فروپوشانیدن. مستور کردن. نهان کردن. پوشانیدن: و آب بسبب کثرت و انبوهی آن میل را بازپوشانیده است. (تاریخ قم ص 297) ، سپردن. تسلیم کردن: جان گرامی به پدر بازداد کالبد تیره به مادر سپرد. رودکی. زآنچه کرده ست پشیمان شد و عذر همه خواست عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز. فرخی. و زنان را رسوا میکردو بدست رنود بازمیداد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 84) .، سپردن. واگذار کردن. در اختیار کسی نهادن: و خاقان کیماک را یازده عامل است و آن اعمال بمیراث بفرزندان آن عامل بازدهند. (حدود العالم). ز پیری مرا تنگدل دید دهر به من بازداد از گناهش دو بهر. فردوسی. ، بازگرداندن. پس دادن. دیگربار دادن: منذر با همه سپاه سلام کردند برملکی او (بهرام گور) و گفتند ملک عرب و عجم تراست و ما همه فرمانبرداریم... و منذر بپذیرفت و گفت من نیارامم تا ملک بتو بازدهم و ترا بر تخت مملکت نشانم. (ترجمه طبری بلعمی). و دعا میکردند که بار خدایا تو یونس را بما بازده، پس خداوند یونس را فرمود... (قصص الانبیاء ص 136). دویم آنکه پادشاهی بمن بازدهد. (قصص الانبیاء ص 79). بلیناس کتاب بستد و همی نگریست آنچه خواست، شیطان گفت پس اکنون بازده. (مجمل التواریخ و القصص). ایزدتعالی بینی بمن بازداد. (کلیله و دمنه). ، باز دادن وام، ادای قرض کردن. دین خود را پس دادن. پرداختن: بازده این وام و ببر سود از آنک سود حلالستت و مایه حرام. ناصرخسرو. بر تو موکلند بدین وام روز و شب بایدت بازداد بناکام یا بکام ناصرخسرو. هاتف خلوت به من آواز داد وام چنان کن که توان بازداد. نظامی. ، کوفتن. زدن: این طبیبان غلطبین همه محتالانند همه را نسخه بدرید و بسر بازدهید. خاقانی. ، تحویل دادن. رد کردن: مرکب استانید و پس آواز داد آن سلام و آن امانت بازداد. مولوی. عدل و سیر نیکو بر مسلمانان بگسترید و همه مال و املاک ایشان بدیشان باز داده. (تاریخ سیستان)، صدا بازدادن، منعکس کردن صوت: آخر آوازی در کوهی دهی صدائی باز دهد. (سندبادنامه ص 54). بانگ گاوی که صدا بازدهد عشوه مخر که سها گوی ز خورشید مصفا نبرد. حافظ (از آنندراج) (ارمغان آصفی). ، پاسخ بازدادن، جواب دادن: خردمند پاسخ چنین داد باز که بر شه گشایم در بسته باز. نظامی. ، خبر باز دادن، خبر رساندن. خبر آوردن. اطلاع دادن: آن جگرگوشۀ من نزد شما بیمار است دوش دانیدکه چون بود، خبر بازدهید. خاقانی. بقوت ناطقه از اسرار خویش خبر بازمیدهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 2)، در عوض دادن. در برابر دادن. بدل از چیزی دادن: و اگر یک قبا پاره شده است سه قبا بازدهد (بوالقاسم پسر حصیری) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157)، بنام خود بازدادن، بخودنسبت دادن: نسخۀ دیگر که احمد بن اسحاق زعفرانی جهبذ بنام خود بازداده است و آن این است. (تاریخ قم ص 153)، سرایت کردن: عدد بیماریهای رطوبت زجاجیه هم چند بیماریهای بیضیه باشد و مضرتهاء آن به جلیدیه بازدهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر عارضه که مشیمیه را افتد مضرت آن به جلیدیه بازدهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همه انواع آماس سپرز با گرانی بود و با دردی که از سوی چپ به حجاب بازدهد و تا به شانه و چنبر گردن برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن را که عفونت به گوهر دندانها بازدهد دندان را بتراشند و برندند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، باز بعدم دادن، نیست و نابود کردن. (ارمغان آصفی)، پشت بچیزی بازدادن، پشت کردن به چیزی. (ناظم الاطباء)