست عشیرۀ بازنجان را نام میبرد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 167 و 169). درآغاز قرن سوم میلادی... شهر استخر بدست گوچیهر از سلسلۀ بازرنگیان افتاد، (ویکاندر کلمه وازرنگ را عنوان امرای پارس میداند. ساسان با زنی از خانوادۀ بازرنگی که نامش ظاهراً ’دینگ’ بوده وصلت کرد. (ایران در زمان ساسانیان ص 106)
منسوب به سلسله ای از پادشاهان محلی فارس که در استخر سلطنت داشتند. زن ساسان، جد اردشیر، موسوم به رام بهشت، دختر یکی از همین پادشاهان بازرنگی بوده است. گوزهر (گوچیهر) بازرنگی (طبری: جوزهر) پادشاهان همین سلسله، منصب دژبانی (ارگ بذی) دارابگرد را به اردشیرداد. (ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2529). این سلسله ملوک محلی فارس را بازرنگیان یا بازرنگان میگفتند. کلمه بازرنگی در افسانه های ملی عامیانۀ ایران مانندشخصی وحشی متداول است و گویا این همان کلمه ای است که بعد از اسلام بیزنجان و بازنجان گویند و نام طایفۀبزرگی از اکراد فارس بوده است که در حوالی اصطخر سکونت داشته اند. رجوع شود به اصطخری و تاریخ سیستان. وبعضی گویند بازرنگی افسانه ای اشاره به زنگباری است. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 134). اردشیر بابکان در آغاز کار با خویشاوندان خود از طایفۀ بازرنگی مشغول زد و خورد شد. در شاهنامه اشاره به این مصافها شده است: سپاهی ز استخر بی مر ببرد بشد ساخته تا کند جنگ کرد چو شاه اردشیراندر آمد به تنگ پذیره شدش کرد بی مر به جنگ. (از جلد هفتم شاهنامه). بنا بر مسطورات فارسنامه یکی از عشایر شبانکاره ’رم البازنجان’ بوده که همان بازرنگی است و مسعودی در مروج الذهب آنجا که طوایف کرد را برمی شمارد نام مادنجان را ذکر کرده است. در التنبیه و الاشراف هم هنگام شمردن عشایر کرد، نخست عشیرۀ بازنجان را نام میبرد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 167 و 169). درآغاز قرن سوم میلادی... شهر استخر بدست گوچیهر از سلسلۀ بازرنگیان افتاد، (ویکاندر کلمه وازرَنگ را عنوان امرای پارس میداند. ساسان با زنی از خانوادۀ بازرنگی که نامش ظاهراً ’دینگ’ بوده وصلت کرد. (ایران در زمان ساسانیان ص 106)
دهی است از دهستان سررود بخش تل خسروی شهرستان بهبهان که در دوهزارگزی شمال تل خسروی و دوهزارگزی راه فرعی شیراز به تل خسروی در جلگه واقع است. آب و هوای آن معتدل و دارای سیصد تن سکنه است و آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. صنایع دستی آن گلیم بافی و جاجیم بافی، راهش مالرو و ساکنین آن چادرنشینند. این آبادی را علی آباد نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سررود بخش تل خسروی شهرستان بهبهان که در دوهزارگزی شمال تل خسروی و دوهزارگزی راه فرعی شیراز به تل خسروی در جلگه واقع است. آب و هوای آن معتدل و دارای سیصد تن سکنه است و آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. صنایع دستی آن گلیم بافی و جاجیم بافی، راهش مالرو و ساکنین آن چادرنشینند. این آبادی را علی آباد نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)