جدول جو
جدول جو

معنی بازتابیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بازتابیدن
للتّفكير
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به عربی
بازتابیدن
Reflect, Reverberate
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بازتابیدن
refléter, réverbérer
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بازتابیدن
反射する , 反響する
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بازتابیدن
widerspiegeln, widerhallen
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بازتابیدن
відображати , відлунювати
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بازتابیدن
odbijać, rozbrzmiewać
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بازتابیدن
反射 , 回响
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به چینی
بازتابیدن
refletir, reverberar
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بازتابیدن
riflettere, riverberare
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بازتابیدن
reflejar, reverberar
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بازتابیدن
reflecteren, weerklinken
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
بازتابیدن
반영하다 , 울려 퍼지다
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به کره ای
بازتابیدن
สะท้อน , สะท้อน
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بازتابیدن
memantulkan, bergema
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بازتابیدن
परावर्तित करना , गूंजना
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به هندی
بازتابیدن
לשקף , להדהד
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به عبری
بازتابیدن
عکاسی کرنا , گونجنا
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به اردو
بازتابیدن
প্রতিফলিত করা , প্রতিধ্বনিত হওয়া
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بازتابیدن
kutafakari, kuepelea
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بازتابیدن
отражать , отголоски
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به روسی
بازتابیدن
yansımak, yankı yapmak
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازمالیدن
تصویر بازمالیدن
تنبیه کردن، درهم کوفتن دشمن و او را مغلوب ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءَ)
از هم پراکندن. از هم جدا شدن اجزای چیزی. پریشان و پریش شدن. و رجوع به بازپاشیده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ کَ)
جنبش کردن. برخاستن. بحرکت درآمدن:
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز.
باز پدواز خویش بازشویم
چون دده بازجنبد از پدواز.
آغاجی.
رجوع به جنبیدن شود، بمجاز اعتنا کردن. توجه داشتن. پروا داشتن. فرق گذاشتن:
سواری برافکند (گشتاسب) بر هر سوی
فرستاد نامه به هر پهلوی.
که یکتن سر از گل مشویید پاک
ندانید باز از بلندی مغاک
برانید یکسر بدین بارگاه
زره دار و با گرز و رومی کلاه.
فردوسی.
، شناختن:
نشاید که در شهرها بگذرم
مرا بازدانند و کیفر برم.
فردوسی.
بدانست جنگاور پاک رای
که او را همی بازداند همای.
فردوسی.
همی بازدانست بهرام را
بنالید و پرسید از او نام را.
فردوسی.
ترا دام و دد بازداند بمهر
چه مردم بود کت نداند بچهر؟
اسدی.
رستم ز چنگ هجر که هر چند چاره کرد
بیش از خیال بازندانست مر مرا.
ناصرخسرو.
، دانستن.فهمیدن. دریافتن. تشخیص دادن: و به رصد نجومی و حساب زیج تقویم بازدانند. (سندبادنامه ص 331).
جهد کن کز نباتی و کانی
تا به عقلی و تا به حیوانی
بازدانی که در وجود آن چیست
کابدالدهر میتواند زیست.
نظامی.
که سربازی کنیم و جان فشانیم
مگر کاحوال صورت بازدانیم.
نظامی.
خداوندیت را انجام و آغاز
نداند اول و آخر کسی باز.
نظامی.
معشرالجن سورۀ رحمن بخوان
تستطیعوا تنفذوا را بازدان.
مولوی.
نمیدانم آن شب که چون روز شد
کسی بازداندکه باهوش بود.
سعدی (طیبات).
، نظامی در این شعر بازدانستن را بمعنی یافتن و پیدا کردن و جستن بکار برده است:
گر اینجا یک دوهفته بازمانم
بر آن عزمم که جایش بازدانم.
نظامی.
، تحقیق کردن. پژوهش کردن: مهتری بیکبارگی بدو شد (قصی بن کلاب) و خلق را نیکو همیداشت و درویشان را نگرش همیکردو حال همه کس بدیدی و بازدانستی و معلوم کردی و ایشان را چیزها دادی. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغلوب کردن. درهم کوفتن دشمن. منکوب کردن. به حجت و سخن بر طرف غالب آمدن: چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید و غلامان ایشان را بازمالیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466). هیچ خوش نیامد سخن تو آن قوم را که پیش ما بودنداکنون تو ایشان را بازمالیدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412). دست رد بر پیشانی او نهاد و نقش کعبتین او بازمالید. (سندبادنامه ص 61). و رجوع به مالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طابْ بَ)
باقی ماندن.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
عوض خواستن. (ناظم الاطباء). و رجوع به طلبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بَ)
پژوهش. جستجو. فحص. تفحص. واپژوهیدن. استفحاص. طلب کردن. پیجویی. پی جوری (در تداول عامه). کاویدن. کاوش. بحث کردن. تفتیش کردن. تنقیر. استقراء. ندش. نجث. افتحاص. افتحاث. تسنﱡح. (منتهی الارب) :
اگر زهره شوی، چون بازکاوی
درین خرپشته هم بر پشت گاوی.
نظامی.
و رجوع به کاویدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازطلبیدن
تصویر بازطلبیدن
عوض خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازکاویدن
تصویر بازکاویدن
جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازمالیدن
تصویر بازمالیدن
منکوب کردن، مغلوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنتابیدن
تصویر برنتابیدن
((بَ. نَ دَ))
طاقت نیاوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز تابیده
تصویر باز تابیده
منعکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باز تابیدن
تصویر باز تابیدن
انعکاس یافتن، منعکس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره