جدول جو
جدول جو

معنی بازدوسانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بازدوسانیدن
(مُ)
بازچسبانیدن. ملصق کردن: من آن مرده را یافتم بپشت بازافتاده و پشت پای راست بشکم پای چپ بازدوسانیده و در انگشت او انگشتری بود. (تاریخ قم ص 296). رجوع به دوسانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ نَ عَ)
فروپوشانیدن. مستور کردن. نهان کردن. پوشانیدن: و آب بسبب کثرت و انبوهی آن میل را بازپوشانیده است. (تاریخ قم ص 297) ، سپردن. تسلیم کردن:
جان گرامی به پدر بازداد
کالبد تیره به مادر سپرد.
رودکی.
زآنچه کرده ست پشیمان شد و عذر همه خواست
عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز.
فرخی.
و زنان را رسوا میکردو بدست رنود بازمیداد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 84) .، سپردن. واگذار کردن. در اختیار کسی نهادن: و خاقان کیماک را یازده عامل است و آن اعمال بمیراث بفرزندان آن عامل بازدهند. (حدود العالم).
ز پیری مرا تنگدل دید دهر
به من بازداد از گناهش دو بهر.
فردوسی.
، بازگرداندن. پس دادن. دیگربار دادن: منذر با همه سپاه سلام کردند برملکی او (بهرام گور) و گفتند ملک عرب و عجم تراست و ما همه فرمانبرداریم... و منذر بپذیرفت و گفت من نیارامم تا ملک بتو بازدهم و ترا بر تخت مملکت نشانم. (ترجمه طبری بلعمی). و دعا میکردند که بار خدایا تو یونس را بما بازده، پس خداوند یونس را فرمود... (قصص الانبیاء ص 136). دویم آنکه پادشاهی بمن بازدهد. (قصص الانبیاء ص 79). بلیناس کتاب بستد و همی نگریست آنچه خواست، شیطان گفت پس اکنون بازده. (مجمل التواریخ و القصص). ایزدتعالی بینی بمن بازداد. (کلیله و دمنه).
، باز دادن وام، ادای قرض کردن. دین خود را پس دادن. پرداختن:
بازده این وام و ببر سود از آنک
سود حلالستت و مایه حرام.
ناصرخسرو.
بر تو موکلند بدین وام روز و شب
بایدت بازداد بناکام یا بکام
ناصرخسرو.
هاتف خلوت به من آواز داد
وام چنان کن که توان بازداد.
نظامی.
، کوفتن. زدن:
این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و بسر بازدهید.
خاقانی.
، تحویل دادن. رد کردن:
مرکب استانید و پس آواز داد
آن سلام و آن امانت بازداد.
مولوی.
عدل و سیر نیکو بر مسلمانان بگسترید و همه مال و املاک ایشان بدیشان باز داده. (تاریخ سیستان)، صدا بازدادن، منعکس کردن صوت: آخر آوازی در کوهی دهی صدائی باز دهد. (سندبادنامه ص 54).
بانگ گاوی که صدا بازدهد عشوه مخر
که سها گوی ز خورشید مصفا نبرد.
حافظ (از آنندراج) (ارمغان آصفی).
، پاسخ بازدادن، جواب دادن:
خردمند پاسخ چنین داد باز
که بر شه گشایم در بسته باز.
نظامی.
، خبر باز دادن، خبر رساندن. خبر آوردن. اطلاع دادن:
آن جگرگوشۀ من نزد شما بیمار است
دوش دانیدکه چون بود، خبر بازدهید.
خاقانی.
بقوت ناطقه از اسرار خویش خبر بازمیدهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 2)، در عوض دادن. در برابر دادن. بدل از چیزی دادن: و اگر یک قبا پاره شده است سه قبا بازدهد (بوالقاسم پسر حصیری) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157)، بنام خود بازدادن، بخودنسبت دادن: نسخۀ دیگر که احمد بن اسحاق زعفرانی جهبذ بنام خود بازداده است و آن این است. (تاریخ قم ص 153)، سرایت کردن: عدد بیماریهای رطوبت زجاجیه هم چند بیماریهای بیضیه باشد و مضرتهاء آن به جلیدیه بازدهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر عارضه که مشیمیه را افتد مضرت آن به جلیدیه بازدهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همه انواع آماس سپرز با گرانی بود و با دردی که از سوی چپ به حجاب بازدهد و تا به شانه و چنبر گردن برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن را که عفونت به گوهر دندانها بازدهد دندان را بتراشند و برندند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، باز بعدم دادن، نیست و نابود کردن. (ارمغان آصفی)، پشت بچیزی بازدادن، پشت کردن به چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ رَ)
رجوع به دوسانیدن شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
وادوسانیدن. فادوسانیدن. لطّ. (تاج المصادر بیهقی). الزاق. الصاق. چسبانیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چسبانیدن. دوسانیدن. الزاق. (زوزنی). الصاق. متصل کردن دو چیز به یکدیگر: الملاحمه، چیزی به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پادوسانیدن
تصویر پادوسانیدن
چسباندن الصاق کردن
فرهنگ لغت هوشیار